منابع مقاله:
بسیاری از علمای اخلاق نخستین گام برای تهذیب اخلاق و سیر الی الله را «توبه » شمرده اند، توبه ای که صفحه قلب را از آلودگیها پاک کند و تیرگیها را مبدل به روشنایی سازد و پشت انسان را از بار سنگین گناه سبک کند، تا براحتی بتواند طریق به سوی خدا را بپیماید.
مرحوم «فیض کاشانی » در آغاز جلد هفتم «المحجه البیضاء» که در واقع آغاز گر بحثهای اخلاقی است چنین می گوید:
«توبه از گناه و بازگشت به سوی ستار العیوب و علام الغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلید علاقه مندان و مطلع برگزیدگان و برگزیده مقربان است »!
سپس اشاره به این حقیقت می کند که غالبا انسانها گرفتار لغزشهایی می شوند و با اشاره به لغزش آدم (که در واقع ترک اولی بود نه گناه) می گوید: چه اشکالی دارد که همه فرزندان آدم به هنگام ارتکاب خطاها به او اقتدا کنند، چرا که خیر محض، کار فرشتگان است، و آمادگی برای شر بدون جبران، خوی شیاطین است،و باز گشت به خیر بعد از شر، طبیعت آدمیان است; آن کس که به هنگام ارتکاب گناه و انجام شر به خیر باز گردد، حقیقتا انسان است!
در واقع توبه اساس دین را تشکیل می دهد، چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدیها و بازگشت به خیرات دعوت می کند; و با توجه به این حقیقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گیرد.» (1)
به تعبیر دیگر، بسیار می شود که از انسان - مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الی الله لغزشهایی سر می زند،اگر درهای بازگشت به روی او بسته شود بکلی مایوس می گردد و برای همیشه از پیمودن این راه باز می ماند; به همین دلیل، در مکتب تربیتی اسلام، «توبه » به عنوان یک اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت می کند که برای اصلاح خویش و جبران گذشته از این باب رحمت الهی وارد شوند.
این حقیقت در سخنان امام علی بن الحسین علیهما السلام در مناجات تابئین با زیباترین صورتی بیان شده، « الهی انت الذی فتحت لعبدک بابا الی عفوک سمیته التوبة فقلت توبوا الی الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو کسی هستی که به روی بندگانت دری به سوی عفوت گشوده ای و نامش را توبه نهاده ای، و فرموده ای باز گردید به سوی خدا و توبه کنید، توبه خالص! حال که این در رحمت باز است، عذر کسانی که از آن غافل شوند چیست »؟ (2)
جالب این که خداوند علاقه فوق العاده ای به توبه بندگان دارد، چرا که آغاز تمام خوشبختیهای انسان است. در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «ان الله تعالی اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فی لیلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بنده اش بسیار شاد می شود، بیش از کسی که مرکب و توشه خود را در بیابان (خطرناکی) در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را بیابد.» (3)
این تعبیر که با کنایات و لطف خاصی آمیخته است، نشان می دهد که در واقع توبه، هم مرکب است و هم توشه راه، تا انسان وادی ظلمانی عصیان را پشت سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والای انسانیت برسد.
به هر حال، در بحث «توبه » مسائل زیادی مطرح است که اهم آنها،امور زیر است:
1- حقیقت توبه
2- وجوب توبه
3- عمومیت توبه
4- ارکان توبه
5- قبولی توبه عقلی است یا نقلی
6- تبعیض در توبه
7- دوام توبه
8- مراتب توبه
9- آثار و برکات توبه
1- حقیقت توبه
«توبه » در اصل به معنی بازگشت از گناه است (این در صورتی است که به شخص گنهکاری نسبت داده شود) ولی در قرآن و روایات اسلامی بارها به خدا نسبت داده شده است در این صورت به معنی بازگشت به رحمت است، همان رحمتی که به خاطر ارتکاب گناه از گنهکار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگی خدا، رحمت الهی به او باز می گردد و به همین دلیل یکی از نامهای خدا، «تواب » (یعنی بسیار بازگشت کننده به رحمت یا بسیار توبه پذیر) است.
در واقع واژه «توبه » مشترک لفظی یا معنوی است میان «خدا» و «بندگان » (ولی هنگامی که به بنده نسبت داده شود با کلمه «الی » متعدی می شود و هنگامی به خدا نسبت داده شود با کلمه «علی » (4)
در «المحجة البیضاء» درباره حقیقت توبه چنین آمده است که توبه سه رکن دارد، نخست «علم » و دوم «حال » و سوم «فعل » که هر کدام علت دیگری محسوب می شود.
منظور از «علم » شناخت اهمیت ضرر و زیانهای گناهان است، و این که حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعی می شود. هنگامی که انسان این معنی را بخوبی درک کند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت می شود و چون می داند عمل او سبب این امر شده، نادم و پشیمان می گردد; و این ندامت سبب ایجاد اراده و تصمیم نسبت به گذشته و حال و آینده می شود.
درزمان حال آن عمل را ترک می گوید،ونسبت به آینده تصمیم بر ترک گناهی که سبب از دست دادن محبوب می گردد می گیرد، و نسبت به گذشته درصدد جبران برمی آید.
در واقع نور علم و یقین سبب آن حالت قلبی می شود که سرچشمه ندامت است، و آن دامت سبب موضعیگریهای سه گانه نسبت به گذشته و حال و آینده می گردد. (5)
این همان چیزی است که بعضی از آن به عنوان انقلاب روحی تعبیر کرده اند، و می گویند توبه نوعی انقلاب در روح و جان آدمی است که او را وادار به تجدید نظر در برنامه های خود می کند.
2- وجوب توبه
تمام علمای اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آیات قرآن مجید کرارا به آن امر شده است; در آیه 8 سوره تحریم می خوانیم: «یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحا عسی ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار; ای کسانی که ایمان آورده اید به سوی خدا باز گردید توبه کنید، توبه ای خالص و بی شائبه، امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است داخل کند.»
همه انبیای الهی هنگامی که برای هدایت امتهای منحرف ماموریت می یافتند، یکی از نخستین گامهایشان دعوت به توبه بود; چرا که بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جایی برای نقش توحید و فضائل نیست.
پیغمبر بزرگ خداوند هود علیه السلام از نخستین سخنانش این بود: «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه; ای قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوی او باز گردید و توبه نمایید!» (سوره هود، آیه 52)
پیامبر بزرگ دیگر صالح علیه السلام نیز همین سخن را پایه کار خود قرار می دهد و می گوید: «فاستغفروه ثم توبوا الیه; از او طلب آمرزش کنید و به سوی او باز گردید و توبه کنید!» (سوره هود، آیه 61)
حضرت شعیب علیه السلام نیز با همین منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت: «واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربی رحیم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوی او باز گردید و توبه کنید که پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه کاران) است!» (سوره هود، آیه 90)
در روایات اسلامی نیز بر مساله وجوب فوری توبه تاکید شده است، از جمله:
1- در وصیت امیرمؤمنان علی علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می خوانیم:
«وان قارفت سیئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتکب گناهی شدی، آن را به وسیله توبه هرچه زودتر محو کن!» (6)
البته با توجه به این که امام مرتکب گناهی نمی شود، منظور در اینجا تشویق دیگران به توبه است.
2- در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که به ابن مسعود فرمود: «یابن مسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولکن قدم التوبة و اخر الذنب; ای ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخیر مینداز، بلکه توبه را مقدم کن و گناه را به عقب بینداز (و ترک کن)!» (7)
3- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم: «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل علی اعظم الخطر; کسی که توبه را در برابر هجوم اجل به تاخیر بیندازد، در برابر بزرگترین خطر قرار می گیرد، (که عمرش پایان گیرد در حالی که توبه نکرده باشد)!» (8)
4- در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام می خوانیم که از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند: «لیس شی ء احب الی الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چیزی در نزد خدا محبوبتر از مرد یا زن با ایمانی که توبه کند نیست!» (9)
این تعبیر می تواند دلیلی به وجوب توبه باشد به خاطر این که توبه محبوبترین امور در نزد خدا شمرده شده است.
علاوه بر این، دلیل عقلی روشنی بر وجوب توبه داریم و آن این که عقل حاکم بر این است که در برابر عذاب الهی- خواه یقین باشد یا احتمالی- باید وسیله نجاتی فراهم ساخت، و با توجه به این که توبه بهترین وسیله نجات است، عقل آن را واجب می شمرد; چگونه افراد گناهکار خود را از عذاب الهی در دنیا و آخرت می توانند محفوظ بشمرند در حالی که توبه نکرده باشند.
آری! توبه واجب است، هم به دلیل صراحت آیات قرآن مجید و هم روایات اسلامی و هم دلیل عقل، و از این گذشته وجوب توبه در میان تمام علمای اسلام مسلم و قطعی است.
بنابراین، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت می کند، و این وجوب فوری است زیرا مقتضای ادله چهارگانه ای که به آن اشاره شد، وجوب فوری می باشد، و در علم اصول این مساله بیان شده که تمام اوامر ظاهر در فوریت است، مگر این که دلیل بر خلاف آن قائم شود.
3- عمومیت توبه
«توبه » مخصوص به گناه یا گناهان خاصی نیست، و شخص و اشخاص معینی را شامل نمی شود، و زمان محدودی ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصی در آن مطرح نیست.
بنابراین، توبه از تمام گناهان است و نسبت به همه اشخاص و در هر زمان و هر مکان می باشد، همان گونه که اگر شرایط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهی خواهد بود.
تنها استثنایی که در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجید به آن اشاره شده این است که اگر انسان زمانی به سراغ توبه رود که در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنیا فراهم شده است و یا عذاب الهی فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامی که عذاب الهی فرا رسید و در میان امواج نیل در حال غرق شدن بود) پذیرفته نمی شود، و در آن زمان درهای توبه بسته خواهد شد، زیرا اگر کسی در آن حال توبه کند، توبه او اضطراری است نه اختیاری و توام با میل و رغبت; قرآن می گوید:
«و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما; توبه کسانی که کارهای بدی انجام می دهند و هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا رسد می گوید: الآن توبه کردم، پذیرفته نیست و نه توبه کسانی که در حال کفر از دنیا می روند ( و در عالم برزخ توبه می کنند) اینها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم شده است!» (10)
در داستان فرعون می خوانیم: هنگامی که فرعون و لشکریانش وارد مسیر خشکی داخل دریا شدند و ناگهان آبها فرو ریختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: «امنت انه لااله الا الذی امنت به بنواسرائیل و انا من المسلمین; من ایمان آوردم که هیچ معبودی جز آن کسی که بنی اسرائیل به او ایمان آورده اند نیست، و من از مسلمین هستم!» (11)
ولی بلافاصله جواب شنید: «آلئن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین; الان ایمان می آوری؟! در حالی که قبلا عصیان کردی و از مفسدان بودی (توبه ات در این حال پذیرفته نیست)!» (12)
درباره بعضی از قوام گذشته نیز می خوانیم: «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین; هنگامی که عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم کافر شدیم!»
قرآن آن در پاسخ آنها می گوید: «فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک الکافرون; اما هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمانشان برای آنها سودی نداشت، این سنت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.» (13)
و به همین دلیل، در مورد حدود اسلامی هنگامی که شخص مجرم بعد از دستگیر شدن و گرفتاری در چنگال عدالت و کیفر و مجازات، توبه کند، توبه اش پذیرفته نیست; چرا که این گونه توبه ها معمولا جنبه اضطراری دارد، و هیچ گونه دلالتی بر تغییر موضوع مجرم ندارد.
بنابراین توبه تنها در یک مورد پذیرفته نیست و آن جائی است که مساله از شکل اختیاری بودن بیرون رود و شکل اضطراری و اجباری بخود بگیرد.
بعضی چنین پنداشته اند که توبه در سه مورد دیگر نیز پذیرفته نیست:
اول در مورد شرک و بت پرستی زیرا قرآن مجید می فرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء; خداوند (هرگز) شرک را نمی بخشد و پایین تر از آن را برای هر کس بخواهد و شایسته بداند می بخشد!» (14)
ولی این سخن صحیح نیست; زیرا در این آیه گفتگو از توبه نیست، بلکه سخن از «عفو بدون توبه » است، به یقین تمام کسانی که در آغاز اسلام از شرک توبه کردند و مسلمان شدند توبه آنها پذیرفته شد، و همچنین تمام مشرکانی که امروز نیز توبه کنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علمای اسلام توبه آنها پذیرفته می شود، ولی اگر مشرک توبه نکند و با حال شرک از دنیا برود مشمول غفران و عفو الهی نخواهد شد، در حالی که اگر با ایمان و توحید از دنیا بروند، ولی مرتکب گناهانی شده باشند، ممکن است مشمول عفو الهی بشوند، و مفهوم آیه فوق همین است.
کوتاه سخن این که، عفو الهی شامل مشرکان نخواهد نشد ولی شامل مؤمنان می شود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتی شرک خواهد شد.
دوم و سوم این که، توبه باید در فاصله کمی بعد از گناه باشد نه فاصله های دور، و نیز باید از گناهانی باشد که از روی جهالت انجام گرفته است نه از روی عناد و لجاجت، به دلیل این که هر دو مطلب در آیه 17 سوره نساء آمده است:
«انما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما; توبه تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام می دهند سپس بزودی توبه می کنند، خداوند توبه چنین اشخاص را می پذیرد و خدا دانا و حکیم است.»
ولی این نکته قابل توجه است که بسیاری از مفسران این آیه را بر توبه کامل حمل کرده اند زیرا مسلم است که اگر افرادی از روی عناد و لجاج مرتکب گناهانی شوند سپس از مرکب لجاجت و غرور پایین آیند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذیرفته می شود، و در تاریخ اسلام نمونه های فراوانی برای این گونه افراد است که نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.
همچنین مسلم است که اگر انسان سالیان دراز گناه کند و بعد پشیمان شود و حقیقتا توبه و جبران کند، توبه او پذیرفته خواهد شد.
در حدیث معروفی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: هر کس یکسال قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را می پذیرد،سپس فرمود یک سال زیاد است، کسی که یک ماه قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را می پذیرد سپس افزود یک ماه نیز زیاد است، کسی که یک جمعه (یک هفته) قبل از مرگش توبه کند توبه او مورد قبول خداوند واقع می شود، باز افزود یک جمعه زیاد است کسی که یک روز قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه اش را پذیرا می شود، باز فرمود یک روز نیز زیاد است! کسی که یک ساعت قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه او را می پذیرد، سپس افزود یک ساعت هم زیاد است! کسی که قبل از آن که جانش به گلو رسد (در آخرین لحظه حیات و در حال اختیار) توبه کند، خداوند توبه او را می پذیرد!» (15)
البته منظور این است که توبه با تمام شرایطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادی ضایع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصیه کند که حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه کند.
آیات فراوانی از قرآن نیز دلیل بر عمومیت توبه و شمول آن نسبت به جمیع گناهان است; از جمله:
1- در آیه 53 سوره زمر می خوانیم: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم; بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»
2- در آیه 39 سوره مائده می خوانیم: «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم; اما آن کسی که پس از ستم کردن توبه کند و جبران نماید خداوند توبه او را می پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»
درست است که این آیه بعد از این بیان حد سارق آمده است ولی دارای مفهوم عام و گسترده ای که شامل همه گناهان می شود.
3- در آیه 54 سوره انعام آمده: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم ;هرکس از شما کار بدی از روی نادانی کند سپس توبه و اصلاح نماید، مشمول رحمت خدا می شود، چرا که خداوند غفور و رحیم است.»
در این آیه هرگونه عمل سوء که تمام گناهان را فرا می گیرد، قابل توبه و باز گشت ذکر شده است.
4- در آیه 135 سوره آل عمران چنین آمده است: «والذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می افتند، و بر گناه اصرار نمی ورزند با این که می دانند.»
در این جا نیز با توجه به این که ظلم و ستم، هرگونه گناهی را شامل می شود، چرا که بعضی از گناهان ستم بر دیگران است و بعضی ظلم به خویشتن، و در این آیه نسبت به همه آنهاوعده پذیرش توبه داده شده است، عمومیت توبه نسبت به تمام گناهان اثبات می شود.
5- در آیه دیگری (آیه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده می فرماید: «وتوبوا الی الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون; ای مؤمنان همگی به سوی خدا باز گردید تا رستگار شوید.»
واژه جمیعا دلیل بر این است که هر گناهکاری دعوت به توبه شده است، و اگر توبه دارای مشمول و عموم نباشد، چنین دعوتی صحیح نیست.
این نکته قابل دقت است که در آیات بالا در بعضی از موارد روی مساله اسراف تکیه شده و در مورد دیگر ظلم، و در مورد دیگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه این عناوین بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراین، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافی بر خویشتن از انسان سر بزند و توبه کند، خداوند توبه او را می پذیرد.
در این باره روایات زیادی در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که درهای توبه تا آخرین لحظات عمر، مادام که انسان مرگ را با چشم خود نبیند باز است.
این روایات را می توانید در کتابهای: بحارالانوار (16) و اصول کافی (17) و درالمنثور (18) و کنزالعمال (19) و تفسیر فخر رازی (20) و تفسیر قرطبی (21) و تفسیر روح البیان (22) و تفسیر روح المعانی (23) و کتب دیگر مطالعه فرمایید، و شاید بتوان گفت این حدیث از احادیث متواتر است.
4- ارکان توبه
همان گونه که در بالا آمد حقیقت توبه، بازگشت از نافرمانی خدا به سوی اطاعت است، که ناشی از پشیمانی و ندامت نسبت به اعمال گذشته می باشد و لازمه این پشیمانی و علم به این که گناه حائل میان او و محبوب واقعی می گردد، تصمیم بر ترک آن در آینده و همچنین جبران مافات است; یعنی، تا آنجا که در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خویش برچیند، و اگر حقوق از دست رفته ای است و قابل جبران است، جبران نماید. به همین دلیل، در قرآن مجید در آیات بسیاری این معنی تکرار شده است که توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.
1- در آیه 160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ کتمان آیات الهی و مجازات سخت آنها می فرماید: «الا الذین تابوا و اصلحوا و بینوا فاولئک اتوب علیهم و انا التواب الرحیم; مگر کسانی که توبه کنند و اصلاح نمایند و آنچه را کتمان کرده بودند آشکار سازند که من توبه آنها را می پذیریم، و من تواب رحیم هستم.»
2- و در آیه 89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (کافر شدن بعد از ایمان) و مجازات سخت آنها می افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانی که پس از آن توبه کنند و اصلاح نمایند (و در مقام جبران بر آیند) زیرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»
3- و درآیه 146 سوره نساء، بعداز ذکرمنافقان و سرنوشت شوم آنها می فرماید:«الا الذین تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله; مگر آنها که توبه کنند و جبران و اصلاح نمایند و به ذیل عنایت اهلی چنگ زنند و دین خود را برای خدا خالص نمایند.»
و در آیه 5 سوره نور بعد از ذکر مجازات شدید قذف (وارد کردن اتهام زنا و مانند آن به دیگری) و مجازات شدید آنها در دنیا و آخرت، می افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند که خداوند (آنها را) می بخشد زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»
5- و سرانجام به صورت یک قانون کلی در همه گناهان، در آیه 119 سوره نحل می خوانیم: «ثم ان ربک للذین عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلک و اصلحوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم; اما پروردگارت نسبت به آنها که از روی جهالت بدی کرده اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمده اند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»
6- شبیه همین معنی در آیه 82 سوره طه نیز آمده است آن جا که می فرماید: «و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی; من هر که را توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایت شود می آمرزم و می بخشم.»
در این جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (یعنی جبران گذشته) که دو رکن اساسی توبه است، به مساله ایمان و هدایت نیز اشاره شده است.
در واقع گناه نور ایمان را کم می کند و انسان را از طریق هدایت منحرف می سازد; به همین دلیل، باید بعد از توبه تجدید ایمان کند و به راه هدایت باز گردد.
7- باز شبیه همین معنی در آیه 54 سوره انعام نیز آمده که می فرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم; هر کس از شما کار بدی از روی نادانی کند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نماید (مشمول رحمت خدا می شود چرا که ) او آمرزنده مهربان است.»
از مجموع آیات فوق، منطق قرآن در مساله توبه کاملا آشکار می شود، که توبه حقیقی تنها به گفتن استغفار و حتی ندامت از گذشته و تصمیم بر ترک در آینده نیست، بلکه افزون بر این باید کوتاهی هایی که در گذشته رخ داده و مفاسدی که در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئی که گناه در جامعه گذارده تا آن جا که امکان دارد جبران گردد و شستشوی کامل حاصل شود، این است توبه حقیقی از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!
نکته دیگری که در اینجا شایان توجه است این است که کلمه اصلاح بعد از ذکر توبه در آیات بالا مانند بسیاری از تعبیرات قرآن مفهوم جامع و گسترده ای دارد که هرگونه جبران مافات را شامل می شود، از جمله:
1- شخص توبه کار باید حقوقی را که از مردم پایمال کرده است به آنها باز گرداند; اگر در حیات هستند به خودشان، و اگر از دنیا رفته اند به وارثان آنها برساند.
2- اگر حیثیت کسی را به خاطر غیبت کردن یا اهانت لکه دار کرده باشد باید از او لیت بطلبد، و اگر از دنیا رفته است به تلافی حیثیت بر باد رفته، کار خیر برای او انجام دهد تا روح او راضی گردد.
3- اگر عباداتی از او فوت شد، قضا نماید. و اگر کفاره دارد (مانند ترک روزه عمدا و شکستن عهد و نذر) کفاره آن را بدهد.
4- با توجه به این که گناه قلب را تاریک می سازد، باید آنقدر اطاعت و بندگی کند تا ظلمت دل را با نور اطاعت برطرف سازد.
جامعترین سخن درباره تفسیر معنی اصلاح همان چیزی است که در کلمات قصار امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه در شرح استغفار به معنی جامع و کامل آمده است.
کسی در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گویی امام از طرز سخن او و یا سوابق و لواحق اعمالش می دانست که این استغفار جنبه صوری دارد و نه واقعی، به همین جهت از این استغفار بر آشفت و فرمود:
«ثکلتک امک اتدری ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین; مادرت بر عزای تو بگرید، آیا می دانی استغفار چیست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»
سپس افزود: «وهو اسم واقع علی ستة معان; استغفار یک کلمه است اما شش معنی (و مرحله) دارد.»
«اولها الندم علی ما مضی; نخست، پشیمانی از گذشته است.»
«والثانی العزم علی ترک العود الیه ابدا; دوم، تصمیم بر ترک آن برای همیشه است.»
«و الثالث ان توءدی الی المخلوقین حقوقهم حتی تلقی الله املس لیس علیک تبعة; سوم این که حقوقی را که از مردم ضایع کرده ای به آنها باز گردانی، به گونه ای که هنگام ملاقات پروردگار حق کسی بر تو نباشد.»
«و الرابع ان تعمد الی کل فریضة علیک ضیعتها فتؤدی حقها; چهارم این که هر واجبی که از تو فوت شده حق آن را به جا آوری (و قضایا کفاره آن را انجام دهی).»
«و الخامس ان تعمد الی اللحم الذی نبت علی السحت فتذیبه بالاحزان حتی تلصق الجلد بالعظم وینشا بینهما لحم جدید; پنجم این که گوشتهایی که به واسطه حرام براندامت روئیده، با اندوه برگناه آب کنی، تا چیزی از آن باقی نماند، و گوشت تازه به جای آن بروید.»
«والسادس ان تذیق الجسم الم الطاعة کما اقته حلاوة المعصیة فعند ذلک تقول استغفر الله; ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینی گناه را چشیده ای درد و رنج طاعت را نیز بچشی، و پس از طی این مراحل بگو استغفر الله!» (24)
همین معنی در روایت دیگری از کمیل بن زیاد از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که عرضه می دارد: «یا امیرالمؤمنین العبد یصیب الذنب فیستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; ای امیرمؤمنان! انسان گناهی می کند واز آن استغفار می نماید، حداستغفار چیست؟»
امام فرمود: «یا بن زیاد، التوبة; ای کمیل بن زیاد! حد آن توبه است.»
کمیل می گوید: «قلت بس; (25) گفتم: همین کافی است!»
«قال: لا; فرمود: نه »
«قلت فکیف؟; عرض کردم پس چگونه است؟»
«قال ان العبد اذا اصاب دنبا یقول استغفر الله بالتحریک; فرمود: هنگامی که انسان گناهی مرتکب می شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حرکتی بر زبان جاری کند.»
«قلت و ماالتحریک; عرض کردم منظور از حرکت چیست؟»
«قال: الشفتان و اللسان یرید ان یتبع ذلک بالحقیقة; فرمود:: لبها و زبان به گردش در می آید و مقصودش این است که آن را با حقیقت هماهنگ سازد.»
«قلت وما الحقیقة؟; عرض کردم حقیقت چیست؟»
«قال تصدیق فی القلب، و اضمار ان لایعود الی الذنب الذی استغفر منه; فرمود: منظور تصدیقی است که در دل (نسبت به قبح و زشتی گناه) حاصل شود و تصمیم بگیرد که هرگز به گناهی که از آن استغفار کرده است باز گشت نکند.»
کمیل می گوید عرض کردم: «فاذا فعل ذلک فانه من المستغفرین; هنگامی این کار را انجام دهد در زمره توبه کنندگان است؟»
«قال: لا; امام فرمود: نه »
کمیل می گوید گفتم: «فکیف ذاک; پس توبه حقیقی چگونه است؟»
امام فرمود: «لانک لم تبلغ الی الاصل بعده; این به خاطر آن است که تو هنوز به اساس و ریشه توبه نرسیده ای!»
کمیل عرض می کند: «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چیست؟»
امام فرمود: «الرجوع الی التوبة من الذنب الذی استغفرت منه و هی اول درجة العابدین; بازگشت به توبه از گناهی که استغفار از آن کردی، و این نخستین درجه عابدان است.»
سپس امام افزود: «و ترک الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترک گناه و استغفار اسمی است که شش معنی و مرحله دارد:
سپس همان مراحل ششگانه ای را که در کلمات قصار نهج البلاغه آمده بود، با کمی تفاوت بیان فرمود. (26)
ممکن است گفته شود: اگر توبه این است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در این حدیث بیان فرموده، کمتر توبه کاری می توان پیدا کرد.
ولی باید توجه داشت که بعضی از شرایط شش گانه بالا شرط توبه کامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط دیگر، جزء شرایط واجب و لازم است. و به تعبیر بعضی از محققان، قسمت اول و دوم از ارکان توبه است،و قسمت سوم و چهارم از شرایط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرایط کمال است. (27)
در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: «اما علامة التائب فاربعة: النصیحة لله فی عمله، و ترک الباطل، ولزوم الحق، و الحرص علی الخیر; علامت انسان توبه کار چهار چیز است: نخست خیر خواهی برای (آیین و بندگان) خدا، و ترک باطل و ملازمت حق و تلاش فراوان برای انجام کار خیر.» (28)
این نکته نیز قابل توجه است که اگر گناه او عملی بوده که سبب گمراهی دیگران شده مانند تبلیغات سوء; بدعتگذاری در دین خدا، خواه از طریق بیان و سخن باشد یا از طریق کتابت و نوشته ها، اصلاح و جبران آن در صورتی حاصل می شود یا از طریق کتابت و نوشته ها اصلاح و جبران آن در صورتی حاصل می شود که تمام افرادی را که به خاطر عمل او به انحراف کشیده شده اند تا آنجا که در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غیر این صورت توبه او پذیرفته نیست.
و از این جا روشن می شود که تحریف کنندگان آیات الهی و بدعتگذاران و تمام کسانی که مایه گمراهی مردم می شوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگین است.
این صحیح نیست که یک نفر در ملا عام یا از طریق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی و نوشتن کتابها و مقالات مردم را به گمراهی بکشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنید و از پیشگاه خدا تقاضای عفو نماید، به یقین چنین توبه ای هرگز مقبول نیست!
همچنین کسانی که در حضور جمعیت و ملا عام، افرادی را به دروغگویی و بی عفتی و امثال این امور متهم می سازند،و بعد خصوصی نزد طرف می آیند و حلیت می طلبند، یا در غیاب آنها در خانه خلوت توبه می کنند، بی شک توبه آنها نیز قبول نیست، مگر این که طرف آنها را ببخشد، یا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگیرند.
به همین دلیل، در روایات متعددی می خوانیم افرادی که تهمت به مردم می زنند، و نسبتهای ناروا به اشخاص می دهند، بعد از اجرای حد شرعی، در صورتی توبه آنها قبول می شود که سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تکذیب کند.
در حدیث معتبری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که از حضرتش سؤال کردند: آیا کسی که حد الهی بر او جاری شد اگر توبه کند شهادتش مقبول است؟ فرمود: «اذا تاب و توبته ان یرجع مما قال و یکذب نفسه عند الامام و عند المسلمین، فاذا فعل فان علی الامام ان یقبل شهادته بعد ذلک; (آری) هنگامی که توبه کند و توبه اش به این است که از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمین حاضر شود و سخنان خود را تکذیب کند، هنگامی که چنین کند بر امام لازم است که شهادت او را بپذیرد (و توبه اش قبول است)» (29)
در حدیث دیگری می خوانیم: «اوحی الله عزوجل الی نبی من الانبیاء قل لفلان وعزتی لو دعوتنی حتی تنقطع اوصالک، ما استجیب لک، حتی ترد من مات الی مادعوته الیه فیرجع عنه; خداوند به یکی از پیامبران وحی فرستاد که به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانی که بندهای تو از هم جدا شود، دعوت دعای تو را اجابت نمی کنم ( و توبه ات را نمی پذیرم)، تا کسانی را که به خاطر دعوت تو منحرف شده اند واز دنیا رفته اند زنده کنی و از راه خطا باز گردند!» (30)
این حدیث بخوبی نشان می دهد که مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بیشتر جنبه صوری یا مقطعی خواهد داشت.
آخرین سخنی که در این جا لازم به ذکر است این است که کسانی که در برابر انبوه گناهان تنها به ذکر استغفار قناعت می کنند، بی آن که ارکان و شرایط آن را تحصیل نمایند گویی خود را به سخریه می کشند و یا توبه و استغفار را استهزا می نمایند.
به همین دلیل، در روایتی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود: «التائب من الذنب کمن لاذنب له، و المقیم علی الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء; کسی که از گناه خویش توبه (کامل و جامع الشرایط) کند، مانند کسی است که گناهی از او سر نزده، اما کسی که گناه را ادامه می دهد در حالی که از آن استغفار می کند، مانند کسی است که استهزاء می نماید. (31)
5- قبولی توبه عقلی است یا نقلی؟
همه علمای اسلام اتفاق نظر دارند که توبه اگر جامع الشرایط باشد در پیشگاه خداوند مقبول است. و آیات و روایات نیز بوضوح بر این مطلب دلالت می کند، ولی در این که آیا قبول توبه عقلی یا عقلایی یا نقلی است، بحثهایی وجود دارد.
جمعی معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهی بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده کند بعد از توبه گناه بنده اش را نبخشد کاملا ممکن است همان گونه که در میان مردم نیز معمول است که اگر کسی در حق دیگری ظلم کند، سپس عذر خواهی نماید، می تواند او را ببخشد یا نبخشد.
در حالی که جمعی دیگر سقوط عقاب را به وسیله توبه واجب و لازم دانسته اند، حتی عدم پذیرش او را بعد از عذر خواهی مجرم، زشت و ناپسند می دانند، و این کار مسلما بر خداوند روا نیست.
ممکن است در این جا نظر سومی را پذیرفت،و آن این که لزوم قبول توبه، امر عقلایی است، یعنی اگر چه عقل، پذیرش توبه و عذر خواهی را واجب و لازم نمی شمرد ولی بنای عقلای جهان بر این است که اگر کسی کار خلافی انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهی برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه ای که گویی هیچ چیز از میان نرفته است، اگر حیثیت کسی از دست رفته بود، اعاده حیثیت نمود، و اگر حقوقی پایمال شده بود، حق را بطور کامل جبران کرد، و اگر طرف قلبا ناراحت شده بود، ناراحتی او را از طرق مختلفی از میان برد; در چنین شرایطی، بنای تمام عقلای جهان بر این است که غذر و توبه را می پذیرند، و اگر کسی نپذیرد، او را کینه توز و خارج از موازین انسانیت و اخلاق می شمرند.
بی شک خداوند قادر متعال و بی نیاز از هر کس و هر چیز، سزاوارتر است که در این گونه موارد، توبه و عذر خواهی توبه کاران را بپذیرد و از مجازات آنها صرف نظر کند.
بلکه ممکن است پا را از این فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلی شمرد و آن را متکی که «قاعده قبح نقض غرض » دانست.
توضیح این که: می دانیم خداوند از عبادات و اطاعت بندگان بی نیاز است و تکالیف الهی الطاف او برای تکامل و تربیت بندگان است; نماز و روزه و سایر عبادات، روح و جان ما را پرورش می دهد و روز به روز به خدا نزدیکتر می سازد; سایر واجبات و محرمات هر کدام به نحوی در تکامل ما تاثیر دارد.
در باره حج می خوانیم: «لیشهدوا منافع لهم »; مردم مامور به زیارت خانه خدا هستند تا از منافع مادی و معنوی آن بهره مند شوند» (32)
در آیات دیگر قرآن، نماز، سبب نهی از فحشاء و منکر (33) و روزه سبب تقوا (34) و زکات مایه پاکی فرد و جامعه از رذائل اخلاقی و انحرافات شمرده شده است. (35)
در روایات اسلامی نیز ایمان مایه پاکی از شرک، و نماز سبب پیراستن انسان از کبر ... و حج مایه وحدت مسلمین، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (36)
به این ترتیب، همه تکالیف الهی اسباب سعادت انسان و حلقه های تکامل او محسوب می شوند، همان سعادت و تکاملی که هدف اصلی آفرینش انسان و رسیدن به مقام عبودیت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) (37)
بی شک وجوب توبه و قبول آن یکی از این حلقه های تکامل است چرا که انسان به هرحال معصوم نیست و خطاهایی از اوسر می زند، اگر راه بازگشت را به روی او نگشایند، به یقین ازتکامل بازمی ماند ولی اگر به او اعلام شود که اگر خطایی از تو سرزد به سوی خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضایع کردی جبران نما، خداوند توبه تو را می پذیرد; چنین کسی به سعادت و تکامل نزدیکتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.
نتیجه این که: عدم پذیرش توبه، سبب نقض غرض می شود، چون هدف از تکالیف و طاعات، تربیت و تکامل انسان بوده، و عدم پذیرش توبه به این کار ضربه می زند، و خداوند حکیم هرگز نقض غرض نمی نماید.کوتاه سخن این که: توبه دارای فلسفه ای است که با تکامل انسان ارتباط نزدیک دارد; اگر درهای توبه بسته شود، انگیزه تکامل از بین می رود; بلکه انسان به عقب بر می گردد، چرا که تصور می کند راه نجاتی برای او نیست و در این صورت چه دلیلی دارد که گناهان دیگر را ترک کند; و درست به همین دلیل، تمام مربیان بشری خواه آنها که پایبند به ادیان الهی هستند و آنها که پایبند نیستند، راه توبه و بازگشت را به روی افراد مورد تربیت باز می گذارند تا شعله انگیزه اصلاح و جبران و حرکت به سوی کمال در آنها خاموش نگردد.
و به این ترتیب، قبول توبه توام با شرایط نه تنها به حکم آیات و روایات، ثابت و مسلم ست بلکه به حکم عقلا و عقل، نیز امری ثابت و غیر قابل انکار می باشد.
6- تبعیض در توبه
آیا ممکن است انسان از بعضی از گناهان توبه کند در حالی که مرتکب گناهان دیگری می شود; مثلا، شخصی است که هم مرتکب نوشیدن شراب و هم غیبت مردم می شو
«مرد يا زني كه مرتكب هرگونه خطاهاي انساني شود ... به خطايي كه انجام دادهاند، اعتراف كنند».
اين آيه تورا درباره «اعتراف به گناه» است كه نحوه معمول آن در برابر خداوند چنين است:
«خواهش به درگاه خالق: خطا كرده ام، گناه كرده ام، و به درگاه تو تقصير ورزيده ام و چنين و چنان (اشتباهات شخصي) را انجام داده ام و اينك نسبت به اعمال ياد شده پشيمان و شرمنده ام و تا ابد به چنين مواردي بازگشت نخواهم كرد».
دراين متن به سه درجه از اشتباهات شخصي اشاره شده است:
1- (حِط)- خطا: موردي است كه انسان از قانون و حكم شرعي آگاه نيست و به طور ناخواسته و نادانسته، فرمان خداوند را زير پا مي گذارد.
2- (عاوُن) - گناه : موردي است كه انسان از فرمان خداوند نسبت به امر يا نهي در يك موضوع آگاهي دارد، اما سستي اراده يا وسوسه هاي دروني و تحريك و تشويق ديگران، او را به امري خلاف شرع يا عُرف مي راند.
3- (پِشَعْ)- تقصير: در اين حالت، فرد از فرمان شرع آگاه است و هيچ گونه اجبار و فشاري براي گناه كردن احساس نمي كند، اما به جهت مخالفت و تمرد با دين به كاري خلاف مي پردازد.
هرچندكه براي بخشش كامل برخي گناهان، تحمل سختي يا مجازاتهاي الهي لازم است، توبه موجب بخشودن يا كاهش همه موارد فوق شده و كامل كننده روند پاك شدن گناهان خواهد بود.
حتي كساني كه برابر دستور خداوند به سبب جرايم سنگين، بِت دين يا دادگاه شرع آنها را محكوم به مجازات كرده بود، در صورتي گناهانشان كفاره و پاك مي شد كه پيشتر از اعمال خود پشيمان شده و توبه كرده باشند.
«توبه»، تنها ويژه گناهاني نيست كه به طور عملي انجام مي شوند (مانند دزدي، ضرب و شتم، خوردن خوراكيهاي حرام و....) بلكه افكار، احساسات و عادتهاي ناشايست، همه نياز به توبه و كفاره دارند. اين موضوع از آن جهت اهميت دارد كه گناهاني كه بهطور عملي انجام مي شوند، معمولاً به شرايط و امكانات خاص نياز دارند و فرو رفتن در چنين معاصي و خطاهايي، بيشتر با هشدارها و توبيخهاي مسوؤلان اجتماعي و مذهبي همراه است. همين امر موجب محدود شدن دامنه ارتكاب گناه يا كمك به توبه شخص و ترك خطا مي شود.
اما خطاهايي را كه مربوط به افكار و احساسات انسان هستند (مانند كينه، حسد، نظر داشتن به دارايي همنوعان، نگاه و افكار منافي عفت و...) كمتر اطرافيان انسان درك مي كنند، لذا فرد بدون هيچگونه مانع خارجي در چنين گناهاني غرق مي شود و تنها خود اوست كه بايد بيدار شده و با توبه، زندگي روحي خود را از تباهي نجات دهد.
مراحل توبه :
توبه داراي سه مرحله اساسي زير است:
1 - پشيماني از گناه.
2 - اعتراف به گناه در برابر خداوند.
3 - ترك گناه.
1- پشيماني از گناه :
در اين مرحله انسان بايد نسبت به نادرست بودن اعمال خود آگاهي يابد. اين آگاهي از راه مطالعه و فراگيري اصول ديني به دست مي آيد. همانگونه كه پايه و ملاك جرايم اجتماعي را قانون آن جامعه تعيين مي كند و همه افراد يك جامعه براي سنجش درست يا نادرست بودن اعمال خود بايد به متن قانون مراجعه كنند؛ درباره اعتبار اعمال انسان در نظر خداوند نيز بايد به قوانين شرع مراجعه كرد.
طبق قوانين يهود، دختر از 12 سالگي و پسر از 13 سالگي در برابر احكام ديني مسوؤل و موظف شناخته مي شود. بنابراين فراگيري اصول ديني از سنين پايين و بهتدريج آغاز مي شود و همان طور كه از يك فرد بالغ و جوان در جامعه انتظار مي رود كه از قوانين معمول اجتماع و تمدن خود آگاهي داشته باشد، از اين فرد هم خواسته مي شود كه مسوؤليتها و وظايف شرعي خود را در حد متعارف و رفع نيازهاي شخصي بشناسد. نيز پس از آگاهي به ارزش اعمال و رفتار از ديدگاه مذهب، ايمان و التزام به آن واجب است. چه بسيارند افرادي كه كاملاً از آسيبهاي سيگار يا غيبت و سخنچيني نسبت به ديگران آگاهند، اما همچنان به كارهايي كه خودْ خطا بودن آن را مي دانند، ادامه مي دهند.
بنابراين آگاهي از اشتباه بودن يك عمل، از ديدگاه ديني به تنهايي كافي نيست و شخص بايد به آن ايمان و وفاداريِ عملي نشان دهد. در اين مرحله است كه او نسبت به خلاف شرع بودن عمل يا رفتار خود پشيمان شده و آماده توبه و ترك گناه مي شود.
2-اعتراف به گناه در برابر خداوند:
اعتراف به گناه در زبان عبري، «ويدوي»ناميده مي شود. همان گونه كه ذكر شد، يكي از مهمترين بخشهاي توبه، اعتراف لفظي يا شفاهي به گناهان و اظهار آمادگي براي ترك كامل آنها و توبه است. متن «اعترافنامه» يا «ويدوي» در تفيلاهاي معمول روزانه (غير از شبات، موعديم و ايام خاص) و در مجموعه دعاهاي ايام عادي كه در شب و پيش از رفتن به بستر خوانده مي شود، گنجانده شده است. اين متن به طور كلي دربرگيرنده همه خطاهاي متداول انساني است كه به ترتيب حروف الفباي عبري و با فعل جمع تدوين شده است. «ويدوي» را همگان مي خوانند، هر چند كه حتي هيچ يك از آن اعمال را انجام نداده باشند. از آنجا كه لفظ اين كلمات «جمع» است، در تفيلا براي ديگر كساني كه احتمالاً مرتكب آن اعمال شده باشند، طلب آمرزش و بخشايش مي شود. اين نوع ويدوي، اعترافنامه عمومي است كه شاليح صيبور (پيش نماز) با صداي بلند مي خواند.
اما اقرار به گناهان شخصي، هرگز با صداي بلند و در حضور مردم انجام نمي شود، زيرا عقيده معمول بر اين است كه ذكر يك عمل فساد و گناه، هر چند كه به قصد اعتراف و پشيماني صورت بگيرد، شايد بهتدريج موجب شكسته شدن قُبح و زشتي و ترويج آن در افراد مستعد گناه شود. لذا انسان به گناهان شخصي خود تنها در حضور خداوند اعتراف مي كند. بنابراين در ميان تفيلاي معمول روزانه، بخشي براي راز و نياز شخصي با صداي آهسته در نظر گرفته شده است. همچنين در برخي جوامع رسم است كه ويدوي را با صداي آهسته مي خوانند تا هر فردي بتواند به گناهان شخصي خود اعتراف كند. ذكر يك گناه در ميان مردم يا نوشتن آن در كتابها به منظور عبرت ديگران، تنها در موارد خاص و با نظر افراد صاحب صلاحيت مذهبي انجام مي شود.
شكل كلي متن اعترافنامه شخصي در بخش پيشين ذكر شد. اين متن يا هر گفتاري شبيه به آن مي تواند به هر زبان و در هر زمان به حضور خداوند ادا شود.
ترك گناه:
توبه و پشيماني از گناه بدون ترك آن گناه، بي معني خواهد بود. حتي كسي كه براي مدتي موقت، خطايي را ترك مي كند و دوباره آن را انجام مي دهد، گرچه به سبب همان ايام موقت، امتياز و پاداش الهي را كسب مي كند، اما دوباره كل گناهان اوليه به پاي او نوشته مي شود، گويي از آغاز تاكنون در حال اين گناه بوده است.
كسي كه با زبان خود در حضور خداوند به گناهش اعتراف كرده، اظهار توبه و پشيماني مي نمايد، اما در قلب و فكر خود همچنان به انجام دادن آن تمايل دارد و راغب است؛ به كسي مي ماند كه براي رفع آلودگي از بدن خود به غسل و استحمام مي پردازد، ولي در حين شستشو آن منبع آلوده كننده را همچنان در دست خود نگاه مي دارد. مسلماً تا زماني كه جسم آلوده را از تن خود جدا نسازد، هر گونه غسل و استحمامي براي او بي فايده خواهد بود.
انسان پس از ترك گناه نيز بايد همواره زشتي آن را در ذهن داشته باشد و به جستجو و تحقيق در اعمال خود بپردازد، تا مبادا پس از چندي به شكل ديگري از همان خطا آلوده شود؛ مانند دشمني كه از خانه بيرون رانده شده، اما هر لحظه ممكن است كه از در ديگري دوباره وارد شود.
از نكتههاي ديگر ترك گناه، آن است كه بايد ريشه و عواملي كه منجر به فعل حرام شده اند، شناسايي و كنترل شوند؛ مانند علف هرزي كه ريشه در خاك دارد و اگر براي از بين بردن آن فقط ساقه را قطع كنيم، مطمئناً پس از چندي دوباره همان گياه جوانه خواهد زد كه تنها راه مقابله اساسي با آن، از جا كندن ريشه گياه هرز است.
براي ترك گناه بايد به ريشه هاي آن نيز توجه كرد. عواملي همچون ضعف فرهنگي و ديني، محيط خانوادگي يا اجتماعي ناسالم، معاشرت با افراد فاسد وغيره مي توانند زمينه را براي خطا فراهم كنند. هر چند كه همه افراد يك جامعه از هر جنس، سن و رده اجتماعي در معرض آلودگي به فساد و گناه هستند، عواملي را مي توان بر شمرد كه احتمال اين آلودگي را كاهش مي دهند:
1- ايمان و اعتقاد مذهبي و انجام دادن مرتب فرايض و احكام شرع . اين وضعيت چنانچه به دور از تظاهر و رياكاري در انسان ايجاد شود، او را همواره در ارتباط با خداوند نگاه داشته و امكان گناه را كاهش مي دهد.
2- مطالعه و كسب آگاهي در زمينه هاي گوناگون فرهنگي، اجتماعي و تاريخي كه سرگذشت انسانها و جوامع را درباره اعمال و رفتار آنها به نمايش مي گذارد. الگو پذيري از شخصيتهاي برجسته ديني و اجتماعي و بررسي زندگي آنها، اراده انسان را در برابر وسوسه هاي شيطاني مقاوم مي كند.
3- پر كردن اوقات فراغت و انتخاب سرگرمي هاي سالم و متنوع. تجربه نشان داده است كه بيكاري و بطالت از عوامل مهم روي آوردن به جرايم و گناهان بوده است.
4- انتخاب اهداف مشخص، برنامه ريزي عالي براي زندگي آينده و تلاش و حركت براي دست يافتن به آنها. كساني كه براي آينده و فرداي خود هدف و برنامه معيني ندارند، در پي لذت جوييهاي موقت و زودگذر رفته و خود را در بسياري از خطاها غرق مي كنند. تصميم و اميد براي رسيدن به هدف، توجه انسان را از وسوسه هاي زودگذر زمانه سلب كرده، به سوي آينده روشن هدايت مي كند.
5- معاشرت مناسب و صحيح اجتماعي. به همان اندازه كه رفت و آمد با دوستان فاسد، انسان را در خطر تباهي قرار مي دهد، تنهايي و انزوا او را به سوي گناه مي راند. هيچ انساني به تنهايي كامل نيست و براي دست يافتن به سعادت و كمال ناگزير است كه به همنوعان خود كمك كند و از آنها نيز ياري بگيرد. بنابراين انتخاب دوستان و ياران صالح و صديق و همفكري و معاشرت صحيح با آنها مي تواند انسان را در راهي مناسب قرار دهد.
6- گرايش به حقيقت و صداقت. كسي كه در برابر خداوند و آفريده هاي او راه راستگويي و صداقت را پيشه كند، به سختي در معرض خطا و تقصير قرار خواهد گرفت.
مي گويند فردي كه در انواع خطاها و گناهان غرق شده بود، روزي تصميم به توبه گرفت، اما نمي دانست كه براي ترك آن اعمال چه بايد بكند. وي نزد فردي روحاني رفت و از او براي توبه و جبران گذشته خود راهنمايي خواسته، اظهار داشت كه آنچنان در اين راه مصمم است كه اگر لازم باشد خود را در كوره آتش نيز خواهد انداخت!
آن روحاني اعلام داشت كه من راهي را به تو نشان مي دهم كه از اين وضع، سختتر است. فرد خاطي همچنان اظهار آمادگي كرد. روحاني صديق گفت: راه، اين است. از امروز برو و هر عملي كه مايل بودي انجام بده.
تنها قول بده كه اگر كسي از تو بپرسد چه كرده اي، با كمال راستي و صداقت به او حقيقت امر را جواب دهي! آن فرد با تعجب رفت و هرگاه كه ميل به گناهي را در خود احساس مي كرد، تعهد خود را به مرد روحاني به ياد مي آورد و با خود چنين مي انديشيد: اكنون كه من قصد گناه (مثلاً دزدي) را دارم، اگر كسي از من بپرسد، به او چه خواهم گفت؟ بگويم كه من در حال دزدي هستم؟ و سپس از انجام دادن آن گناه منصرف مي شد. او پس از آن براي هر خطايي كه قصد داشت انجام دهد، همين گونه مي انديشيد و بي درنگ آن را ترك مي كرد. سرانجام، همين روش، او را به توبه كامل و ترك گناه هدايت كرد.
همانند اين موضوع در تلمود آمده است: هنگامي كه «ربان يُوحانان بنزَكاي» رحلت مي نمود، شاگردانش به او گفتند:
«اياستاد! ما را دعا و بركت نما». ربي به آنها گفت: «اميدوارم كه ترس از خدا به اندازه ترس از انسانها بر شما قرار گيرد». شاگردان گفتند: «همين؟»
ربان يوحانان گفت: «اي كاش كه حتي همين مقدار ترس نيز در انسان وجود داشته باشد. زيرا او هنگامي كه مي خواهد گناهي را انجام دهد، ابتدا با خود مي انديشد كه «اي كاش هيچ انساني مرا در اين حال نبيند!» پس اگر همين احساس را نسبت به خداوند كه در هر جا و هر زمان حاضر است داشته باشد، از هر گناهي پرهيز خواهد كرد.
چگونگي كفاره گناهان از ديدگاه يهود
در گذشته و در زمان آبادي بت هميقداش، تقديم قربانيهاي گوناگون، يكي از روشهاي طلب كفاره و بخشش خطاها به شمار مي آمد. البته در همان هنگام نيز «ويدوي» - اعتراف لفظي به گناهان - كه مرحله تكميلي اين روند بود، انجام مي شد، ولي امروزه تفيلا و ويدوي تقريباً جايگزين آن قربانيها شده است و روند كفاره گناهان بني اسرائيل به عقيده هارامبام، طبق درجه بندي خاصي صورت مي پذيرد.
يكي از اصطلاحاتي كه در اين بحث مطرح است، لفظ «كارِت» به معناي مُنقطع شدن است. برخي از دستورهاي ديني چنانچه به طور عمد يا به قصد ضديت با فرمان خداوند زير پا نهاده شوند، سزاوار مجازات سخت الهي مي شود كه «كارِت» نام دارد.
اجراي مجازاتهاي ذكر شده در تورا بر عهده مجمع مذهبي «سَنْهِدْرين» نهاده شده است و امروزه توبه به ترتيبي كه ذكر خواهد شد، موجب كفاره تمام گناهان مي شود.
دستهبندي «كفاره گناهان» به شرح زير است:
1- چنانچه فردي يكي از فرمانهاي امر تورا را اجرا نكند، پس از آنكه با قلب و زبان خود به طور كامل توبه كرد و از گذشته خود پشيمان شد، توبه او بلافاصله مورد قبول قرار مي گيرد و گناهش بخشيده مي شود. اين فرمانها براي مثال عبارتند از : استفاده از صيصيت و تفيلين- خواندن شمع ييسرائل و تفيلاي روزانه- نصب مزوزا- مراسم قيدوش شبات - گفتن بيركت هَمازوُن يا شكرانه پس از غذا- ساختن سوكا- بازخريد پسر اولزاد از كهن- بازگرداندن مال گم شده به صاحب آن - به جاي آوردن نذر. دو فرمان امر ميلا كردن و تقديم قرباني پسح از موارد سنگين تري هستند كه در اين دسته جاي نمي گيرند.
2-كسي كه يكي از فرمانهاي نهي را (كه مستوجب «كارِت» يا مجازات سنگين از نظر تورا نباشد) زير پا بگذارد، اگر به طور كامل از عمل خود پشيمان شود و واقعاً توبه نمايد، بخشش او به حالت تعليق باقي مي ماند تا روز «كيپور» فرا رسد و با تعنيت (روزه) و اجراي صحيح مراسم آن روز، توبه او پذيرفته شده و گناه وي عفو شود.
چند نمونه از اين فرمانهاي نهي عبارتند از: استفاده از خوراكيهاي حرام - كاربرد فراورده هاي شيري با مواد گوشتي- تراشيدن ريش با تيغ - باقي گذاردن مواد حامص در ايام پسح - نفرين كردن قاضي شرع يا رئيس دارالشرع و... .
3-كسي كه يكي از فرمانهاي نهي را زير پا نهد كه مجازات سنگين تري را از نظر تورا در پي دارد، چنانچه از عمل خود كاملاً پشيمان شود و توبه نمايد، بخشودن او به حالت تعليق خواهد ماند و مراسم روز كيپور را بايد به طور صحيح انجام دهد، اما آن نيز بخشش را به حالت معلق نگاه مي دارد تا سختيها و مشكلات زندگي بر او وارد شوند و بر خود بپذيرد كه آنها نتيجه گناهانش هستند. با جمع شدن اين سه عامل ( توبه، مراسم روز كيپور و سختيهاي زندگي)، وي مورد عفو و بخشش قرار خواهد گرفت.
شماري از گناهاني كه مشمول حالت اخير مي شوند، عبارتند از: بتپرستي- كار در شبات- كتكزدن والدين- زير پا گذاردن مراسم كيپور- خوردن خون يا پيه- خوردن حامص در اام پسح - انجام ندادن ميلا و... .
4- بخشودگي همه موارد فوق تنها در صورتي طبق مراحل ذكر شده امكانپذير است كه عمل خطا به طور شخصي انجام شده باشد و موجب بي حرمتي به نام و قداست خداوند نشود.
اما كسي كه هر يك از سه دسته اعمال فوق را در انظار عمومي و به گونه اي مرتكب شود كه قصد خوار نمودن خداوند و شريعت او يا تشويق ديگران را به سرپيچي از كلام او به همراه داشته باشد، سنگين ترين نوع گناه را مرتكب شده است. در صورتي كه از اعمال خود كاملاً پشيمان گردد و توبه نمايد، سه عامل توبه، كيپور و سختيهاي زندگي، مجازات وي را به حال تعليق در مي آورند و كفاره كامل گناهانش (چنانچه تا آخر عمر در حال توبه باشد) در زمان مرگ انجام مي شود. يعني اگر به حالت توبه جهان را ترك نمايد، گناهان او مورد عفو و بخشش كامل قرار خواهند گرفت.
توبه واقعي:
توبه واقعي كدام است؟ حالتي است كه تمام شرايط براي خطا كردن آماده باشد و خود فرد نيز امكان انجام دادن آن را داشته باشد، اما از آن دست بكشد. اگر اين خودداري از گناه كردن، نه در اثر ترس باشد و نه در پي ناتواني جسمي، بلكه كاملاً به سبب رعايت فرمان خداوند و قبول توبه و ترك گناه باشد، چنين توبه اي بالاترين نوع آن خواهد بود. البته هيچ انساني مجاز نيست كه براي آزمودن خود، خويشتن را در معرض فساد و گناه قرار دهد. اگر فردي پس از گذشت دوران جواني و فرا رسيدن ايام پيري و ضعف در حالي كه ديگر توانايي و تمايل انجام دادن گناه را نداشته باشد، توبه كند؛ گرچه بهترين حالت توبه را از دست داده است، توبه او طبق شرايط ذكر شده مورد قبول قرار مي گيرد.
كساني كه سهمي از مواهب جهان آخرت ندارند :
دسته اي از يهوديان به سبب گناهان و عقايد ويژه اي كه دارند، اگر توبه نكنند، سهم خود را از حضور در جهان آخرت از دست مي دهند. شماري از آنها نام برده مي شوند:
1- كافران : به طور كلي مي توان عقايد زير را كفر دانست.
1-1- انكار خالق جهان.
1-2- اعتقاد به وجود چند خدا ( نفي توحيد و يگانگي خداوند).
1-3- مادي دانستن وجود خدا .
1-4- اعتقاد به وجود آفريننده ديگري پيش از وجود خداوند.
1-5- پرستش اَجرام آسماني يا هر پديده اي با عنوان واسطه اي بين انسان و خدا .
1-6- انكار وحي و نبوت از جانب خدا .
1-7- انكار علم وآگاهي خداوند نسبت به افكار و اعمال انسان.
2- منكران نزول تورا به حضرت موسي از جانب خداوند
3- منكران زنده شدن مردگان
4- منكران ظهور منجي نهايي جهان
5- مُرَوجان فساد و گناه در جامعه
6- كساني كه خون بي گناهان را به زمين مي ريزند
عوامل بازدارنده توبه:
شرايطي ويژه موجب عقب افتادن توبه و سخت شدن پذيرش آن از سوي خداوند مي شوند كه برخي از آنها عبارتند از:
1- كسي كه يك فرد يا جامعه اي را به خطا انداخته، يا مانع آن شود كه ديگران فرمانهاي خداوند را انجام دهند.
2- كسي كه شاهد اشتباه و گناه ديگران است و امكان و قدرت آن را دارد كه آنها را هدايت و ارشاد كند، اما از اين امر خودداري مي كند؛ مانند پدري است كه به فساد و تبهكاري فرزند خود توجهي نكرده و او را تأديب نمي نمايد.
3- كسي كه با خود مي گويد: خطا مي كنم و پس از آن توبه مي نمايم، يا كسي كه به اميد بخشايش گناهش در روز كيپور، عملي خلاف شرع را انجام دهد.
درجه و ارزش توبه:
در ميشنا يكي از زيباترين گفتارها درباره ارزش توبه و نيكوكاري ذكر شده است:
« ربي يعقوب مي فرمود:
1- يك ساعت توبه و نيكوكاري در اين جهان، از كل زندگي در جهان آينده بهتر است.
2- (و اين در حالي است كه) يك ساعت آرامش روح در جهان آينده از تمام زندگي در اين دنيا بهتر است.»
عبارت دوم، ارزش جهان آينده را نسبت به اين دنيا نشان مي دهد كه تنها يك ساعت آرامش روح (و نه حتي زندگي حقيقي) در آن به كل حيات اين جهان برتري دارد. اما توبه و كارهاي نيك چنان ارزشي دارند كه يك ساعت مشغول شدن به آنها از همه زندگي حقيقي در جهان آخرت با ارزشتر است.
همچنين در وصف انساني كه گناه را ترك مي كند، چنين گفته شده است:
«در مكاني كه توبه كنندگان (در حضور خداوند) قرار مي گيرند، حتي انسانهاي صادق و كامل (كه هرگز گرد گناه نگشته اند) نيز نمي توانند قرار گيرند.»
اين عبارت به معناي آن است كه فرد گناهكار با اينكه طعم و لذت گناه را حس كرده است، از خود اراده اي محكم و قوي نشان داده و دست از خلاف و خطا برداشته است. اين غلبه بر نفس و غرايز شيطاني، چنان ارزشمند است كه فرد «تَوّاب» يا توبه كننده را حتي از صادقاني كه هرگز طعم گناه را نچشيده اند، بالاتر مي برد. زيرا چه بسا كه آن افراد صادق اگر به گناه آلوده مي شدند، هرگز چنان قدرت و ارادهاي را نمي يافتند كه خود را از منجلاب تباهي و فساد رهايي دهند.
در اين مورد گفته شده است:
«چه كسي قهرمان و قدرتمند شمرده مي شود؟ آن كه بر نفس و وسوسه شيطاني خود چيره شود. همان طور كه گفته شده است: دير خشم بودن (و كنترل احساسات) از پهلواني بهتر است و كسي كه بر روح و روان خود تسلط دارد، از كسي كه شهري را به تصرف در مي آورد، بالاتر است».
زمان توبه
در ميشنا چنين آمده است:
«يك روز پيش از مرگت توبه كن»
از آنجا كه هيچ انساني از روز مرگ خود آگاه نيست و هر روز احتمال پايان عمر او وجود دارد، پس لازم است كه هر روز توبه كند و نسبت به خطاها و گناهان يا حتي به سبب كوتاهي هايي كه در برآوردن خواست خداوند از او سرزده است، طلب بخشش و مغفرت كند.
بنابراين هر روز و هر لحظه درهاي توبه براي انسان گشودهاند و خداوند پذيراي درخواستهاي انسان است؛ ولي در ايام و روزهاي خاصي از سال، شرايط بهتري براي پذيرش توبه انسان فراهم است.
اين ايام ده روز، از روش هشانا تا كيپور هستند. زيرا بنا بر عقيده يهود، روش هشانا روز تشكيل محكمه الهي براي رسيدگي به اعمال گذشته انسان است و در روز كيپور، كليه احكام صادره در اصطلاح مُهر مي خورند و قطعي مي شوند. همانند انساني كه پرونده اش در دادگاه گشوده است و سعي دارد تا در مدت زمان تشكيل دادگاه، مراقب اعمال خود باشد كه خطايي از او سر نزند و رضايت شاكي ها و مخالفان خود را جلب كند؛ در اين ايام ده روزه نيز انسان در پاك كردن گناهان احتمالي و اصلاح اعمال خود تلاش بيشتري مي كند.
براي آمادگي بيشتر در ورود به اين ايام بسيار مهم و سرنوشت ساز، 40 شبانه روز پيش از كيپور، يعني از اول ماه الول مراسمي با عنوان «سِليحُوت» آغاز مي شود كه به معناي مراسم بخشايش است. اين مراسم شامل مناجات شبانه به درگاه خداوند، اعتراف به گناهان و طلب بخشايش از اوست.
اين دوره چهل روزه از نظر تاريخ مذهبي يهود به نام «ايام رضايت الهي» شناخته مي شود.
پس از واقعه شاووعوت كه خداوند در پاي كوه سيناي ده فرمان تورا را شفاهي به بني اسرائيل اعلام فرمود، مشه رَبِنو (حضرت موسي) به بالاي كوه رفت و مدت چهل شبانه روز در آنجا باقي ماند و در «هفدهم ماه تموز» با همراه داشتن دو لوحه ده فرمان از كوه پايين آمد، اما با مشاهده آلودگي پاره اي از بني اسرائيل به گناه ساختن گوساله طلايي، آن دو لوحه را به نشانه اعتراض و توبيخ آنها از سوي خداوند، بر زمين زد و شكست. پس از اين، او به مجازات عاملان واقعه پرداخت و جامعه بني اسرائيل از اعمال خود پشيمان شدند و توبه كردند.
مشه براي دومين بار بر فراز كوه رفت و مدت 40 شبانه روز ديگر به دعا و استغاثه پرداخت و براي قوم، طلب بخشش خطاها را كرد. در نهايت، خداوند دعاي او را پذيرفت و به وي دستور داد: كه «براي خودت دو لوحه سنگي مانند لوحه هاي اوليه بتراش». مشه از كوه پايين آمد و پس از تراشيدن دو لوحه جديد، براي سومين مرتبه در اول ماه الول به بالاي كوه رفت و چهل شبانه روز در آنجا ماند تا خداوند متن ده فرمان تورا را دوباره روي آن دو لوحه مرقوم نمود و مشه در يوم كيپور (دهم تيشري) از كوه پايين آمد. لذا عقيده بر آن قرار گرفت كه اين ايام براي طلب بخشايش و توبه مناس هستند و مراسم سليحوت و آمادگي براي روز محاكمه الهي در اين چهل شبانه روز مقرر شد.
* مراسم سليحوت، هر روزه (به غير از شباتها و اول ماه عبري) معمولاً پس از نيمه شب شرعي و پيش از تفيلاي شحريت (نماز صبح) به طور دسته جمعي برگزار مي شود. چنانچه شركت در اين مراسم در زمان ياد شده ميسّر نباشد، مي توان آن را تا پيش از غروب آفتاب همان روز برگزار كرد.
به جا آوردن سليحوت به تنهايي هم امكان پذير است، اما قسمتهاي ويژه اي از آن مانند بخشهايي كه به زبان آرامي تدوين شده اند، در اين حالت خوانده نمي شوند.
نذر
«نذر»، قول و تعهد انسان نسبت به خداوند است. گاه انسان براي نزديك شدن به خداوند يا مُقيّد كردن خود براي انجام دادن امري خير، نذري را بر زبان مي آورد. اين موضوع براي دوري از گناهان احتمالي و كنترل وسوسه هاي درون مؤثر است. گاه در اوضاع سخت و بروز مشكلات، انسان با ذكر نذر متعهد مي شود كه در صورت رهايي از مشكل، خدمت و امري نيك را براي رضاي خالق خود به جاي آورد. اما نكته بسيار مهم آن است كه تورا مي فرمايد: « آن (كلامي) را كه از دهانت خارج مي شود، رعايت نما». اين عبارت، يك دستور شرعي است و سرپيچي از آن؛ يعني عمل نكردن به قول و نذر، گناهي بزرگ به شمار مي آيد. به همين دليل، علماي ديني به انسان سفارش كرده اند كه تا حد امكان از ذكر قول و نذر خودداري كند. معمولا براي آنكه قول يا گفته اي نذر محسوب نشود، عبارت «بِلي نِدِر» - به معناي بدون نذر- را بر زبان جاري مي سازند.
تعهد براي انجام عملي برخلاف شرع، نذر نيست و باطل است.
باطل كردن نذرْ شرايط بسيار سختي دارد، مگر آنكه هيچ امكاني براي اجراي آن وجود نداشته باشد. اِبطال نذرْ تنها در شرايط ويژه و در حضور افراد صاحب نظر شرعي و آگاه به آن احكام انجام مي شود.
به غير از موارد فوق، ممكن است حالاتي باشد كه انسان كل نذر خود يا جزئيات آن را فراموش كرده باشد. براي اينكه جماعت پيش از وارد شدن به ايام خاص توبه ازگناهِ انجام ندادن نذرهايي كه فراموش كرده اند پاك شوند، مراسمي با عنوان «اِبطال نذرها» و هر گونه سوگند يا نفرين اجرا مي شود. اين مراسم به طور معمول در دو روزِ آدينه روش هشانا و آدينه كيپور برگزار مي شوند. با اين حال، انجام دادن آن در ايام ديگر سال در صورت لزوم امكان پذير است. همچنين در شب كيپور متني با نام «تمام نذرها» خوانده مي شود كه منظور فوق را پي مي گيرد.
فرهنگ و بينش يهود – سال اول نظام جديد آموزش متوسطه
به معناى »دست کشیدن از گناه، بازگشتن بر طریق حق، پشیمان شدن از گناه«(1) است.
توبه را مى توان از الطاف و محبّتهاى الهى دانست، پس از گناه، جاده و راهى براى بازگشت ایجاد مىشود، تا بنده خطاکار به محض آگاهى از بدى گناه، از آن راه باز گردد. توبه نعمت بزرگى است که بر بشر ارزانى شده است.
حقیقت »توبه« ندامت و پشیمانى از گناه است که لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است. اگر کارى بوده که قابل جبران است، در صدد جبران بر آید. گفتن استغفار بیانگر همین معنا است، به این ترتیب ارکان توبه را مى توان در پنج چیز خلاصه کرد. ترک گناه، ندامت و پشیمانى، تصمیم بر ترک در آینده، جبران گذشته و استغفار.(2)
خدا در قرآن از توبه واقعى به نام توبه نصوح نام برده است: »اى کسانى که ایمان آوردهاید! به سوى خدا بازگردید و توبه کنید، توبه خالصانه.(3)
شخصى از پیامبر سؤال کرد که توبه نصوح چیست، حضرت فرمود: »شخص توبه کننده به هیچ وجه بازگشت به گناه نکند، چنان که شیر به پستان هرگز باز نمىگردد.(4)
بعضى گفتهاند توبه نصوح آن است که واجد چهار شرط باشد: پشیمانى قلبى، استغفار زبانى، ترک گناه و تصمیم بر ترک در آینده.(5)
چگونه مى توان بر گناه چیره و به توبه موفق شد؟
بیشتر علماى اخلاق توبه را مجموعه مرکّبى از علم و حال و عمل مى دانند. اگر کسى بخواهد موفق به توبه شود، باید این سه امر را مورد توجه قرار دهد، یعنى اوّل لازم است انسان به زشتى گناه پى ببرد، سپس حال پشیمانى در دل او به وجود آید، سرانجام در مقام عمل، گذشته را جبران نماید.(6)
آغاز توبه و ترک گناه، عنایت حق است. تا لطف الهى نصیب انسان نگردد، توبه امکانپذیر نیست. علامه طباطبایى مى گوید: توبه عبد حسنه است و حسنه نیازمند به نیرو است و نیروى انجام حسنه را خداوند مى دهد. او است که توفیق میدهد، یعنى اسباب را فراهم مى سازد تا بنده موفق و متمکن از توبه شود و بتواند از فرورفتگى در لجنزار گناه و دورى از خدا بیرون آید و به سوى پروردگارش باز گردد.(7) امام سجاد(ع) به این نکته تصریح دارد که وفاى به توبه جز به نیروى حفظ و نگهدارى خداوند میسّر نیست.(8) بنابراین در ابتدا باید از خداوند کمک خواست و سپس قدرت تصمیمگیرى را افزایش داد و اقدام عملى را شروع نمود.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشتها:
1. محمد معین، فرهنگى فارسى، ج 1، ص 1160.
2. تفسیر نمونه، ج 24، ص 290.
3. سوره تحریم ( ) آیه 8.
4. تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 318.
5. تفسیر نمونه، ج 24، ص 290.
6. محجة البیضاء، ج 7، ص 5.
7. ترجمه المیزان، ج 4، ص 376.
8. صحیفه سجادیه، دعاى 19.
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
توبه / میخوام نمیشه ! |
نگارش یافته توسط شهاب مرادي | |
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۴۵ | |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند. یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند. هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود. با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود. با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم: - پشیمانی (النـَّدمُ توبة) - تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم) - بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه) - اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا) - اصلاح برنامه زندگی - عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له) - اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه |
تلقی بیشتر مردم از توبه و اصلاح رفتار این است که تنها در یک شرایط ویژهی عاطفی، احساسی و معجزهگونه می شود توبه کرد و پس از آن فورا به مرتبه عصمت! می رسند.
یعنی اگر از یک گناه کبیره توبه می کنند، در مقابل تمام گناهان و خطاهای ریز و درشت مصونیت پیدا می کنند.
هر چند تعریف قرآن و اهل بیت (ع) از توبه با این تلقی نادرست بسیار متفاوت است و فاصله دارد ولی این نگاه نادرست وجود دارد و مانع بازگشت خیلی ها می شود.
با این باور نادرست، پس از توبه، سطح انتظار فرد ازخودش به شدت افزایش پیدا کرده و با کوچک ترین گناه، آرامش و اطمینان خود را از دست داده و خود را سرزنش می کند و "اعتماد به نفس" و "عزت نفس"خود را از دست می دهد و عدم موفقیت خود در توبه را (با تلقی اشتباه) ناشی از عدم توجه و عنایت خداوند و روسیاهی و بدشانسی خود می داند و خود را "مردود همیشگی" درگاه الهی می داند و آدمی در این حال ، سخت طعمهی شیطان می شود.
با توجه به پرسش های متنوع در خصوص توبه واصلاح رفتار و وجود این نوع تلقی اشتباه, مراحل توبه را با هم مرور کنیم:
- پشیمانی (النـَّدمُ توبة)
- تصمیم جدی برای ترک گناه (عزم)
- بازگشت به سوی خدا و عذر خواهی وطلب مغفرت از خدای غفور(استغفر الله ربی واتوب الیه)
- اگر حقی از خدا یا مردم در گناه ضایع شده باید جبران شود.(مثلا:خیانت در امانت ,حق مردم و ترک نماز ,حق خدا)
- اصلاح برنامه زندگی
- عدم تکرار خاطرات گناه و عدم تکرار سرزنش خود (التائب من الذنب کمن لا ذنب له)
- اطمینان کامل به رحمت بی انتها و مغفرت بی نهایت خداوند غفور رحیم برای همیشه
هفدهمین حدیث از چهل حدیث امام خمینی (ره) درباره توبه، ارکان و شرایط توبه و توبه نصوح می باشد که با روایتی از امام صادق علیه السلام آغاز می گردد:
معاویة بن وهب گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمودند: " وقتی که بنده ای توبه خالص کند، خداوند دوستدار او شود، پس در دنیا و آخرت بر او بپوشاند. از حضرت سوال کردم: چگونه خداوند بر او بپوشاند؟ حضرت فرمودند: (خدا) دو فرشته ای که گناهان او را نوشته اند به فراموشی اندازد و به سوی اعضای او وحی کند که گناهان او را بپوشانید و به سوی بقعه های زمین وحی فرستد که گناهانی را که بر شما انجام می داد، بپوشانید پس [ در این حال توبه] خداوند را ملاقات کند و زمانی که او را ملاقات می نماید چیزی که علیه او به ارتکاب گناه شهادت بدهد، وجود ندارد."
حقیقت توبه
توبه بازگشت از طبیعت به سوی روحانیت نفس می باشد، پس از آن که نفس به دلیل انجام دادن گناه به تاریکی طبیعت پوشیده شده باشد. نفس درابتدا از هر گونه نقش و ویژگی ( کمالات روحانی و ضد این کمالات) پاک است ؛ اما امکان رسیدن به هر مقام و مرتبه ای در او وجود دارد ؛ همان طور که می تواند سقوط کند، والبته فطرت نفس آغشته به نور الهی است. پس هرگاه گناهی انجام بدهد کدورت و تاریکی ای درآن به وجود می آید، تا این که به دلیل انجام دادن مکرر گناه، نور فطرت خاموش می گردد و شخص به بدبختی همیشگی می رسد. حال اگر شخص از گناه برگردد و توبه کند، نفس او از تاریکی بیرون می رود، چنان که در حدیث آمده است:" بازگشت کننده از گناه، همانند کسی است که گناهی انجام نداده است."
دانستن این نکته ضروری است که توفیق توبه با حفظ شرایط آن مشکل است و کمتر کسی به این توفیق دست می یابد، زیرا ارتکاب گناه انسان را غافل می کند و چه بسا به مرور زمان- به دلیل ارتکاب مکرر گناه – انسان کلاً از توبه رویگردان شود و نسبت به توبه، امروز و فردا کند. گمان نکن که پس از محکم شدن ریشه گناه، انسان موفق به توبه می شود. پس تا روزگار جوانی باقی است، بار گناه کمتر ، و امکان توبه و بازگشت بیشتر است، به فرض این که شخص قصد توبه در پیری داشته باشد- جدای از این که این امکان کمتر وجود دارد، چه تضمینی است که شخص به سن و سال پیری برسد؟
اگرچه درحدیث آمده است که خداوند براین امت تفضل کرده است و توبه آنها را تا زمان مشاهده آثار مرگ می پذیرد؛ اما چه بسا در این حال انسان موفق به توبه وبازگشت نگردد، اجل مهلت ندهد و انسان با کوله بار گناه از این عالم منتقل گردد.
همچنین باید دانست که شخص توبه کننده، پس از توبه به آن صفای باطنی و روحانی می رسد، همان طور که اگر کاغذی را سیاه کنند و سپس پاک نمایند، به جلا وسفیدی اول نمی رسد . پس باید از نافرمانی و گناه دوری کرد، والا اصلاح نفس، پس از گناه مشکل است و نمی توان به صفای قبلی دست یافت.
ارکان توبه
توبه ارکانی دارد که هر گاه این ارکان تحقق یابد، توبه صحیح و درستی انجام می گیرد.اولین رکن و پایه توبه، پشیمانی از گذشته و عملکرد قبلی است. دیگر از ارکان توبه، تصمیم بر عدم بازگشت به حالت گناه و ارتکاب نافرمانی پروردگار می باشد، و این دو حالت، از پایه های اساسی توبه است و عمده راه رسیدن به این دو حالت ، باور به این مطلب است که گناهان انسان، در عالم برزخ و قیامت به موجوداتی تبدیل می گردند که از روی شعور و آگاهی انسان را آزار می رسانند.
هر گاه این دو رکن توبه به دست آمد، کار توبه کننده آسان می گردد.
پس انسان باید بکوشد که حالت پشیمانی از گناه را در خود تقویت کند واین مهم با اندیشیدن درپیامدهای گناه به دست می آید.
شرایط توبه
در این زمینه به روایتی ازمولای پرهیزکاران حضرت علی علیه السلام می پردازیم:گوینده ای در محضر امام گفت:" استغفرالله " حضرت به او فرمود: آیا می دانی استغفار به چه معناست؟ استغفار بالاترین مراتب است و آن اسمی است که شش معنا دارد:
1- پشیمانی از گذشته
2- تصمیم همیشگی مبنی بر عدم بازگشت به سوی آن
3- ادا کردن حق
4- روی آوردن به سوی گوشتی که به واسطه ارتکاب عمل حرام بر تو روییده است . پس با اندوه آن را آب کنی، به گونه ای که پوست بر استخوان بچسبد و بین آنها گوشت تازه بروید.
5- روی آوردن به سوی هر واجبی که آن را ضایع ساخته ای، تا حق آن را ادا نمایی.
6- جسم را درد طاعت بچشانی- با فرمانبرداری و اطاعت، سختی را بر خود تحمل کنی- همان طور که شیرینی ارتکاب گناه را به آن چشاندی.
حدیث فوق دو شرط مهم توبه را یادآور می شود، که یکی رد حقوق مخلوق و دیگری رد حقوق پروردگار است . و البته اگر ادای آنها برای شخص ممکن نیست، نسبت به آن اندازه که در توانش هست، باید اقدام نماید.
در خصوص از بین بردن گوشتی که با ارتکاب گناه بر بدنش روییده است، شخص می تواند با گرفتن روزه های واجب که بر عهده دارد و یا روزه مستحب به این هدف برسد.
ازاموری که برشخص توبه کننده لازم است، این که به خداوند پرده پوش پناه برد و کسب حالت آمرزش را از خداوند طلب نماید.
توبه نصوح
در تفسیر توبه نصوح میان صاحب نظران اختلاف است.محدث خبیر مجلسی رحمة الله به نقل از شیخ بهایی توبه نصوح را توبه ای می داند که شخص توبه کننده ، دیگران را به توبه و کسب آثار آن نصیحت کند.
محقق طوسی توبه نصوح را توبه ای می داند که خالص برای خدا باشد، نه توبه از ترس عذاب قیامت .
برخی توبه نصوح را توبه ای می دانند که از ریشه لغوی آن مشتق شده باشد. نصوح ازنصاحة گرفته شده واین به معنای خیاطت ( خیاطی) است ، زیرا توبه آنچه را به خاطر ارتکاب گناه از دین پاره شده باشد، می دوزد.
برخی هم گفته اند توبه نصوح توبه ای است که شخص خود را نصیحت می کند که توبه را به نحو کامل انجام دهد.بارالها!
توفیق توبه کردن را به ما عنایت فرما و ما را از مخلصین درگاهت قرار ده .
توبه به عنوان عامل اساسى در پالايش درون انسان و اصلاح اخلاق او كه ضامن سعادت انسان است، جلوه خاصى در سخنان حكيمانه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) دارد كه به نمونههايى از آن اشاره مىشود.
1 - «هيچ شفاعت كنندهاى مفيدتر از توبه نيست». (1)
2 - «آن را كه توبه روزى كردند، از قبول گرديدن محروم نباشد» (2) .
3 - « در دنيا خيرى نبود جز دو كس را: يكى آن كه گناهى ورزيد و به توبه آن گناهان را در رسيد و ديگر آن كه در كارهاى نيكو شتابيد». (3)
4 - «خداوند در توبه را به روى بنده نمىگشايد و در آمرزش را بر وى ببندد». (4)
و در مورد توبه كامل و معناى حقيقى استغفار مىفرمايد
«استغفار درجه بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است:
نخست: پشيمانى بر آنچه گذشت، دوم: عزم بر ترك بازگشت
پىنوشتها:
(1)نهج البلاغه، قصار الحكم 371
(2)همان، 135
(3)همان، 94
(4)همان، 435
خداوند متعال در قرآن كريم دستوراتي را در خصوص خود سازي ، ياد خدا ، تقوا، محاسبه و دوري از شيطان براي رشد، کمال و رسيدن به سعادت و حيات جاودانه به مؤمنان داده است، اما از سوي ديگر، به دليل زندگي انسان در دنياي مادي و وجود دشمناني همچون جهالت، شهوات و ... گاهي اوقات پرده بر روي انديشه او مي اندازد و در پي تبعيت از آن ها و ارتکاب معاصي زمينه انحطاط و تباهي خود را فراهم مي كند.
اينجاست که پروردگار براي نجات انسان از اين شرايط، باب توبه و استغفار را به روي بندگان خويش گشوده ، آن ها را به پشيماني دعوت مي کند تا راه براي بازگشت او باز باشد و با اميد به لطف و رحمت بيکران الهي، بار ديگر براي تعالي روح خويش تلاش کند.
بر اين اساس، در آيات و روايات فراواني انسان را به توبه فرا مي خواند: «يا ايهاالذين آمنوا توبوا الي الله توبه نصوحا عسي ربکم ان يکفر عنکم سيئاتکم ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد، به سوي خدا توبه کنيد; توبه اي خالص . اميد است پروردگار گناهان شما را بپوشاند ...» (1)
معني توبه
توبه ، عذر خواهي و ترک گناه به زيباترين شكل است . در اصطلاح شرع يعني ترک گناه به سبب قبيح بودن آن و پشيماني نسبت به آنچه از دست رفته و جبران اعمالي که از دست داده است .
آيه شريفه قبلي ، مؤمنان را به توبه نصوح دعوت نموده است . اما توبه نصوح چيست؟ در اين خصوص تفسيرهاي زيادي شده است که ما روايتي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را در اين زمينه بيان مي کنيم:
هنگامي که معاذ بن جبل درباره «توبه نصوح » از پيامبر سؤال کرد، آن حضرت در پاسخ فرمود: «ان يتوب التائب ثم لا يرجع في الذنب کما لا يعود اللبن في الضرع ؛ آن است که شخص توبه کننده به هيچ وجه بازگشت به گناه نکند، آنچنان که شير به پستان هرگز باز نمي گردد.» (2)
با توجه به معناي لغوي و تفاسير ، مراد از توبه نصوح، توبه اي کامل و واقعي است و چنان است که راهي براي بازگشت به گناه در انسان باقي نمي گذارد .
عمومي بودن توبه
وجوب توبه نسبت به همه اشخاص ، در همه حالات عموميت دارد، به طوري که اين موضوع در آيات و روايات به وضوح آمده است .
قرآن کريم در يک خطاب عمومي مي فرمايد: «... و توبوا الي الله جميعا ايه المؤمنون لعلکم تفلحون ؛ اي مومنان! همه به سوي درگاه الهي توبه کنيد، باشد که رستگار شويد .» (3)
انسان همواره در معرض وسوسه هاي شيطاني و ارتكاب گناه قرار دارد و گاهي اوقات در اثر غفلت، دچار لغزش و خطا مي شود، بنابراين توجه به خدا و توبه به درگاه الهي نقش مهمي در جبران انحرافات و انجام معاصي دارد .
فوري بودن توبه
توبه امري است که بايد فوري انجام شود . هنگامي كه گناهي از انسان صادر شد، قبل از آن که آثار آن در قلبش ماندگار و محو آن دشوار يا غير ممکن شود، پشيماني و توبه ضروري است .
قرآن کريم در اين زمينه مي فرمايد:
«انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب ...؛خداوند توبه کساني را مي پذيرد که از روي ناداني عمل زشتي مرتکب شده و فوري توبه کنند ... » (4)
در روايات نيز بر اين مساله تأكيد شده است.
حال اين سؤال مطرح مي شود که امر به فوريت توبه براي چيست؟
خداوند كه«غافر الذنب و قابل التوب» (5) است و هميشه توبه بندگان را مي پذيرد «و هو الذي يقبل التوبه عن عباده » (6) ، پس چرا به فوريت توبه امر كرده است؟
پاسخ اين است كه هر چند در روايات آمده که هرکس پيش از مرگ توبه کند، توبه اش مقبول است، (7) ولي طبق فرمان صريح قرآن کريم، توبه هنگام مرگ، قابل قبول نيست: «و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الأن ؛ توبه براي کساني نيست که تمام عمر بدي مي کنند تا زماني مرگ يکي از آن ها فرا رسد، در آن حال مي گويد: الان توبه کردم .» (8)
مرحوم علامه طباطبايي (ره) مي فرمايد: علت عدم قبول اين توبه آن است که ياس از زندگي و ترس قيامت او را به مجبور به توبه کرده و وقتي که نه حيات دنيوي هست و نه عمل خير، توبه و رجوع واقعيت نخواهد داشت، يعني در آن موقع، توبه و برگشت حقيقي نيست .
زمان مرگ براي هيچ انساني معلوم نيست .چه بسا ناگهان مرگ انسان فرا رسد و توبه نکرده باشد . بنابراين بايد همواره به فکر استغفار و بازگشت از گناهان باشيم، مبادا که مرگ فرصت محو گناه را به ما ندهد .
به تأخير انداختن توبه، روح انسان را آلوده مي كند و زمينه را براي تکرار گناه و ارتکاب گناهان بعدي فراهم مي سازدو در نتيجه ممکن است هيچ گاه توفيق توبه به دست نيايد .
رابطه توبه و استغفار
در بسياري ازآيات قران كريم امر به استغفار و توبه شده است . توبه ، واقعيت وحقيقتي قلبي است ، پشيماني از گناه و عزم ترک آن و ظهور اين توبه به طلب غفران و آمرزش خواهد بود .
حضرت علي ( عليه السلام) مي فرمايد: توبه پشيماني قلب و استغفار با زبان است . (9)
در واقع، استغفار و طلب بخشش از درگاه خداوند، يکي از مراحل توبه واقعي است که انسان همراه با حالت پشيماني از گناه، از خداوند درخواست عفو و بخشش مي کند .
همراهي «استغفار» و «توبه » در قرآن آمده است: «و ان استغفروا ربکم ثم توبوا اليه ...؛از گناهان خويش استغفار کنيد و به سوي او باز گرديد .» (10)
البته براي تحقق توبه و بازگشت به سوي پروردگار، طلب بخشش گناهان و استغفار ضروري است.
آثار توبه و استغفار
برخي ازآثار و برکات توبه و استغفار عبارتند از :
1- گستردگي رحمت و مغفرت الهي:
«و من يعمل سوء او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجدالله غفورا رحيما ؛ هر کس گناهي کرده باشد يا به خودش ظلم کند، پس استغفار کند، خداوند را آمرزنده و مهربان خواهد يافت .»(11)
در روايتي از امام باقر ( عليه السلام) نقل شده است که آن حضرت فرمود: «التائب من الذنب کمن لاذنب له تائب چون کسي است که گناه نکرده است .»
خداوند، در مقابل استغفار و توبه، وعده پذيرش آن و آمرزش گناهان را داده است، اما اين سؤال مطرح مي شود که خداوند تا چه حد گناهان را مي بخشد؟ چه بسا سنگيني بار گناهان تا آنجا باشد که انسان اميد عفو و بخشش الهي را در خود نبيند.
با تدبر در آيات قرآن کريم، به اين نتيجه مي رسيم که در هيچ زمان و در هيچ وضعيتي، جايي براي نااميدي و مايوس شدن از درگاه الهي وجود ندارد و رحمت واسعه الهي همواره شامل حال بندگان ، به خصوص مؤمنان خواهد بود .
قرآن کريم در اين باره مي فرمايد: «قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا ؛ بگو: اي بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده ايد! از رحمت خداوند نااميد نشويد که خداوند همه گناهان را مي آمرزد .»(12)
اين آيه يکي از اميد بخش ترين آيات قرآن نسبت به گناهکاران است . شمول و گستردگي آيه به اندازه اي است که حضرت علي (ع) فرمود: درتمام قرآن آيه اي وسيع تر از اين آيه نيست . (13)
هر چند در اين آيات و روايات، به انسان مژده و بشارت ، بخشش و عفو گناهان داده شده است، اما انسان مؤمن بايد همواره با تأسي از تعاليم قرآن، راه تعالي و كمال را براي خود فراهم سازد؛چرا که ايمان واقعي به انسان جرأت ارتكاب گناه و معاصي را نمي دهد .
در هر حال ، گناه ، اثرات خود را بر جاي مي گذارد و حتي در صورت محو آثارآن، انسان از آن کمالاتي که مي توانست با تقوا و انجام اعمال صالح انجام دهد، محروم مي ماند و اين با هيچ چيز قابل جبران نخواهد بود.
2- صفاي باطني:
توبه و استغفار ،در شستشوي روح و صفاي دل نقش مؤثر و اساسي دارد . پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مي فرمايد: «قلوب آدميان همانند فلزات به زنگار ويژه خود مبتلا مي شود، پس آن ها را بوسيله استغفار و تلاوت قرآن صيقل دهيد .» (14)
3- در امان ماندن از وسوسه هاي شيطان:
شيطان به عنوان دشمن هميشگي و قسم خورده انسان، لحظه اي از برنامه ريزي براي گمراهي انسان دست بر نمي دارد. بنابراين مبارزه و فراگرفتن راه هاي در امان ماندن از شر او، بايد همواره مورد توجه انسان باشد. حضرت رسول (ص) مي فرمايد: «ثلاثه معصوم من ابليس و جنوده: «الذاکرون لله و الباکون من خشيه الله و المستغفرون بالاسحار؛ سه گروه از شر ابليس و لشکريان او در امانند: کساني که به ياد خداوند هستند، کساني که از ترس خدا گريه مي کنند و کساني که در سحرگاهان استغفار مي کنند .» (15)
4- توفيق رزق معنوي:
كسب علوم و معارف ، از ارزاق معنوي است که در اثر گناه، انسان از فيض آن محروم مي شود .
ولي در پرتو طلب مغفرت و تمسک به توبه و استغفار، زمينه براي بهره مندي از آن علوم و معارف فراهم مي شود .
از امام صادق ( ع) نقل شده است: هرکس به مدت دو ماه بطور متوالي استغفار نمايد، گنجي از علم يا ثروت، رزق و روزي او خواهد شد .
در برنامه انسان ساز اسلام و قرآن، تلاش شده ، انسان به چنان يقين و شناختي از گناه و آثار آن دست يابد که هرگز به فکر آلوده شدن نيفتد تا نياز به توبه و استغفار پيدا کند؛ چرا که بدون ترديد نفسي که اصلاً به گناه آلوده نشود و صفا و پاکي ذاتي خودش را حفظ کند، از آن نفسي که پس از آلوده شدن به گناه، از راه توبه و استغفار پاک شده باشد، با ارزش تر است.
منابع :
1) قرآن كريم ، سوره تحريم ، آيه 8
2) تفسير مجمع البيان، ج 10 و 9، ص 477
3) سوره نور ، آيه 31
4) سوره نساء ، آيه 17
5) سوره غافر ، آيه 3
6) سوره شوري ، آيه 25
7) كافي ،كليني ، ج2، ص440
8) سوره نساء ، آيه 18
9) ميزان الحكمه ، محمدي ري شهري ، ج 1 ،ص 541
10) سوره هود ، آيه 3
11) سوره نساء ، آيه 110
12) سوره زمر ، آيه 53
13) تفسير نمونه ، ج 19، ص 499
14) بحار الانوار ، علامه مجلسي ، ج 93 ،ص 284
15) همان ، ص 17
توبه در زبان عربی به معنی بازگشت است و در اصطلاحات اسلامی به معنی بازگشت به سوی خدا.
فرد گناهکار با هر گناهی که مرتکب میشود، خود را از خداوند دورتر میکند و تنها به وسیلهی توبه است که میتواند به سوی خداوند بازگردد.
خداوند متعال که نسبت به تمام بندگانش مهربان است، در ِ توبه را به روی هیچ کس نبسته است و همواره پذیرای انسانهایی است که قصد بازگشت به سویش را دارند.
بنابراین، انسانها کافی است تصمیم بگیرند و همت کنند تا خود را از گرداب هلاکتبخش گناه و نافرمانی پروردگار برهانند.
توبه صرفا بیان کلماتی که بیانگر پشیمانی و اظهار ندامت باشند نیست. این کلمات، مرحله ابتدایی و نمادی از حقیقت توبه هستند. روح توبه و حقیقت آن، عمل و اقدام جدی برای بازگشت به سوی خداست. اگر کسی بخواهد به طور جدی توبه کند، باید شرایط ضروری و لازم آن را مراعات کند، و الا راه به جایی نخواهد برد.
آیات و روایات زیادی در زمینه توبه حقیقی و راستین وجود دارد که به عنوان نمونه، به یک مورد اشاره میشود:
شخصی در پیشگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت:«استغفرالله.» (از خداوند طلب آمرزش می کنم)
امام با شنیدن این جمله خشمگین شد و به او فرمود:« مادرت به سوگت بنشیند. آیا میفهمی که استغفار چیست؟ استغفار، مقام بلندمرتبگان است. این جملهای که گفتی چند کلمه است، اما استغفار حقیقی شش معنی و مرحله دارد:
نخست پشیمانی از گذشته؛ دوم تصمیم بر ترک همیشگی گناه در آینده؛ سوم اینکه حقوقی را که از مردم ضایع کرده ای به آنها باز گردانی، به طوری که هنگام ملاقات پرورگار، حقی بر تو نباشد؛ چهارم این که هر واجبی را که ترک کردهای به جای آوری (قضا کنی)؛ پنجم آنکه گوشتهایی که بر اثر اعمال حرام بر بدنت رشد کرده، با اندوه بر گناه، آب کنی تا چیزی از آن باقی نماند و گوشت تازه به جای آن بروید؛ و ششم آنکه به همان اندازه که شیرینی معصیت و گناه را چشیدی، سختی و زحمت طاعت را نیز بچشی.
پس از انجام همه این مراحل است که باید بگویی استغفرالله »
بسم رب الحسین (علیه السلام)
می خواستم از این روزهای غرق در ماتم بنویسم ،اما بغض امانم نداد ...
می خواستم از حسین(علیه السلام) و از وسعت بی انتهایش بنویسم ،اما پرده ی اشک چشمانم را پوشاند ...
می خواستم از عباس علمدار (علیه السلام) و از مردانگی بی مثالش بنویسم ،اما دستهایم از شرم دست های بریده اش ،توان نوشتن نداشت ...
مگر می شود این همه بزرگی را به تصویر کشید ؟
مگر می شود این همه زیبایی را به قلم درآورد ؟
مگر می شود این همه صبر و استقامت را دید و از خود بی خود نشد ؟
الله اکبر از این همه عظمت ... از این همه استقامت و فداکاری ... از این ایمان راسخ ...
آیا براستی این رمز عظمت عاشورا نیست که تنها در نیمی از روز، چنین تابلوی زیبا و بی بدیلی خلق می شود ؟
آیا این رمز جاودانگی حسین (علیه السلام) و یارانش نیست که در دشت نینوا ،اینگونه خوبیها، صبوری ها، وفای به عهد ها و پایمردی ها در هم می آمیزد ؟
آه ای زینب (سلام الله علیها) عزیز ،
چه کشیده ای این روزها ؟
چه صبوری ها که نکرده ای ... چه مصیبت ها که ندیده ای ... چه جسارت ها که تحمل نکرده ای ...
به فدای قامت خمیده و دل رنج کشیده ات ...
با چه جسارت بی مانندی بار امانت را به دوش کشیدی و به مقصد رساندی ...
چه خوش درخشیدی از پس این ابرهای شک و تردید ...
چه بی مهابا امانشان ندادی با کلام بلیغ ات ...
تبارک الله ، شیرزن دشت نینوا ...
مرا دریاب، بانوی من ...
سلام مرا بپذیر ... سلام مرا به پاک ترین ِ اهل زمین برسان ...
و سلام بر تو ای بانوی کوچک بابا ! سلام بر زخم های بی شمار پاهایت ...
رقیه جان ! سلام بر تو که بابا را به راستی دو بخش یافتی؛ بخشی بر روی نیزه ، بخشی به روی صحرا ....
سلام بر تو ای حسین (ع) ، ای وسعت بی انتهای عشق و آزادگی ...
سلام بر تو ای حسین (ع) و بر روانهای پاکی که بر آستان تو فرود آمدند ...
سلام بر تو ای علی اکبر (ع) و بر جوانی پر صلابت ات ...
سلام بر تو ای علی اصغر (ع) و بر تشنگی پر حرارت ات ...
سلام بر تو ای ابوالفضل (ع) و بر مردانگی بی مثال ات ... سلام بر ادب و وفایت ای بزرگمرد ...
سلام بر تو ای زینب کبری (س) ...
سلام مرا بپذیر ، بانو ... سلام مرا بپذیر ...
پسح (به عبری) معروف به فطیر، عید آزادی قوم یهود از قید بردهداری فرعونهای مصر است. عید پسح با مراسمی پرشکوه و نیایشها و آوازهای مذهبی همراه است و خوراکیهای ویژه دارد. این عید، یکی از سه عید بزرگ یهودیان به شمار میآید. این عید در نیمه ماه نیسان در تقویم عبری که در نیمکره شمالی در بهار است، آغاز شده و به مدت یک هفته یا هشت روز ادامه دارد. (ویکی پدیا)
27/03/2002 وقتی صهیونیستها در شهرهای مختلف سرزمین های اشغالی مشغول خوشگذرانی و نوشیدن چهار جام شراب بودند (در جریان مراسم عید، چهار جام شراب کوشر نوشیده میشود، ولی کودکان آب انگور مینوشند "ویکی پدیا") عیاشان "هتل پارک" در خیابان دیوید شاه شهر "نتانیا"، فکرش را هم نمی کردند که علی رغم حضور دهها هزار سرباز صهیونیست برای حفاظت از منطقه مثلث در مرکز فلسطین اشغالی، طعمه بزرگترین عملیات شهادت طلبانه ای باشند که دقیقا ساعت 19:25 دقیقه همان روز در یکی از رستورانهای این هتل اتفاق افتاد.
مجری این عملیات جوانی بود 25 ساله از اهالی شهر طولکرم به نام "عبدالباسط محمد قاسم عوده" که اتفاقا به گفته برخی منابع وزارت جنگ رژیم صهیونیستی، از مدتها تحت تعقیب نیروهای این رژیم بود و نام وی چند ماه پیش از اجرای این عملیات در لیست تروریست هایی كه روزنامه یدیعوت آحارونوت منتشر كرده بود، ذكر شده بود و به همین دلیل وی از یك سال و نیم قبل از اجرای عملیات ناپدید شده و كسی از محل اختفای وی مطلع نبود.
عبدالباسط توانست طبق برنامه، از تمامی استحكامات و موانع امنیتی كه صهیونیستها در سراسر مناطق اشغالی، چهار راهها و مرزها قرار داده بودند، عبور كرده و خود را به عمق شهرك نتانیا و هتل پارک كه آن روز مملو از شهركنشینان صهیونیست بود، برساند.
شاهدان عینی میگفتند كه جوانی را دیده بودند كه در محوطه هتل در حال پرسه زدن بوده است.
تعدادی از صهیونیستها نیز می گفتند كه عبدالباسط تعدادی بمب دستی را در جمع حاضرین در مراسم پرتاب كرد كه در میان جمعیت 250 نفری صهیونیستها انفجاری ایجاد كرد كه طی آن 30 نفر كشته و بیش از 145 نفر نیز زخمی شدند كه حال 40 نفر ازآنها وخیم و 13 نفر نیز نزدیك به موت بودند.
مجری این عملیات جوانی بود 25 ساله از اهالی شهر طولکرم به نام "عبدالباسط محمد قاسم عوده" که اتفاقا به گفته برخی منابع وزارت جنگ رژیم صهیونیستی، از مدتها تحت تعقیب نیروهای این رژیم بود و نام وی چند ماه پیش از اجرای این عملیات در لیست تروریست هایی كه روزنامه یدیعوت آحارونوت منتشر كرده بود، ذكر شده بود و به همین دلیل وی از یك سال و نیم قبل از اجرای عملیات ناپدید شده و كسی از محل اختفای وی مطلع نبود
این عملیات که ستونهای شهر ام خالد (شهرك صهیونیستی نتانیا) را به لرزه درآورد، از لحاظ تعداد كشتهها و زخمیها ركورد دو عملیات قبلی یعنی عملیات شهادت طلبانه شهید "عزالدین المصری" در رستوران "سبارو" و نیز عملیات استشهادی "سعید حوتری" به نام "دلفیناریوم" که هر دو نیز توسط گردان های عزالدین قسام انجام شده بودند را شکست و و وزارت جنگ اسراییل هم با تایید این مطلب، این عملیات را هولناک توصیف کرد به طوری که پلیس رژیم صهیونیستی در همان موقع در سراسر فلسطین اشغالی به منظور جلوگیری از انجام عملیات شهادتطلبانه آمادهباش كامل اعلام كرده بود.
شاید بعد از حدود هفت سال که صهیونیست ها، بدون کابوس یحیی عیاش (مغز متفکر و بنیانگذار عملیات های شهادت طلبانه گردان های عزالدین قسام) می خوابیدند، این یکی از هولناکترین ضربات بر پیکر وحشت زده جامعه صهیونیستی بود که یک بار دیگر آنها را به اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی برد. روزگاری که یحیی عیاش و یارانش جای جای سرزمین های اشغالی را به کشتارگاه صهیونیست ها تبدیل می کردند.
زمان سنجی حماس برای این عملیات به گونه ای رقم خورد تا بزرگترین عملیات شهادت طلبانه تاریخ فلسطین، مصادف شود با بزرگترین عملیات شهادت طلبانه تاریخ اسلام در دهمین روز از محرم یعنی "عاشورا".
به هر حال شاید، یهودیان اشغالگر قدس، روزی سالگرد عبور اجدادشان از رود نیل و آزادی از بند فرعون را فراموش کنند ولی بعید است هیچگاه سالگرد بزرگترین عملیات شهادت طلبانه ای که عبدالباسط عوده برایشان رقم زد، به این سادگی ها از یاد ببرند.
متن وصیتنامه شهید عبدالباسط عوده
الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام على سیدنا محمد صلى الله علیه وسلم و بعد:
میدانم كه جدایی بسیار دشوار است اما این سنت خداوند برای مخلوق خود است؛ هیچ كس در این دنیا باقی نخواهد ماند و اگر [این جدایی] باعث اندكی سختی و مشقت برای شما شد انشاءالله تحمل آن در راه خدا آسان خواهد بود و خداوند ثواب و پاداشی عظیم میدهد؛ بدانید كه خداوند تعالی مومنان را به اندازه ایمان آنها امتحان میكند.
به مادر عزیزم و پدر صالح و درستكارم و برادران و خواهران عزیزم:
هر وقت خبر شهادت مرا شنیدید، سرتان را بالا بگیرید زیرا فرزند شما دیدار خداوند عزوجل را دوست داشت و خداوند نیز مرگ با عزت و كرامت را نصیب وی كرد.
زمان سنجی حماس برای این عملیات به گونه ای رقم خورد تا بزرگترین عملیات شهادت طلبانه تاریخ فلسطین، مصادف شود با بزرگترین عملیات شهادت طلبانه تاریخ اسلام در دهمین روز از محرم یعنی "عاشورا"
شما را به تقوای الهی و تقرب به خداوند عز وجل در همه شرایط سفارش میكنم و به خداوند اطمینان داشته باشید كه هیچ گاه [اجر] شما را ضایع نمیكند.
فرزند شهید زنده شما "عبد الباسط عودة"
فرزند گردانهای شهید عز الدین القسام
تصاویر محل انجام عملیات شهادت طلبانه عبدالباسط عوده که عیاشی صهیونیست ها در "هتل پارک" را به خاک و خون کشید:
به امید آزادی قدس، کعبه و کربلا
• ـ با کی داری لج میکنی؟! آخه برادر من! رفیق من! نوکرتم! نه تو و نه سایر رزمندگانی که در جبهه جنگ بودید آن قدر قدر و منزلتتان بالا نیست که جزء اصحاب امام حسین (ع) باشید؛ و نه امام حسین (ع) و یارانش شأن و منزلتشان این قدر پایین، که تا اسم کربلا بیاد، حضرت آقا برایشان صحنههای جبهههای جنگ خودمان تداعی بشه!
سید در حالی که رو تخت بیمارستان دراز کشیده بود با بغضی گفت:
ببین دکتر جان!
مجید با خشمی نهفته در صدایش، صحبت سید را قطع کرد و گفت: دکتر و زهرمار! مگر من غریبهام که دکتر، دکتر میگی؟ من همرزم سابقتم؛ رفیق بیست سالهات. من همان مجیدی هستم که پا به پای تو جوانیام را تو جبههها گذراندم.
سید با خنده حرف مجید را قطع کرد و ادامه داد: خیله خب! مجید جان! همرزم گذشته! هم بزم دیروز و پزشک معالج امروزم! من غلط بکنم که خودم را با آن بزرگواران مقایسه کنم.
مجید حرفهای سید را قطع کرد و گفت: پس چرا هر وقت صدای روضه اهل بیت(س) را میشنوی از حالت طبیعی خارج میشوی و میزنی به جاده خاکی!؟ میدانی، دیگر مویرگهای مغزت کشش اینهمه فشار را ندارند! اگر این رویه ادامه پیدا کند، سکته مغزی میزنی و فاتحه!
سید با لبخند پاسخ داد: من که از خدا میخوام.
مجید دوباره چهرهاش بر افروخته شد و با عصبانیت گفت: لابد این را هم میدانی که ادامه این روند یعنی خودکشی!
پسر خوب! من هم مثل تو خالی را که قناسهچی عراقی بین دو ابروی دوستانمان گذاشته، دیدم! همان رگ گردن قطع شده محسن را که تو بوسیدی، من هم بوسیدم. به اندازه تو هم باید از آهن ربا فاصله بگیرم؛ اما تمام آن مشکلات و سختیها و مصیبتهایی را که ما در جبهه کشیدیم، یک هزارم وقایع کربلای حسین(ع) نمیشود. آخه با چه زبانی به تو حالی کنم!
مجید لحن صدایش را کمی دوستانهتر کرد و دلسوزانه ادامه داد:
چند روز بیشتر به محرم نمانده، تو هم که آدم معتقدی هستی و طبق فتوای تمامی مراجع، اگر پزشک معالجت تشخیص دهد که حتی انجام واجبات دینی باعث لطمه به سلامتیات میشود، میتواند تو را از انجام واجبات منع کند؛ من هم بهعنوان پزشک معالجت به تو امر میکنم، حضور در هر مکانی که باعث شود تا از حالت طبیعی خارج شوی، شرعاً حرام است.
سید با لبخند کنایه آمیزی گفت: چشم حضرت آیت الله! حالا کی اجازه مرخصی میدهید؟
مجید در حالی که داشت از اطاق خارج میشد، پاسخ داد:
همین امروز. ولی دیگه اینجا نبینمتها!
• تنها دکتر مجید نبود که سفارش کرده بود سید از محیطهایی که به هر شکلی برای او صحنههای جنگ تداعی میشود، دور نگه داشته شود، بلکه تمامی پزشکانی که سید را تحت درمان قرار داده بودند چنین اعتقادی داشتند.
سید تنها فرزند خانواده بود. وقتی در عملیات بدر، با اصابت ترکش خمپاره مجروح میشود، او را داخل آمبولانس انتقال مجروحین میگذارند تا به پشت خط منتقل شود، اما ماشین حمل مجروحین مورد اصابت گلوله توپ قرار میگیرد.
از آن تعداد مجروح داخل آمبولانس، تنها سید زنده میماند، ولی موج انفجار، تأثیرات وخیمی روی اعصاب و روان سید میگذارد.
علیرغم گذشت نوزده سال از آن واقعه، هنوز هم گاهی اوقات سید با شنیدن وقایعی که خاطرات جنگ را برایش تداعی کند، دچار حالتی میشود که اصطلاحاً به آن اثرات موج انفجار میگویند.
تلاش پزشکان برای بهبود کامل سید تا کنون نتیجهای در بر نداشته است و خود سید هم به توصیههای آنان چندان عمل نمیکرد. زیرا پزشکان او را از شرکت در مجالس روضه اهل بیت (سلام الله علیهم) منع کردهاند، ولی سید به آن سفارشات عمل نمیکند و میگوید: اگر قرار است روزی پیمانه عمر من هم سر بیاید، ترجیح میدهم در مجلس روضه ائمه معصومین(ع) باشد.
امشب شب تاسوعا بود و سید بیقرارتر از همیشه! بعد از نماز، طبق معمول پدر او را به خانه آورده بود. صدای سنج و نوحه سرایی دستههای عزاداری از دور به گوش میرسید. سکوت سنگینی فضای خانه را در برگرفته بود. انگار که منتظر واقعهای بودند. مادر با چشمانی نگران نظارهگر بیقراریهای تنها فرزندش
• از امشب تکایا و هیئات مذهبی به مناسبت دهه اول ماه محرم، مراسم عزاداری را آغاز میکنند و در این میان خانواده سید در هراسی گنگ، میاندیشند چگونه میتوانند سید را از شرکت در مجالس منع کنند.
دکترها اتمام حجت کردهاند که هر شوک دیگری میتواند باعث سکته مغزی و مرگ سید شود! خانواده نیز در هراس چنین امری با دلهره، آخرین غروب ذیحجه را به نظاره نشستهاند!
سید در تمام طول سال مشکی پوش است و علت این امر را عزاداری برای خودش عنوان میکند که لایق شهادت نبوده و اکنون تنها جاماندهای بیش نیست! به همین منظور کسی هیچ وقت پیراهنی غیر از رنگ مشکی کسی در تن سید ندیده است!
سید در مقابل آیینه ایستاده و پس از عطر زدن، مشغول شانه کردن موهای سر و صورتش است. خانواده به این کار سید عادت دارند، زیرا او تنها برای رفتن به مسجد و خواندن نماز اینقدر به خودش میرسد. مادر با چشمانی نگران فرزندش را نظاره میکند و دنبال بهانهای است که سید را پس از نماز به خانه بکشاند. سید از داخل آیینه متوجه نگاه نگران مادر میشود؛ بر میگردد و دو زانو در مقابلش مینشیند.
چشمان مرطوب مادر را که نگاه میکند، طاقت نمیآورد و سرش را پایین میاندازد و آرام میگوید: فقط میروم مسجد نماز بخوانم. اگر میخواهی برای نماز هم نمیروم.
مادر با کنایه پاسخ میدهد: چیه! باز هم داری از روش «گردن کج را شمشیر نمیزنند»، استفاده میکنی!
برو پسرم، ولی زود برگرد. یادت نرود که دکترها چیگفتهاند؛ لا اقل حرف آنها را گوش کن!
حالت مادر در هنگام گفتن برو پسرم، سید را به زمانی برد که میخواست برای اولین بار به جبهه برود. آن زمان هم لحن کلام مادر درست مثل حالا سرشار از نگرانی بود. مادر آن موقع هم مانع از رفتن فرزندش به جبهه نشد، ولی در کلامش همین نگرانی موج میزد.
مادر با همان حالت ادامه داد: پدرت هم مثل سالهای قبل، دیگه بعد از نماز مغرب، مغازه را باز نمیکند. سعی کن به اتفاق هم برگردید.
در این هنگام مادر با حالتی خاص که در صدایش هویدا شد، ادامه داد: هر کدامتان که بدون دیگری بیاید، توی خانه راهش نمیدهم!
سید در حالی که از جایش بلند میشد، با لبخندی گفت: چشم مادر! حتماً پدر را کت بسته تحویل شما میدهم.
• هشت شب از دهه اول ماه محرم گذشته بود و سید در این مدت در خلوت خود تنهایی به عزاداری پرداخته بود. در این مدت رادیو و تلویزیون هم روشن نمیشد، تا نکند مداحی ما بین برنامهها، حال او را عوض نکند. هنگام نماز جماعت هم پدرش بلافاصله پس از اتمام نماز او را به خانه برمیگرداند.
امشب شب تاسوعا بود و سید بیقرارتر از همیشه! بعد از نماز، طبق معمول پدر او را به خانه آورده بود. صدای سنج و نوحه سرایی دستههای عزاداری از دور به گوش میرسید.
سکوت سنگینی فضای خانه را در برگرفته بود. انگار که منتظر واقعهای بودند. مادر با چشمانی نگران نظارهگر بیقراریهای تنها فرزندش.
او بهخاطر آن که فرزندش را از حال و هوای مداحی دسته عزاداری خارج کند، با اشاره چشمی به همسرش گفت: مرد! تا کی میخواهی این شازده را ور دل خودت نگه داری!؟ فکری به حالش کن؛ من دلم برای دیدن نوهام آب شد.
پدر هم که دلیل صحبتهای همسرش را خوب درک کرده بود، ادامه حرف او را پی گرفت و گفت: چرا شما مادر و پسر، تمام تقصیرها را گردن من میاندازید؟ خودت به این شاخ شمشادت بگو، اینهمه دخترهای خوب تو فامیل و همسایهها، آرزوی ازدواج با او را دارند، ولی این شازده پسر شما ناز میکند!
سید در حال خودش بود و انگار صحبتهای مادر و پدرش را متوجه نمیشود. پدر وقتی بی تفاوتی فرزندش را دید به سمت او رفت و دستی به شانهاش گذاشت و گفت: جواب مادرت را نمیدهی؟
سید یکهای خورد و با لکنت گفت: مگر مادر چیزی گفت!؟
پدر با خنده رو به همسرش کرد و گفت: بفرما! بعد از این همه صغری، کبری چیدن، تازه آقا میفرمایند لیلی زن بود یا مرد! آخه مرد مؤمن! خدا و پیغمبر راضی نیستند که تو با این سن و سال همچنان مجرد باقی بمانی. خدا بیامرز پدرم میگفت: زمین هم مرد مجرد را نفرین میکند. پدر جان! سی و پنج سالت است. دیگه پیر شدی. موهایت دارند سفید میشوند. نمیخواهی لا اقل آرزوی مادرت را که دیدن نوهاش است، برآورده کنی؟
سید که معلوم بود حال خوبی ندارد، پاسخ داد: چشم. ولی اجازه بدهید محرم و صفر تمام شود، بعد دربارهاش صحبت میکنیم.
مادر با لبخندی تلخ گفت: بزک نمیر بهار میآد! تا حالا یادت هست چند بار از این وعده وعیدها دادی؟
سید به سمت اطاقش رفت.
چشم. ولی بعد از محرم و صفر.
• صدای دستههای عزاداری واضح تر به گوش میرسید. سید کنار پنجره با چشمانی خیس، نظارهگر عزاداران حسینی بود.
سوزِ صدای نوحه و طبل و سنجها، به همراه حال و هوای سینه زنان، حال قریبی برای سید ایجاد کرده بود.
امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود
فردا به خونِ عاشقان، این دشت دریا میشود
دیگر چشمان سید به قرمزی میزد. پاهایش سست شد و بر زمین افتاد.
بدن سید به لرزش افتاده بود و زیر لب زمزمه میکرد:
امشب شهادت نامه عشاق امضاء میشود...
• در تاریکی مطلق، دور سید حلقهای تشکیل شده بود. دستها با شدت بر سینه مینشست. حال و هوای خاصی سولهای را که به آن نماز خانه میگفتند، فرا گرفته بود. تا دقایقی دیگر نیروها باید برای اجرای عملیات، به خط مقدم اعزام میشدند. هیچکس نمیدانست از آن جمع، چه کسی تا ساعتی دیگر زنده میماند!
اگر حاجی که فرمانده بود، مانع نمیشد، عزاداری بچهها تمامی نداشت. حاجی پس از آنکه با ذکر صلواتی بچهها را آرام کرد، گفت: وقت زیادی باقی نمانده. میدانم هر کدام از شماها به عشق چنین شبی به جبهه آمدهاید و این همه سختی را تحمل کردهاید. حالا به هر دلیلی، هر کدام از شماها آمادگی رفتن به خط را ندارد، میتواند... .
تا ساعتی دیگر زمین از شدت انفجارِ گلولهها به لرزه در میآید. در این زمین تنها پاهایی میتوانند قدم بردارند که نیت خود را خالص کرده باشند؛ بیتعارف میگویم، اگر با هر نیتی، غیر از خدا به جبهه آمدی، از اینجا به بعد جایت توی خط مقدم نیست. اگر برای خاک و عِرقِ ملی به اینجا آمدی، در این شرایط نمیتوانی قدم از قدم برداری و مانع پیشروی نیروهای دیگر میشوی. تنها کسانی میتوانند از اینجا به خط اعزام شوند که تنها برای ادای تکلیف به جبهه آمدهاند و برای چنین افرادی هم کشتن و کشته شدن، پیروزی یا شکست، هیچ فرقی ندارد.
پس کسانی که در نیتشان خدشهای وجود دارد، همین الان در همین تاریکی برگردند. تا ساعتی دیگر این زمین تشنه را باید با خونِ پاک ترین افراد سیراب کرد.
بغضِ حاجی شکست و به همراه او فریاد و ضجه نیروها به هوا بلند شد.
در این حین یکی از بچهها سر نوحه را با صدای محزونی تکرار کرد:
امشب شهادت نامه عشاق امضاء میشود
دستان سید بیمهابا به آسمان بلند میشد و با شدت بر سینهاش فرود میآمد.
• سید وقتی چشم باز کرد، خود را در بیمارستان دید و دکتر مجید هم بالای سر او بود.
مجید با اخمی در چهره، ولی با صدایی مهربان، سید را خطاب قرار داد: چه عجب آقا از دیار عاشقان برگشتند!
من به تو چی بگم! اگر به فکر خودت نیستی، لا اقل به فکر پدر و مادرِ پیرت باش!
سید زاویه نگاه مجید را دنبال کرد و نگاهش بر روی صورت کبود پدر خشک شد. تا آمد دلیل کبودی زیر چشم پدر را بپرسد، مجید که انگار فکر او را خوانده بود، گفت: آقا وقتی به دیار عاشقان سفر میکنند، مابقی را عراقی میپندارند! کبودی زیر چشم پدرت...
مجید جملهاش را تمام نکرده، اما با لحنی که سرزنش از آن به آسانی قابل درک بود ادامه داد: دانشجوی تجدیدی مدرسه عشق! این بار اولت نیست که این پدر و مادر پیرت را و یا هر کسی که در اطرافت باشد، مورد نوازش قرار میدهی. تا حالا هم به اصرار اینها به تو چیزی نگفتیم که آقا زیاد خجالت نکشند.
پدر و مادر مجید بدون آنکه حرفی بزنند؛ اطاق را ترک کردند تا فرزندشان بیشتر خجالت نکشد. مجید با رفتن پدر و مادر سید از اطاق، با عصبانیت بیشتر بر سر سید داد زد:
بس کن دیگه! تا کی میخواهی با هر بهانهای... .
سید که با دیدن صورت کبود پدر، اشک تمام صورتش را گرفته بود، با بغضی در صدا و حالتی که شرمندگی از آن به خوبی قابل درک بود، حرف مجید را قطع کرد و گفت: مگر دست خودم است!
مجید داد زد:
بله! اگر آقا هر زمان که فیلش یاد هندوستان میکند، بلافاصله فضای ذهنی خود را عوض کند، یا دیگران را متوجه تغییر حالتش کند، میشود جلوی حمله عصبیاش را گرفت. نه این که تا دلت میلرزد به کنجی خلوت پناه میبری که کسی اشکهایت را نبیند!
سید که نگاهش را از صورت دکتر میدزدید با شرمندگی گفت: میگی چه کار کنم؟
مجید به آرامی پاسخ داد: کربلا را اینقدر کوچک نکن که تو جبهههای ما جا بگیره!
سید با لرزشی در صدا گفت: من غلط کنم. ولی دکتر جان! من عمق واقعه کربلا را در وقایع جبهههای خودمان درک کردم. قصد قیاس یا مشابه سازی ندارم، ولی باور کن وقتی میشنوم که ابا عبدلله (ع) فانوس را در خیمهها خاموش کرد تا آنهایی که بنا به هر دلیلی آمادگی شهادت را ندارند در تاریکی از خیمهها خارج شوند، یاد شبهای عملیات خودمان میافتم که فانوسها خاموش میشد تا ناخالصها جدا شوند.
سید با بغض ادامه داد: وقتی صحبت از تشنگی میشود، یاد تشنگیهای بچهها در محاصره میافتم.
وقتی از حضرت ابوالفضل (ع) میگویند که چگونه آب را شرمنده کرد، من یاد قمقمه آب میافتم که بارها و بارها دست به دست شد، ولی هیچ کس راضی نشد علی رغم تشنگی شدید، اولین نفری باشد که لب خود را تر میکند.
وقتی کسی از گلوی بریده حرف میزند، بیاختیار یاد پیکرهای سر جدای بچهها میافتم.
وقتی صحبت از تلِ زینبیه میشود، یاد صحنهای میافتم که جلوی چشمم، عراقیها به مجروحهای ما تیر خلاص میزدند.
وقتی صحبت از اسارت خاندان اهل بیت (ع) میشود که چگونه آنها را به نشانه پیروزی، شهر به شهر میگرداندند و افرادِ از خدا بی خبر آنها را سنگ میزدند و کافر خطاب میکردند، یاد کاروان اسرای خودمان در بغداد میافتم که چگونه آنها را در شهر میگرداندند و مشتی از خدا بیخبر به آنها سنگ پرتاب میکردند و آنها را مجوس و کافر مینامیدند.
نویسنده :ابوالفضل درخشنده
بوی محرم را می شود استشمام کرد در نسیمی که از کربلا می وزد . می توان بویش را احساس کرد ،در خاک مهری که رویش نماز می خوانیم، در مجالس عزای حسینی، در پرچم های نصب شده سر در خانه ها، ولی نمی دانم چرا فراموش کردم حسینی زیستن را، یادم رفت که در روزهای جنگ چند روزی در کلاس شهدا درس حسینی زیستن را آموختم . چرا چنین شد ؟ آنها رفتند و من با دنیای خودم تنها ماندم حتما خیلی غرق شده ام در این دنیای بی حسین . شاید کاری کرده ام که مولایم را خوش نیامده ، نکند بوی یزید می دهد اعمالم!
چرا گوش هایم کر شد و نوای دلنشین سینه زنی شهدا را نشنیدم؟ چرا شهدا در حلقه ی گرم زیارت عاشورای دسته جمعی شان دعوتم نکردند؟ زیارت عاشورایی در استقبال از عشق!
شاید هم دعوت کردند و نشنیدم،ندیدم. چرا؟
نکند بوی یزید می دهد اعمالم؟!
و چقدر اشک هایشان شور حسین دارد !
این جا ، فرمانده ی محبوب هم فقط یک بسیجی ساده می شود ، سربازی در خیل سربازان حسین!
و چه زیباست آن هنگام که مردانی از جنس نور به دیدار محبوب می شتابند.
«من کشته ی اشکم ، هر مومنی مرا یاد کند ، اشکش روان شود.»
امام حسین علیه السلام
کیست که ندای «هل من ناصر ینصرنی؟» مولایش را پاسخ گوید؟!
گوارای وجودتان باد! هر دو شیرین است !
پرسش: چند نوع گریه کردن داریم؟ گریه برای امام حسین (ع) از کدام نوع است؟
پاسخ: گریه انواع و اقسامى دارد كه مهمترین آن با شرحى مختصر چنین است:
1. گریه ترس و هراس:
این نوع گریه غالباً در اطفال وجود دارد و در واقع كودك با این وسیله، ترس خویش را نمایان مىكند.
2. گریه جلب ترحّم:
خود بر دو قسم است: «طبیعى» كه بسیار مؤثر و برانگیزاننده است؛ مانند گریه كودكى كه پدر و مادر خویش را از دست داده است. «تصنعى»؛ كه در ظاهر به دیگران مىخواهد بباوراند كه ناراحت و اندوهگین است.
3. گریه غم و اندوه:
این گریه انعكاسى از ظلمتى كه فضاى درون را فرا گرفته ابراز مىكند. جنبه مثبت این نوع گریه تنها تخلیه درون است و به همین جهت است كه پس از آن، آدمى كمى احساس آرامش مىكند.
4. گریه شوق و شادى:
این نوع گریه ناشى از رقّت قلبى است كه غالباً پس از دورهاى از یأس و ناامیدى درباره موضوعى نمودار مىگردد.
5. گریه تقوا و رشد روحانى:
این نوع گریه مختص مردان و زنان الهى است و بیان سوز درون و ابراز عجز و پشیمانى، پریشانى، توبه و عشق به معبود است. این گریه، موجب پالایش روح و زمینهساز قرب به خداوند است. گریه تقوا و پرهیزگارى، همان اشكى است كه اگر از سوز دل، بر گونهها جارى گردد؛ توجه حضرت حق را به بنده خود جلب كرده، بستر رحم و فضل او را فراهم مىسازد.
براى این گریه عواملى شمارش كردهاند:
5-1. ندامت از گناهان؛ گاهى اشك مردان الهى، به دلیل پشیمانى از گناهى است كه مرتكب شدهاند. این اشك باعث مىشود كه آدمى از عمل زشت خود پشیمان گشته، عزم خود را بر ترك افعال ناپسند تقویت كند، چنان كه امام على(ع) مىفرماید: «خوشا كسى كه به فرمانبردارى پروردگار روى آرد و بر گناه خود بگرید» نهجالبلاغه، خ 176، ص 185.
5-2. احساس ابهام در بازگشت نهایى به سوى خدا؛ مشتاقان كوى الهى همیشه خود را در خطر مىبینند و نگران از آن كه آینده چه خواهد شد؟ و آنان چگونه به منزل مقصود بار خواهند یافت و با چه كیفیتى در محضر پروردگار حاضر خواهند شد؟! آیا تا رسیدن به معبود ازلى، از خدعههاى نفس و مكر شیطان در اماناند؟ این نگرانى و احساس ابهام در رجعت به سوى خداوند، موجب گریه آنان مىشود.
فرازهایى از مناجات امام سجاد(ع) حكایتگر این عامل است «و مالى لا ابكى ولا ادرى الى مایكون مصیرى و ارى نفسى تخادعنى و ایامى تخاتلنى و قد خفقت عند رأسى اجنحة الموت فما لا ابكى، ابكى لخروج نفسى، ابكى لظلمة قبرى ابكى لضیق لحدى ...؛ مفاتیحالجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.
5-3. شوق و محبت؛ دوستداران حقیقى پروردگار، از آنجا كه تنها محبوب را او مىدانند، گاهى از شوق و نشاط لقاى او مىگریند و زمانى از هجران او در شكوهاند. چنین گریهاى هم از فراق یار است و هم از شوق دیدار او.
5-4. خشیت؛ ترسى مبتنى بر بینش و فهم است و هنگامى كه مردان و زنان الهى، عظمت خداوند را درك مىكنند - البته به قدر فهمشان - خوف از حضرتش پیدا كرده، این ترس موجب گریستن آنان مىشود. امام صادق(ع) مىفرماید: «هر چشمى در روز قیامت گریان است، مگر چشمى كه از محارم خدا اجتناب كند و چشمى كه شب را در طاعت خدا بیدار باشد و چشمى كه در دل شب از خشیت خدا گریه كند». اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب البكاء
5-5. فقدان دوستان حقیقى؛ از آنجا كه از دیدگاه آیات قرآن و روایات، محبوبان الهى در شمار دوستان حقیقى به شمار مىآیند و محبت به آنها، محبت به خدا است؛ در صورت فقدان ظاهرى چنین محبوبانى، مردان الهى گریاناند و گریه آنها در واقع به دلیل هجرانى است كه در مراتب پایینتر از محبوب ازلى و انسانهاى كامل، براى آنان پیش آمده است.
این محبت از محبتها جداست حبّ محبوب خدا حبّ خداست
گریه ائمه(ع) بر یكدیگر، گریه رسول اكرم(ص) بر از دست دادن حمزه و همسر خود و ... همه ریشه در چنین گریهاى دارد.
5-6. نداشتن فضایل و اوصاف راستین؛ گاهى اشك مردان الهى بر نبود اوصافى است كه باید در وجودشان تجلى مىیافت و این گریه در هنگام اندیشه در داشتههاى انسانهاى برتر و راه طىكردهها و فقدان آن در گریه كننده؛ شدت مىگیرد و موجب آن مىشود كه آدمى در نیل به آن اوصاف كوشش كند.
از نظر قرآن چهار نوع گریه و اشك داریم:
1. اشك شوق: مانند گروهى از مسیحیان با شنیدن آیات قرآن اشك مىریختند. «ترى اعینهم تفیض من الدمْع ممّا عرفوا من الحقّ»(157)
2. اشك حزن و حسرت: مانند مسلمانان عاشق همین كه از رسولاكرمصلى الله علیه وآله مىشنیدند كه امكانات براى جبهه رفتن نیست گریه مىكردند. «تفیض من الدمع حزناً الا یجدوا ما ینفقون»(158)
3. اشك خوف: مانند همینكه آیات الهى براى اولیا تلاوت مىشد، گریهكنان به سجده مىافتادند، «خرّوا سُجدا و بُكیّاً»(159)، «و یخِرّون للأذقان یبكون و یزیدهم خشوعاً»(160)
4. اشك قلابى و ساختگى: مانند همین آیه كه برادران یوسف گریهكنان نزد یعقوب آمدند كه گرگ یوسف را درید. «یبكون»
گریه بر حسین (ع)
هرکس با اندک توجهی در خواهد یافت که گریه بر سیدالشهداء، گریه از نوع محبت است، محبتی که عاشقانش در دلهایشان به ثبت می رسانند. گریه بر او، گریه شوق است، چرا که اکثر حماسه های کربلا شورانگیز و شوق آفرین است و سیلاب اشکهای شوق عشاق پیوسته به جهت آن همه ایثار، جوانمردی، رشادت، شجاعت و خطابه های روشنگرانه آتشین مردان و زنان در ظاهر اسیر، از چشمان عشاق سرازیر می گردد . همچنین هدف متعالی و انسان ساز او و اصحابش سبب گریه معرفت و پیوند است.
مشاور پاسخگو: موسسه پرتو نور
امامت از دیدگاه شیعه، إعمال ولایت ولى اللَّه بر سایر انسان ها است به تعبیرى امامت منصبى الهی براى اداره دین و دنیاى مردم و هدایت آنها به قله سعادت و انسانیت است. از این رو امام (ع) براى مردم قابل شناسایى و انتخاب نیست؛ زیرا علم لدّنى و عصمت باطنى امرى نهانى اند که جز خدا کسى از آن آگاه نیست و این دو مهم ترین لوازم ولى اللَّه بودن است.
انسان موحدى که ولایت خداوند بر خویش را پذیرا گردیده، از هر حیث مطیع اوامر و نواهى خداى خویش است. پس در مورد پذیرش ولایتِ وُلاتى که از سوى آن ذات اقدس تعیین می گردند، باید کاملاً مطیع و منقاد باشد و به ولایت آنها نیز گردن نهد و از مقایسه آنها با دیگران و چون و چراهایى بى پایه اجتناب نماید. شناخت کسانى که به عنوان امام و والى از طرف خدا منصوب اند از چند راه ممکن است: الف. بررسى سیره و راه و روش ایشان. ب. مراجعه به ویژگى ها و علایمى که از سوى اولیای قبلى، در مورد ولى بعدى، ارایه شده اند. ج. درخواست معجزه و تفحص از وجود شرایط و لوازم امامت.
با مراجعه به سیر و تواریخ مى توان از احوالات و سیره ایشان کسب اطلاع نمود و با مراجعه به منابع روایى مى توان به روایاتى که از طریق پیامبر (ص) رسیده، دست یافت و سپس با مراجعه به روایات هر امامى، امام (ع) پس از او را شناسایى کرد. ائمه هدا (ع) در دوران زندگى و حتى پس از شهادتشان در هر دوره اى داراى کرامات و معجزاتى مى باشند. وقوع این امور خارق العاده براى متوسلان به ایشان آن قدر زیاد است که به احصا نیامده است و براى هر جویاى حقیقتى قابل تجربه است.
نتیجه این که، در احراز مقام امامت، سن خاصى شرط نیست، بلوغ روحى و علمى و فکرى لازم براى این امر مى تواند، به صورت خدادادى، از بدو تولد به ایشان اعطا گردد و خود این امر یکى از خوارق عاداتى است که امامت ایشان را اثبات مىکند، نه این که مخّل به امامت ایشان باشد.
پیدا است که با دید ظاهرى و کوته بین، گردن نهادن بزرگان و علما و پیران و جوانان و…، به ولایت شخصى کم سن و سال، ثقیل مى نمایاند و پذیرش این ولایت، به راحتى پذیرش اولیا دیگر که از حیث سن و سال دورانى را گذرانده اند، براى مردم عادى یکسان نخواهد بود. معاصران ائمه خردسال؛ یعنى امام جواد (ع) که در سن 8 سالگى به امامت رسیدند و امام هادى (ع) که در سن 9 سالگى امام شدند و امام مهدى (عج) که در سن 5 سالگى امام گردیدند، نیز از این امر مستثنا نبوده و همین سؤال و شبهه را از امام رضا (ع) نموده و توضیح مىخواستند. به عنوان نمونه به احادیث زیر استشهاد مى شود: ”از حسن بن جهم روایت شده که گفت: من در حضور حضرت رضا (ع) بودم، حضرت جواد هم که کودکى بود در محضر آن بزرگوار بود. پس از گفت و گوى طولانى حضرت رضا (ع) به من فرمود: ”اى حسن! اگر من به تو بگویم این بچه امام تو خواهد بود چه خواهى گفت؟” گفتم: فدایت شوم، شما هر چه بفرمایید من نیز همان را مى گویم. امام (ع) فرمود: ”درست مىگویى”. آن گاه حضرت رضا (ع) کتف حضرت جواد (ع) را باز کرد و رمزى را که نظیر دو انگشت بود، به من نشان داد و فرمود: ”نظیر همین رمز، در همین موضع از بدن حضرت موسى بن جعفر (ع) بود.” نیز از محمودى روایت شده که گفت: من در طوس در حضور حضرت رضا (ع) بودم. یکى از یاران آن بزرگوار گفت: اگر حادثه اى براى حضرت رخ دهد، امام بعد از آن برگزیده خدا که خواهد بود؟!
حضرت رضا (ع) به وى توجهى کرد و فرمود: ”بعد از من باید براى امر امامت به پسرم حضرت جواد (ع) رجوع شود.” وى گفت: سن امام جواد (ع) کم است؟! حضرت رضا (ع) فرمود: ”خدا حضرت عیسى بن مریم (ع) را براى مقام پیامبرى برانگیخت، در صورتى که سن آن حضرت (ع)، از امام محمد تقى (ع) کمتر بود”.[2]
لکن به خاطر دغدغه اى که برخى از شیعیان امام رضا (ع) داشته اند، على رغم این نصوص به جست و جوى امام بعدى و شناخت او پرداخته اند؛ از این رو ”برخى از آنها به دنبال عبداللَّه بن موسى (ع) برادر امام رضا (ع) رفتند، ولى از آن جا که حاضر نبودند بدون دلیل امامت کسى را بپذیرند، جمعى از آنها پیش وى سؤالاتى را مطرح کردند و هنگامى که او را از جواب مسائل خود ناتوان دیدند، وى را ترک کردند”؛[3] زیرا آن چه اهمیت داشت بروز این وجهه الهی بود که مىبایست در علم و دانش امامان باشد…؛ از این رو آنان درباره تمامى امامان این اصل را رعایت کرده و آنان را در مقابل انواع پرسش ها قرار مى دادند و تنها موقعى که احساس مى کردند آنان به خوبى از عهده پاسخ گویى به این سؤالات بر مى آیند (با وجود نص بر امامتشان) از طرف شیعیان به عنوان امام معصوم، شناخته مى شدند.”[4] امامان خردسال نیز از این امر مستثنا نبودند، و از طرف بزرگان شیعه مورد تفحض قرار گرفتند و بر توان علمى و انجام کرامت ها و اعجاز ایشان یقین حاصل کردند.از سوى دیگر دشمنان ائمه (ع) که همیشه منتظر فرصتى براى کنار زدن ائمه (ع) و پراکنده کردن شیعیان از اطراف ایشان بودند، بی کار ننشسته و با تشکیل مجامع علمى و… خواستند تا صغر سن این بزرگواران را بهانه کرده و آنها را از صحنه اجتماع به کلى کنار بنهند. لکن هر چه دست و پا زدند، بیشتر خود را رسوا کردند و اعلمیت ایشان بر همه علما معاصرشان بیشتر اثبات گردید.[5]
علاوه بر مطالب فوق بر آشنایان با قرآن و قصص انبیا این امر پنهان نیست که انبیای چندى در سن و سال پایین به مقام نبوت و رسالت، بلکه امامت رسیده اند، مثل عیسى[6] و یحیى (ع)[7] و… در حالى که اغلب انبیا در سن کهولت 40 سالگى یا بیشتر به این مقامات دست یافته اند.پس این امر را باید به حکمت و علم الهی ارجاع داد و در مقام تشخیص به قراین و ادله و شواهد مراجعه نمود. چنان چه مى فرماید: ”بگو، پروردگارا! که تو مالک حکومت بر زمین و آسمانى ملک را به هر که بخواهى مى دهى و از هر که بخواهى سلب مى کنى و هر آن که را بخواهى عزت مى بخشى و هر آن که را بخواهى ذلیل مى کنى، خیر به دست تو است و هر آن چه از تو صادر شود جز خیر و صلاح بندگانت نیست و تو بر هر کارى توانایى”.[8] و شبهه و جواب به بنى اسرائیل را این گونه تشریح مى نماید: ”نبى آنها به آنها گفت: همانا خداوند طالوت را مَلِک شما برانگیخته است.” آنها گفتند: او چگونه مَلِک ماست در حالى که ما به پادشاهى (فرماندهى) از او سزاوارتریم؟ و او دارایى وسیعى ندارد! گفت: ”خداوند او را بر شما برگزیده و توانایى علمى و جسمى به او عطا نموده و خدا است که مُلکش را به هر که بخواهد مىدهد و خدا واسع و عالم است. و نشانه مُلک او ارایه معجزه؛ یعنى آوردن صندوق است.”[9]
بر این اساس؛ امامت امام بعضی از امامان عزیز ما در سن طفولیت هیچ بعد عادی و عقلی ندارد.
پی نوشت ها :
[1]. ر.ک، نمایه: معناى ولایت، سؤال 128.
[2]. نجفى، محمد جواد، ستارگان درخشان، ج 11، (سرگذشت حضرت امام محمد تقى (ع)) ، ص 24 – 25.
[3]. جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 473.
[4]. همان، ص 474.
[5]. ر.ک: شیخ عباس قمى، منتهى الامال، ص 943 – 955؛ عاملى، جعفر مرتضى، زندگانى سیاسى امام جواد (ع)، حسینى، سید محمد، ص 68 – 109.
[6]. مریم، 34 ، 26.
[7]. مریم، 15 ، 12.
[8]. آل عمران، 26.
[9]. بقره، 248 ، 247.
كمی تأمل كن ... وقتی فكر میكنی بر داشتهها و نداشتههایت، برای كدام یك بیشتر حسرت میخوری؟ برای آنكه (و آنچه) داشتهای و از دستش دادهای یا برای آنكه (و آنچه) نداشتهای و فقط وصفش را شنیدهای؟
ادامه مطلب ...
نقشه ابتکاری «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه» به خوبی نشان میدهد که کاروان اسرای دشت کربلا چگونه مسیر پررنج و محنت 4 هزار کیلومتری را منزل به منزل پیمودند تا این که به موطن خود یعنی مدینه بازگشتند. از نظر تاریخی بعد از واقعه عاشورا اخبار چندانی از ماجرای سفر کاروان اسرا در دسترس نیست. مرحوم شیخ عباس قمی در «نفس المهموم» نیز بدین نکته تصریح میکند. در چند نقل آمده است که کاروان اسرا روز اول صفر به شام رسیدهاند، اما اینکه دقیقاً چند روز در راه بودهاند و از چه مسیری خود را به شام رساندهاند، مشخص نیست. بر این اساس، بین شام و کوفه حداقل سه مسیر اصلی وجود داشته است و احتمالاً کاروان اسرا از یکی از این سه مسیر خود را به شام رسانیدهاند. کوتاهترین مسیر موجود، مسیر «بادیةالشام» است که تقریباً 800 کیلومتر است. مسیر دوم مسیر کناره فرات است که به آب نیز دسترسی داشته و حدود یکهزار و 200کیلومتر مسافت آن بوده است. اما طولانیترین مسیر، یکهزار و 600 کیلومتر درازا دارد و از شهرهایی مثل تکریت، موصل، نصیبین و حلب عبور میکند. در واقع اگر نقشه امروزی این مسیر را ملاحظه کنیم از چندین کشور عبور میکند. با توجه به اینکه روایات اندکی از مواجهه مردم با کاروان اسرا نقل شده، به احتمال قوی «بادیةالشام» مسیر عبور کاروان بوده است. البته در برخی منابع متأخر نظیر «مقتل ابی مخنف» ماجراهایی نقل شده است که برای ما سندیت ندارد. اگر بنا را بر این بگذاریم که اسرا برای اربعین به کربلا رفته باشند، مسیر برگشت بادیه نزدیک به دو برابر میشود. درباره اربعین بین علما اختلاف است. عدهای با وجود مسیر طولانی امکان حضور کاروان اسرا در کربلا در روز اربعین را منتفی میدانند. عدهای نیز این امکان را میسر دانسته و معتقدند اگر کاروان اسرا روز اول صفر در شام بوده باشد، میتوانسته از مسیر بادیه خود را در اربعین به کربلا برساند.
برای پیبردن به مسیر حرکت کاروان اسرا به معتبرترین و کاملترین منبع موجود یعنی «دانشنامه امامحسین (علیه السلام)» که حاوی 4هزار و 191 حدیث و گزارش تاریخی درباره سیدالشهداء (علیه السلام) است؛ رجوع میکنیم.
برگشت اسرا از شام چند روز به طول انجامیده است؟
این دانشنامه به همت مؤسسه علمی ـ فرهنگی دارالحدیث و تحت نظر آیتالله ریشهری تهیه شده و حاصل 10 سال کار پژوهشی است. همراه با این کتاب، 5 نقشه ابتکاری نیز منتشر شد که یکی از آنها به «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه» اختصاص دارد.
توضیحى درباره مسیر کاروان اسیران کربلا از کوفه به شام و از شام تا مدینه
کاروان اسیران کربلا را پس از انتقال به کوفه، اندکى نگاه داشتند و سپس به سوى دمشق، پایتخت حکومت اُمویان، فرستادند. مسیر حرکت این کاروان، در کتب تاریخ و سیره، معیّن نشده است. از این رو، پیموده شدن هر کدام از مسیرهاى میان کوفه و دمشقِ آن روزگار، محتمل است.
برخى خواستهاند با ارائه شواهدى، حرکت آنان را از یکى از این چند راه، قطعى نشان دهند؛ ولى مجموع قرائن، ما را به اطمینان کافى نمى رساند. [1]
مسیر حرکت کاروان اسیران کربلا، از کوفه به شام
راه نخست:راه بادیه
کوفه، در عرض جغرافیایىِ حدود 32 درجه و دمشق، در عرض جغرافیایىِ حدود 33 واقع است. این، بدان معناست که مسیر طبیعى میان این دو شهر، تقریبا بر روى یک مدار، قرار دارد و نیازى به بالا رفتن و پایین آمدن بر روى زمین، جز در حدّ کسرى از یک درجه نیست. بر روى این مدار، راهى واقع بوده که به «راه بادیه» مشهور بوده است. این مسیر، کوتاه ترین راه بین این دو شهر است و حدود 923 کیلومتر [3] مسافت داشته است.
مشکل اصلى این راه کوتاه، گذشتن آن از صحراى بزرگ میان عراق و شام است که از روزگاران کهن، به «بادیة الشام» مشهور بوده است. این مسیر، براى افرادى قابل استفاده بوده که امکانات کافى (بویژه آب) براى پیمودن مسافت هاى طولانى میان منزل هاى دور از همِ صحرا را داشته اند، هر چند، گاهى شتاب مسافر، او را وادار به پیمودن این مسیر مى کرده است.
گفتنى است در صحراها، شهرهاى بزرگ، وجود ندارند؛ امّا این به معناى نبودن راه یا چند آبادى کوچک نیست.
راه دوم: راه کناره فرات
فرات، یکى از دو رود بزرگ عراق است که از ترکیه سرچشمه مى گیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق، به خلیج فارس مى پیوندد. کوفیان، براى مسافرت به شمال عراق و شام، از کناره این رود، حرکت مى کردند تا هم به آب، دسترس داشته باشند و هم از امکانات شهرهاى ساخته شده در کناره فرات، استفاده کنند. گفتنى است لشکرهاى انبوه و کاروان هاى بزرگ که به آب فراوان نیاز داشتند، ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند. [4]
این مسیر، ابتدا از کوفه به مقدار زیادى به سوى شمال غرب مى رود و سپس از آن جا به سوى جنوب، بر مى گردد و با گذر از بسیارى از شهرهاى شام، به دمشق مى رسد. این راه، انشعاب هاى متعدّد داشته و با طول تقریبى 1190 تا 1333 کیلومتر، جاى گزین مناسبى براى راه کوتاه، امّا سختِ بادیه بوده است. مجموع این راه و راه بادیه را مى توان به یک مثلّث، تشبیه کرد که قاعده آن، راه بادیه است.
راه سوم: راه کناره دجله
دجله، دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات، از ترکیه سرچشمه مى گیرد؛ امّا از شام نمى گذرد و در گذشته، براى رفتن به شمال شرق عراق، از مسیر کناره آن، استفاده مى کرده اند. این راه، مسیر اصلى میان کوفه و دمشق، نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار کوتاهى از آن، کم کم به سمت غرب پیچید و پس از طىّ مسیر نه چندان کوتاهى، به راه کناره فرات پیوست و از آن طریق، وارد دمشق شد.
این مسیر را مى توان سه ضلع از یک مستطیل دانست که ضلع دیگر طولىِ آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شده آن را: مسافت پیموده شده از کوفه به سمت شمال، راه پیموده شده به سمت غرب، و راه پیموده شده به سمت جنوب ـ که بازگشت به بخشى از مسیر پیموده شده قبلى است ـ، تشکیل مى دهند. از این رو، از همه راه هاى دیگر، طولانى تر است و طول آن، حدود 1545 کیلومتر است. این راه را «راه سلطانى» نامیده اند.
چند نکته قابل توجّه
ما دلیل روشن و گزارش تاریخى معتبر و کهنى براى اثبات عبور کاروان اسیران کربلا از یکى از این سه راه، در دست نداریم و حدیثى نیز از اهل بیت علیهم السلام در این باره به ما نرسیده است. آنچه در دسترس ماست، برخى نشانه هاى جزئى و ناکافى اند که به صورت پراکنده، در برخى کتاب ها آمده اند، و نیز قصّهپردازىها و شرح حال هاى بى سند و نامعتبرى که در کتاب هاى غیر قابل استناد(مانند مقتل ساختگى منسوب به ابو مِخنَف)،آمده و سپس در کتاب هاى دیگر، تکرار شده اند.[5]
نتیجه نهایى
به دلیل نبودِ دلایل روشن و قابل اعتماد نمىتوان اظهار نظر قطعى کرد؛ ولى با توجّه به نکاتى که گذشت، عبور کاروان اسیران کربلا از مسیر بادیه احتمال بیشترى را به خود اختصاص مىدهد.
مسیر حرکت کاروان اسیران کربلا، از شام به مدینه
بر اساس نقشه ویژه دانشنامه امام حسین علیه السلام [6] فاصله میان دمشق تا مدینه، تقریبا 1229 کیلومتر است و با احتساب دمشق و مدینه، شامل 32 منزل بوده است.
کاروان اسیران، در بازگشت از شام، قطعا این مسیر را پیموده اند و چنانچه در ضمن حرکت، به کربلا هم رفته باشند، مسیرِ بسیار طولانى ترى را سپرى کرده اند. حرکت پُر رنج خانواده امام علیه السلام و همراهان، از مدینه آغاز شد و به مدینه نیز ختم گردید و حدّاقل مسیرى که این بزرگواران طى کرده اند (با فرض رفتن از کوفه به دمشق از کوتاه ترین مسیر، یعنى راه بادیه، و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به کربلا)، حدود 4100 کیلومتر است، با این محاسبه: 431 کیلومتر (از مدینه به مکّه) + 1447 کیلومتر (از مکّه به کربلا) + 70 کیلومتر (از کربلا به کوفه) + 923 کیلومتر (از کوفه به دمشق از راه بادیه) + 1229 کیلومتر (از دمشق به مدینه) = 4100 کیلومتر.
پینوشتها:
1. مرحوم حاج شیخ عبّاس قمّى در نَفَسُ المهموم (ص 388) مى گوید: بدان که ترتیب منزلگاه هایى که آنان در هر سفر، در آنها پیاده شدند و خوابیدند و یا [بدون خوابیدن] از آنها گذشتند، مشخّص نیست و در کتاب هاى معتبر نیز چیزى گفته نشده است؛ بلکه در بیشتر آنها، از سفر اهل بیت [ـِ امام علیه السلام] به شام، سخنى به میان نیامده است.
2. رجوع کنید به نقشه «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه».
3. فاصله کوفه تا شام به خط کاملاً مستقیم 867 کیلومتر است.
4. لشکر امیر مؤمنان علیه السلام هم براى نبرد صفّین، همین مسیر را پیمود.
5. از جمله، ر.ک: طریق الکرام من الکوفة إلى الشام.
6. بویژه آن که این مقتل، ماجراهاى مفصّل و زمانبَرى را در ضمن حرکت کاروان اسیران، آورده است.
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دَم جَرَس فریاد می دارد که بربندید محملها
امام حسین علیه السلام پس از آن که با دعوت مردم کوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصمیم به هجرت از مکه به سوى کوفه گرفت .با این که برخى از آشنایان و بزرگان مدینه آن حضرت را از سفر به کوفه بر حذر کرده بودند و با دلایلى چند، تلاش کردند که وى را منصرف کنند، با این حال امام حسین علیه السلام سفر به کوفه را براى خویش تکلیف فرض کرد و به آن اقدام نمود.
امام حسین علیه السلام در روز ترویه (هشتم ذى الحجه) سال 60 قمرى به قصد کوفه، از مکه خارج گردید. قافله آل الله پس از رسیدن به سرزمین عراق، در منزلگاه «شراف» با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى که از سوى عبیدالله بن زیاد براى تعقیب و یا نبرد با امام علیه السلام مأموریت یافته بود، مواجه گردید و از آن پس ، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.(1)
شیخ مفید گوید:
چون صبح شد، امام حسین علیه السلام فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. میخواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند، حر نیز میآمد و امام و یارانش را مانع میشد و میخواست آنان را به سمت کوفه برگرداند، آنان هم امتناع میکردند. چنین ادامه یافت تا به نینوا رسیدند. ناگهان اسب سواری را دیدند. سلاح بر تن و کمان بر دوش که از کوفه میآمد. او نامهای از ابن زیاد برای حر آورده بود، با این مضمون:
اما بعد، چون نامهام به تو رسید و فرستادهام آمد، بر حسین تنگ بگیر و جز در سرزمین بیآب و خشک، فرود نیاورد. به فرستادهام دستور دادهام همواره همراه تو باشد تا خبر اجرای فرمان به من برسد. والسلام.
چون حر نامه را خواند، گفت: این نامه امیر عبیدالله است. دستور داده هر جا نامه رسید، بر شما سخت بگیرم. این هم فرستاده اوست و مأمور است که از من جدا نشود تا آنکه فرمان امیر را درباره شما اجرا کنم. امام به او فرمود: وای بر تو! بگذار در این آبادی نینوا و غاضریه یا شفیه فرود آییم. گفت: به خدا نمیتوانم بگذارم. این مرد را بر من جاسوس فرستادهاند. زهیر بن قین گفت: ای پسر پیامبر! من چنین میبینم که کار بعداً سختتر خواهد شد. اکنون جنگیدن با این گروه برای ما آسانتر از جنگ با کسانی است که پس از اینان میآیند و ما توان نبرد با آنان که میآیند را نداریم. امام حسین علیه السلام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد.(2)
به ناچار آن حضرت به همراه اهل بیت گرامی و اصحاب باوفایش در آن سرزمین فرود آمدند و حربن یزید نیز با سپاهیانش در مقابل آن حضرت، خیمه زدند.
ابن سعد نقل میکند: چون علی علیه السلام در مسیر صفین از کربلا گذشت و رو به روی روستای نینوا بر کرانه فرات قرار گرفت، ایستاد و خدمتکار خود را گفت که به ابا عبدالله خبر دهد به این سرزمین چه میگویند؟ گفت: کربلا. حضرت گریست تا آنکه زمین از اشکهایش تر شد. فرمود: روزی خدمت پیامبر رسیدم که میگریست. سبب گریه را پرسیدم، فرمود: جبرئیل پیش من بود. مرا خبر داد که فرزندم حسین علیه السلام در کنار فرات در جایی به نام کربلا کشته میشود. سپس مشتی از خاک آن را برداشت و داد تا ببویمش. چشمانم پر از اشک شد.(3)
در روایت است زمانى که امام حسین علیه السلام به آن زمین رسیدند، پرسیدند: این سرزمین چه نام دارد؟ جواب دادند قادسیه، حضرت دوباره پرسیدند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند نینوا. حضرت باز فرمودند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند به این سرزمین طَفّ نیز می گویند، فرزند رسول خدا دوباره پرسیدند: دیگر چه نام دارد؟ عرض کردند این سرزمین را کربلا نیز مى گویند.
چون حضرت نام کربلا را شنیدند، فرمودند:
«اللّهمّ انّى اعوذ بِکَ مِنَ الکَربِ و البَلاء» (خدایا! پناه مى برم بر تو از سختی و بلا) (4)
و سپس فرمود: بایستید و پیش نروید. « ههنا مَناخُ رِکابِنا و مَحَطُّ رِحالِنا و مقتَلُ رجالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنَّا...» به خدا که محل فرود آمدنمان و سرزمین ریخته شدن خونمان همین جاست. اینجاست که حرمت ما را میشکنند، مردانمان و کودکانمان را میکشند. قبور ما در همینجا زیارتگاه خواهد شد. جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله همین خاک را به من وعده داده و وعده او خلاف نیست. (5)
سپس در آن جا فرود آمدند و بارها را کنار فرات گشودند، خیمهای برای حسین علیه السلام و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. آن امام مظلوم فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد، بعد نظری بر آنها انداخت و گریست و گفت:« خدایا! ما عترت پیامبر تو، محمد، هستیم. بنیامیّه ما را از حرم جدمان راندند و در حق ما جفا کردند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر آنها پیروز گردان».
ام کلثوم، دختر امام علی علیه السلام، به امام علیه السلام گفت:«ای برادر! در این وادی احساس عجیبی دارم و اندوه هولناکی بر دل من سایه افکنده است».
امام حسین علیه السلام خواهر را دلداری داد و آرام کرد.(6)
خوارزمی گوید:
هنگامی که حسین علیه السلام وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبهای خواند و فرمود:
« اما بعد؛ مردم بَرده ی دنیایند، دین بر زبانشان است و آن را همچون غذایی میدانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه میدارند، اما هنگامی که (مزهاش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک میشود...»(7)
در همان روز عبیدالله بن زیاد نامه ای بدین مضمون برای امام حسین علیه السلام نوشت:
خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه بازآیی. والسلام.
وقتی امام علیه السلام نامه ابن زیاد را خواند، فرمود:
« لا اَفلَحَ قَومٌ اشتَرَوا مَرضاتِ المَخلوُقِ بِسَخَطِ الخالِق» (رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند). (8)
سپس به اهل کوفه نامهای نوشت تا گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کند. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود. اما ستمگران پلید سفیر امام علیهالسلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به حضرت رسید، ایشان گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
«اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ» (خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی). (9)
پی نوشت:
1) روزشمار تاریخ اسلام، روز دوم محرم سال 61 ه ق.
2) الارشاد، ص226.
3) طبقات، ج 47، ص 274.
4) منتهى الآمال ص 354.
5) الدمعة الساكبة ج 4، ص 254.
6) مقتل الحسین مقرم، ص 193.
7) مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 237.
8) بحار الأنوار ج44 ص 310.
9) اللهوف على قتلى الطفوف ص77.
چرا باید بر اتفاقی که 1400 سال قبل انجام شده گریه کرد؟ آیا مراسم اندوهناک هویت شاد ایران قبل از اسلام را از بین برده؟
1-مناسک مذهبی و مراسم آیینی در تمام جهان میان تمام پیروان مذاهب رواج دارد. در واقع برگزاری مناسک مذهبی یکی از جلوه های حضور و بروز ایمان و عقیده پیروان ادیان و مداهب به باورهای خود است. مسلمانها ، مسیحیان، بودایی ها، هندو ها، یهودی ها ، زردشتی ها و حتی یاورمندان به آیین های قبایلی هر کدام دارای مناسک و مراسم آیینی هستند که کارکرد معنوی و اجتماعی توامان دارند. اگرچه در قرن18، 19 و اوایل قرن بیستم، تمدن غرب با نگاه عقل بورژوازی و ابزاری هر کدام از ادیان و آیین هایشان را با چوب ناسازگاری با خرد بشری و ترویج خرافه می راند و الهه دانش را به عنوان تنها معبود پرستش می کرد، اما در دوران پسا مدرن با زیر سوال رفتن حتمیت عقلانیت مدرن و نقدهای جدی درباره قطعیت و حتمیت عقل بشری و لزوم پذیرش چندگانگی در نگاه و ترویج چند فرهنگی به عنوان یکی از اصول جوامع مدرن، نگاه جدیدی به انجام مناسک و آیین های مذهبی مطرح شد.
2- در سال های اخیر بر پایه نظریات تکثر فرهنگی تمدن مدرن غرب این آیین ها . مناسک را به عنوان میراث فرهنگی مشترک اجتماعات انسانی پاس می شمارد.
عنصر آگاهی بخش عاشورا به گونه ای است که تمام مستبدان و رژیمهای دیکتاتوری از برزگزاری آن به عنوان خطری برای امنیت خود یاد می کنند
حتی نظام سرمایه داری با ایجاد فرصت های گردشگری ، گردشگران را برای بازدید از این گونه مناسک و آیین ها به اقصی نقاط جهان می کشاند. برای مثال آیین های دینی هندو که اکثرا با پرستش مجسمه ها و برخی آیینهای خرافی و غیر عقلایی همراه است توریستهای مختلف را به خود جذب می کند. در هیچ جای رسانه های چند ملیتی که وابسته به کارتلهای نظام سرمایه داری هستند درباره غیر عقلایی بودن و مشکلات این گونه آیینها سخنی به میان اورده نمی شود. در برخی مواقع نیز برخی عرفانها و ادیان نوظهور که در دهه های اخیر بروز می کنند به انجام مناسک آیینی جدیدی اهتمام می ورزند که نه تنها منکوب و تقبیح نمی شوند که با حمایت رسانه ای و مالی جبهه سرمایه داری روبرو می شوند.
3-در این فضا که بر حفظ میراث فرهنگی بشر تاکید و انجام آیینها و مناسک مذهبی به عنوان حق بنیادین اجتماعات و افراد تاکید می شود، حمله به مساله مناسک محرم و عاشورا که بر پایه باورهای اصیل و آرمانخواهانه ما شیعیان بنیان نهاده شده است از تناقاضات رفتاری اردوگاه سرمایه داری است. اگرچه امروزه تمام آیین های مختلف ادیان به نام چندگانگی و تکثر پاس داشته و حتی برای آن تبلیغ و برنامه ریزی می گردد، اما مناسک محرم با واکنش بسیار منفی رسانه ای و سیاسی اردوگاه استکبار-سرمایه داری روبرو می شود. به نظر می رسد عنصر آگاهی بخش حادثه عاشورا که شورش را علیه تمام نمادهای عبودیت انسان دربرابر شیطان تبلیغ می کند از نکات مهمی است که نظام سرمایه داری و استکبار را نسبت به این مناسک حساس کرده است. در واقع بر خلاف بسیاری مناسک و آیینهای مذاهب دیگر که حالتی تخدیری و یا سرگرم کننده دارد ، توجه به پیام حادثه عاشورا عنصر خودآگاهی بشر نسبت به شبکه های قدرت و ثروت را که او را به عبودیت غیر از خدا می کشانند، نتایج رهایی بخشی برای انسان دارد. در واقع مناسک ماه محرم و عاشورا به انسان معاصر می آموزد که چگونه می بایست دربرابر نیروهای مسخ کننده انسان که هویت او را به عنوان بنده خدا و خلیفه او بر زمین هدف گرفته اند، ایستاد و دربرابر آن شورید.
4- این پیام عاشورا در واقع پیام تسلیم نشدن دربرابر نظام استکباری-سرمایه داری است و عناصر معنایی مقاومت را در بر دارد. لذا نظام سرمایه داری و جبهه استکبار برخورد با این مناسک را در دو سطح دنبال می کند. سطح اول سطح برخورد رسانه ای است. در سطح برخورد رسانه ای ما دو استراتژی رو برو هستیم.
تبلیغ بر مسائلی مانند غیر عقلایی بودن انجام مناسک، چرا باید بر اتفاقی که 1400 سال قبل انجام شده گریه کرد؟ مسائل داخلی اعراب به ما ربطی ندارد و یا این گونه مراسم اندوهناک هویت شاد ایران قبل از اسلام را از بین برده مضمون هایی است که این روزها بسیار از آن می شنویم
راهبرد اول آنها معطوف به عرصه داخلی ایران است. جبهه رسانه ای استکبار جنگ نرمی را درباره مفاهیم و مناسک محرم در وب سایتها، خبرگزاری ها و شبکه های اجتماعی خود طراحی و اجرا کرده اند. تبلیغ بر مسائلی مانند غیر عقلایی بودن انجام مناسک، چرا باید بر اتفاقی که 1400 سال قبل انجام شده گریه کرد؟ مسائل داخلی اعراب به ما ربطی ندارد و یا این گونه مراسم اندوهناک هویت شاد ایران قبل از اسلام را از بین برده مضمون هایی است که این روزها بسیار از آن می شنویم. راهبرد دوم تبلیغ علیه مراسم عاشورا برای مخاطب غیر شیعه و یا مسلمان در سطح رسانه هاست. تاکید بر برخی مناسک خرافی مانندقمه زنی و معرفی آن به عنوان جوهر مناسک عاشورا از یکی از شگردهای این رسانه هاست.
5- سطح نهایی برخورد ، برخورد خشن و حذفی با برگزار کنندگان مراسم و مناسک عاشوراست. رضاشاه در ایران به عنوان یکی از مهره های استعمار برخورد حذفی با مراسم عاشورا را با ممنوعیت برگزاری مراسم روضه و سوگواری کلید زد. پس از پیروزی انقلاب به لطف ایجاد نظامی مذهبی و عاشورا محور شیعیان ایران توانستند با فراغ بال به انجام مناسک و مراسم عاشورا اقدام کنند اما جبهه استکبار که از نفوذ فرهنگ عاشورا به سایر کشورهای اسلامی به ویژه شیعه هراسناک بود نسبت به برخورد خشن با آن اقدام کرد. عنصر آگاهی بخش عاشورا به گونه ای است که تمام مستبدان و رژیمهای دیکتاتوری از برزگزاری آن به عنوان خطری برای امنیت خود یاد می کنند. صدام برگزاری مناسک عاشورا را محدود کرد. امسال دیکتاتور بحرین برگزاری مراسم عاشورا توسط شیعیان را با شدیدترین فشارها همراه کرد. در جمهوری آذربایجان دولت سکولار غربگرای علی اف برگزاری مراسم را میان شیعیان علاقه مند محدود ساخت و شبکه تروریسم بین الملل که دارای پیوندهای واضح با نظام استکباری هستند عملیات های تروریستی را علیه عاشوراییان در افغانستان و عراق ترتیب دادند.
6-نهایتا به نظر می رسد فرهنگ عاشورا که حاوی مهم ترین عناصر معنایی مقاومت دربرابر نظام استکبار است با مقاومت و برخورد در دو سطح روبرو شده است . سطح رسانه ای و نرم و برخورد فیزیکی و سخت. این دو سطح برخورد نشانگر این است که علی رغم شعار چندفرهنگی و احترام به تمام مناسک مذهبی از سوی اردوگاه سرمایه داری، عاشورا به علت ماهیت آگاهی بخش و فراخواننده به عمل خود با برخورد و هجمه سنگین روبرو می باشد.
آثار خاک متبرک کربلا
محرم که میآید بوی سوگواری و زنده شدن دلها و جلا یافتن قلبها در صیقل یک مصیبت بزرگ است . مصیبت مردی از خاندان رسول الله (صلی الله علیه وآله) که همو فرمود: بدانید که اجابت دعا زیر گنبد او ، و شفاء در تربت او و امامان از نسل اویند. (1)
همه چیز دربارهی تربت امام حسین (علیه السلام) و تسبیح خاکی!
تربت امام حسین (علیه السلام)
حضرت امام کاظم (علیه السلام) در ضمن حدیثی فرمودند: ولا تأخذوامن تربتی شیئاً لتبرّکوا به فانّ کلّ تربةٍ لنا مُحّرمةٌ إلا تربة جّدی الحسین بن علی (علیه السلام) فان الله عزّ و جلّ جعلها شفاءً لشیعتنا و اولیا ئنا؛ چیزی از خاک قبر من برندارید تا به آن تبرک جویید چرا که هر خاکی بر ما حرام است جز تربت جدّم حسین (علیه السلام) که خداوند آن را برای شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است. (2)
با توجه به این روایت شریف بدست میآید که تربت سیدالشهداء (علیه السلام) دارای خاصیت شفا و تبرک جویی است که البته تنها برای شیعیان و دوستان آن حضرت این خاصیت خود را نشان میدهد!
آثار خاک قبر سید الشهداء (علیه السلام)
خاک متبرک کربلا آثار و خواصی دارد که از آن جملهاند:
1- در نماز، سجده بر تربت امام حسین (علیه السلام) مستحب است و ثواب نماز را افزایش میدهد.
2- خوردن هر نوع خاک حرام است به جز تربت سیدالشهدا که به نیت شفا مقدار اندکی از آن جایز است.
3- برداشتن کام نوزادان با تربت حسینی (علیه السلام) مستحب است.
4- کالایی که به جایی فرستاده میشود مستحب است مقداری تربت هم همراه آن بگذارند همانند جهیزیه عروس.
5- بوییدن و بوسیدن و بر چشم مالیدن تربت امام حسین (علیه السلام) مستحب است و حتی دست کشیدن و مالیدن آن بر سایر اعضای بدن ثواب دارد.
6- مستحب است هنگام دفن میت مقداری تربت همراه او گذاشته شود و با حنوط او نیز مخلوط کنند – (حنوط مقداری کافور است که بر جاهای سجده میت میگذارند نظیر پیشانی و کف دستها و سر زانوها و نوک انگشتان بزرگ پا)
با توجه به این موارد و موارد بسیار دیگری که در احادیث و روایات شیعه در تبرک جستن به تربت امام حسین (علیه السلام) ذکر شده است میتوان دریافت که در تمام دورانهای زندگی از آغاز تا پایان حیات آدمی همراهی او با تربت پاک حسینی (علیه السلام) رمز و نشانه ای است از آن که انسان همواره باید دل در گرو محبت او بسپارد و بس!
تسبیح با تربت امام حسین (علیه السلام)
ذکر گفتن با تسبیحی که از تربت امام حسین (علیه السلام) ساخته شده و حتی همراه داشتن آن مستحب است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: من کان معه سبحة من طین قبر الحسین (علیه السلام) کتب مسبّحاً و إن لم یسبّح بها؛ هر کس تسبیحی از تربت قبر امام حسین (علیه السلام) همراه داشته باشد تسبیح گو نوشته میشود هر چند با آن تسبیح نگوید. (3)
تاریخچهی تسبیح تربت
پس از آن که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) اذکار معروف الله اکبر و الحمدلله و سبحان الله را به دخترشان حضرت زهرا (س) آموختند، ایشان برای شمارش آن اذکار تسبیحی از نخ پشمین ساختند که به آن گره های متعدد زده بودند. پس از شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا در غزوهی احد، حضرت زهرا (سلام الله علیها) از تربت ایشان تسبیحی ساخته و به نخ کرده بودند و با آن تسبیحات را میگفتند. مردم نیز همین گونه عمل کردند. چون امام حسین (علیه السلام) در کربلا به شهادت رسید به خاطر فضیلت فراوان تربت حسینی (علیه السلام) این کار درباره تربت قبر آن امام شهید انجام گرفت.
شیعه یادش نرود!
امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: شیعه ما از 5 چیز بی نیاز نیست: مسواک، شانه، سجاده، تسبیح تربت و انگشتر عقیق.
امام رضا (علیه السلام) نیز فرمودند: هر کس با تسبیح تربت امام حسین (علیه السلام) این ذکر را بگوید: سبحان الله و الحمدلله و لاإله إلاالله و الله اکبر، با هر دانه خداوند برای او 6000 هزار حسنه مینویسد و شش هزار گناه از او محو میکند و شش هزار درجه او را بالا میبرد و شش هزار شفاعت برای او مینویسد. (4)
خاک تربت امام حسین (علیه السلام) دقیقاً کجاست؟
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) آمده است: اگر تا یک میل (1800متر) اطراف قبر آن حضرت خاک بردارند، احکام تربت امام حسین (علیه السلام) را دارد.
بر این اساس تبرک جستن به خاک تربت امام حسین (علیه السلام) که فوائد و آثار بسیاری برای فرد در دنیا و آخرت دارد، خاک قبر مطهر آن حضرت تا فاصله 1800متری اطراف آن است.
کمال هم نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم (5)
پی نوشت ها :
1- مستدرک الوسائل – ج1 – ص335
2- جامع احادیث الشیعه – ج12 – ص533
3- بحار الانوار – ج83 – ص332
4- بحار الانوار – ج83 – ص334
5- دکتر قاسم رسا – مجموعهی اشعار
شبی در یک عبادتگاه مٌهری ز یاری با صفا آمد به دستم
چو گل بوییدم و بوسیدم آن را هنوز از عطر روح افزاش مستم
به او گفتم کدامین خاک پاکی که دل ای مُهر بر مهر تو بستم
به گفتا تربت پاک حسینم که بر دامان احسانش نشستم
امشب و فرداشب را میهمان سبط اکبر پیامبر(ص) و سید جوانان اهل بهشت، یعنی امام حسن مجتبی(ع) هستیم که دو پسرش ـ قاسم و عبدالله ـ در کربلا در رکاب عمو به شهادت رسیدند.
«عبدالله بن حسن» فرزند کوچک امام حسن مجتبی(ع) یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه خانواده خود و عمویش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به سوی کوفه آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین(ع) و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا دستهجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید که امام(ع) یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: «آیا یاریکنندهای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به امام(ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش ایشان را مورد حمله قرار میدادند.
عبدالله که در بین كودكان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. حضرت زینب(س) او را گرفت شاید که بتواند مانع رفتن وی شود و نگذارد یادگار برادر طعمهي گرگهای گرسنه یزیدی گردد؛ ولی عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم». سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام(ع) رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام(ع) ایجاد شده بود یکی از لشکریان یزید شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهي پیامبر(ص) را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه ... »
اینک، حال امام را تصور کنید که هر دو امانت برادر شهیدش ـ قاسم و عبدالله ـ را نیز پرپرشده میدید...
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به امام(ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش ایشان را مورد حمله قرار میدادند. عبدالله که در بین كودكان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد...
اشك بر آن كودكِ بيباك ريخت
امام(ع) او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و در گوشش زمزمه کرد:«فرزند برادرم! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او تو را به پدران صالحت ملحق کند».
اين برادرزادهام بر خاك شد
آن برادرزادهام سرمست رفت
اين برادرزادهام بيدست رفت
امام(ع) سپس دست به دعا برداشت و گفت:«خداوندا! اگر مقدر کردهای که این قوم را تا مدتی زنده نگهداری در بین آنان تفرقهای سخت بیانداز... زيرا آنان ما را دعوت کردند و وعده یاری دادند اما به ما حمله کردند و ما را کشتند».
آخرين نجواي شه آغاز شد
كاي خدا گر چه مرادت حاصل است
ديدن مرگ يتيمان مشكل است
در ره تو هستيام از دست رفت
حيف شد، عبداللَهَم از دست رفت
اين دو بر من، روح پيكر بودهاند
يــادگــاران بــرادر بـــودهاند
در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفتهاند «حرملة بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
....................
منابع اصلی:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
3. اشعار فارسی، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (منبع: جزوه آموزشي آداب مرثيهخواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).
منبع: خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا www.abna.ir
روز عاشورا ، هنگامي كه ناگزير بودن كارزار مسجّل شد، اصحاب نگذاشتند كه تا زنده هستند فرزندان رسول خدا (ص) به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام(ع) جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر(ص) شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند.
در اين لحظات سخت فرزندان علي(ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن(ع) و سيدالشهداء(ع) گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.
در حديثي است از رسول خدا(ص) كه روزي به چند تن از جوانان قريش نگريست كه صورتهايي زيبا و نوراني داشتند. پيامبر(ص) با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند: «يا رسول الله! تو را چه شد؟» فرمود: «ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را ميكشند يا آواره ميسازند».
از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشكر يزيد به شهادت رسيدند سه نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيّار (يعني فرزندان حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان برادران تني حضرت ابوالفضلالعباس(ع) (يعني برادارن حضرت زينب) بودند.
•فرزندان زينب (س)
«عون»، «محمد» و «عبيدالله» سه پسر عبدالله بن جعفر و حضرت زينب(س) بودند كه به همراه مادر خويش در ركاب امام(ع) به كربلا آمده بودند.
آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند.
«عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي كه ميخواند:
شهيد صدق في الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفی بهذا شرفا في المحشر
يعني :
اگر مرا نميشناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين ميدرخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بالهايي سبز به پرواز در ميآيد؛ و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.
عون سه سوار و هجده پياده از لشكريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشكر يزيد به شهادت رسيد.
پس از وي، دو برادرش محمد و عبيدالله نيز در راه حق جنگيدند و شهيد شدند.
•برادران زينب (س)
«ابوالفضل العباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» چهار برادر ناتني امام حسين و زينب كبری(س) از «فاطمه ام البنين» بودند.
هنگامي كه ابوالفضلالعباس مشاهده كرد كه بسياري از اهل بيت به شهادت رسيدهاند با سه برادر مادري خود گفت : «برادران عزيزم! دوست دارم كه در مقابل من به ميدان رويد تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببينم».
سه برادر يك به يك به ميدان رفتند و در رجزهايشان خود را «فرزند علي» معرفي كردند و پس از كارزاري قهرمانانه به شهادت رسيدند.
عثمان بن علي ـ كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود : «او را به ياد برادرم عثمان بن مظعون (صحابي صديق رسول الله) عثمان ناميدم» ـ جواني 21 ساله بود. هنگامي كه جنگ دلاورانهي او را ديدند براي كشتن او به تيراندازي متوسل شدند. «خولي» تيري به پهلوي او زد و عثمان از اسب به زير افتاد. سپس يكي از دشمنان بر او تاخت و وي را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود.
اين 6 جوان، تنها چند نفر از خويشاني بودند كه زينب(س)، شهادت آنان را به چشم ديد؛ شير زني كه در يك نيمروز، پسران و برادران و برادر زادگان و پسر عموهايش را بر خاك و خون مشاهده كرد و سر آنان را بر نيزه ديد... امان از دل زینب...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
....................
منابع اصلی:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
منبع: خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا www.abna.ir
«حر بن يزيد رياحي» رادمردي پهلوان و سرداري نيرومند بود. برخي او را “دليرترين مرد كوفه” ميدانستند. اهميت اين لقب آنگاه معلوم مي شود كه بدانيم كوفه شهري نظامي بود كه به عنوان اولين دژ اسلام در برابر ابرقدرت آن زمان ـ امپراتوري ايران ـ بنا شده بود؛ لذا بيشتر ساكنان آن را سپاهيان و سرداران نامي عرب و عجم تشكيل ميدادند.
هنگامي كه به عبيدالله خبر دادند كه امام حسين(ع) به عراق رسيده است وي «حر» را به همراه حدود 1000 سرباز فرستاد تا راه را بر ايشان ببندد و يا او را به دارالاماره ببرد.
هنگامي كه حر از قصر عبيدالله خارج شد صدايي از پشت سرش شنيد كه گفت: «ای حرّ ! شادباش كه به سوي خير ميروي!». حر به سوي صدا برگشت و كسي را نديد. با تعجب از خود پرسيد : «اين چه بشارتي بود؟ و اين چه خيري است كه به جنگ حسين بروم؟».
در گرماي نيمروز، سپاه حر به كاروان امام(ع) رسيد. امام هنگامي كه تشنگي آنان را ديد به ياران فرمود: «به اين جماعت و اسبانشان آب دهيد» و وقتي مشاهده كرد كه يكي از سربازان نميتواند براحتي آب بخورد و آب از مشك بيرون ميريزد خود برخاست و با دستان مباركش وي را سيراب كرد.
اين مهر و عطوفت امام(ع) را ببينيد و با آنچه همين سپاهيان كوفه با وي كردند مقايسه كنيد. حسين اسبان آنان را سيراب كرد اما آنان آب را از فرزندان حسين دريغ كردند.
تا تمامي لشكريان آب نوشيدند وقت نماز شد. امام از خيمه بيرون آمد خطبهاي كوتاه خواند و گفت: «اي مردم! من به سوي شما حركت نكردم تا وقتي كه نامههاي شما رسيد و فرستادگان شما آمدند و گفتند نزد ما بيا كه ما امامي نداريم. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد بگوييد و اگر بر عهدتان نيستيد و آمدن مرا ناخوش داريد از همينجا باز ميگردم».
سپس به حر فرمود : «ميخواهي با اصحاب خود نماز گزاري؟» گفت: نه، ما همه با تو نماز ميگزاريم.
امام پس از نماز به خيمه خود رفت و حر نيز به جمع سپاهيان خويش برگشت. هنگام نماز عصر، دوباره امام بيرون آمد و نماز خواند و سپس روي به كوفيان كرد و فرمود : «اي مردم! اگر از خدا بترسيد و حق را براي اهلش بدانيد خداي تعالي بيشتر از شما راضي ميگردد. ما اهل بيت محمد به تصدي امر خلافت از مدعياني كه اين مقام از آن آنها نيست و با شما به ستم رفتار ميكنند شايستهتريم. اما اگر ما را نميپسنديد و حق ما را نميشناسيد و رأي شما غير از آن چيزي است كه در نامهها فرستاديد و نمايندگان شما گفتند، از نزد شما برميگردم.» حرّ گفت : «سوگند به خدا كه من از اين نامهها و نمايندگان كه ميگويي چيزي نميدانم.» امام به يكي از همراهان گفت تا خورجيني را بياورد كه انباشته از نامههاي كوفيان بود. امام(ع) نامهها را به حر نشان داد. حر گفت : «من از كساني كه اين نامهها را نوشتند نيستم. به من دستور دادهاند كه وقتي تو را ديدم از تو جدا نشوم تا نزد عبيدالله به كوفه برويم». امام به ياران و نيز زنان كاروان دستور داد كه سوار شوند و فرمود : «باز گرديد». اما سپاهيان حر راه برگشت را نيز سد كردند.
گفتگو ميان امام و سپاهيان كوفه به نتيجه نرسيد و سرانجام كاروان امام مجبور به فرود آمدن در سرزمين كربلا شد...
اما ببينيد سرنوشت همين شخص كه راه را بر امام بست، پس از توبه چگونه شد:
در روز عاشورا هنگامي كه حر، فرياد امام را شنيد كه ميفرمود: «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ اما من ذابّ يذبّ عن حرم رسول الله؟ ـ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري كند؟ آيا مدافعي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟» نزد عمر سعد رفت و گفت: «آيا واقعا ميخواهي با اين مرد بجنگي؟» عمر پاسخ داد : «آري» حر پرسيد : «چرا پيشنهاد او را كه ميخواهد باز گردد نميپذيري؟» عمر گفت : «اگر كار به دست من بود ميپذيرفتم ولي عبيدالله به اين امر راضي نميشود».
اينجا بود كه حر فهميد يزيديان براي كشتن امام(ص) مصمم هستند. از اين فكر لرزه بر اندامش افتاد... در يك سوي ميدان، فرزند پيامبر(ص) و خاندان وحي را ميديد و در سوي ديگر دشمنان رسول خدا را؛ در يك سوي ميدان بندهي صالح خداوند را ميديد و در سوي ديگر خليفهي غاصبي را كه علناً شراب مينوشيد و محرمات را حلال و حلال خدا را حرام ميكرد؛ در يك سوي ميدان عشق و شهادت را ميديد و در ديگر سوي آن پليدي و خيانت؛ در يك سو سعادت ميديد و در ديگر سو شقاوت...
حر تصميم نهايي خود را گرفت و در حاليكه فرماندهي هزاران سوار بود به دنيا پشت پا زد.
حر به بهانهي آب دادن به مركب خود از لشكر يزيد دورتر و دورتر، و به خيمهگاه حق نزديكتر و نزديكتر شد.
«مهاجر بن اوس» كه همراه حر بود از وي پرسيد : «چه فكري در سر داري؟ آيا ميخواهي به حسين حمله كني؟» حر جوابي نداد و لرزه تمام اندام او را فرا گرفته بود. مهاجر گفت : «به خدا سوگند كه تو را تا به حال در چنين حالتي نديدهام. اگر از من نام دليرترين اهل كوفه را ميپرسيدند از تو نميگذشتم». حر پاسخ داد : «والله خود را ميان بهشت و دوزخ مخير ميبينم، و اگر مرا پاره پاره كنند يا بسوزانند چيزي را بر بهشت نميگزينم». آنگاه اسب خويش را تازاند و به سوي كاروان امام(ع) شتافت.
حر، وقتي به امام(ع) رسيد با ندامت دست بر سر گذاشت و گفت: «اللهم اليك أنبتُ فتب علیّ، فقد ارعبتُ قلوب اوليائك و أولاد بنت نبيّك ـ خداوندا به سوي تو بازگشتم پس توبه مرا بپذير زيرا من بودم كه هول و هراس در دل دوستان تو و فرزندان دختر رسول تو افكندم». سپس شرمگينانه به امام(ع) عرض كرد: «فداي تو شوم اي پسر رسول خدا! من بودم كه راه بازگشت را بر تو بستم و عرصه را بر تو تنگ كردم چرا كه هرگز فكر نميكردم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را به اينجا بكشانند. به خدا سوگند كه اگر ميدانستم چنين ميشود هرگز راه را بر تو نميگرفتم. اينك پشيمانم و از كرده خويش نزد خداوند توبه ميكنم. آيا من امكان توبه دارم؟»
چون ندانستم نبايد راه بر مهمان بگیرم
آمدم اكنون كه قلب زينبت را شاد سازم
تا كه از زهرا به محشر سرخط غفران بگیرم
آمدم تا اصغرت را عذرخواه خويش سازم
آمدم تا اكبرت را دست بر دامان بگیرم
امام فرمود: «آري. خداوند توبه تو را بپذيرد! از اسب فرود آي». حر عرض كرد : «چون من نخستين كسي بودم كه به رويارويي تو آمدم ميخواهم پيش از همه در مقابل تو كشته شوم، شايد كه در روز حساب دستم در دست جدت قرار گيرد».
تا به راهت سینه را در معرض پیکان بگیرم
امام(ع) به حر اذن جهاد داد. حر در مقابل حضرت ايستاد و خطاب به لشكر كوفه فرياد زد: «اي اهل كوفه! اين بندهي صالح خدا را دعوت كرديد و وقتي آمد او را رها كرديد؟! به او گفتيد ما در راه تو جانبازي ميكنيم و وقتي آمد شمشير بر او كشيديد و نميگذاريد در زمين پهناور خداوند به سويي رود؟ يهود و نصاري و مجوس از آب فرات مينوشند و شما او را و زنان و دختران و خاندان او را از آن محروم كردهايد؟ خداوند روز تشنگي بزرگ، شما را سيراب نكند چرا كه پاس حرمت محمد را نداشتيد». سپاهيان دشمن كه تاب و تحمل سخنان حر را نداشتند او را تيرباران كردند. پس حر، رجز خواندن آغاز كرد و همراه با «زهير» به لشكر دشمن حمله نمود و بسختي جنگيد و عده زيادي از دشمنان را كشت تا اينكه دسته جمعي بر او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند.
امام(ع) خود را به پيكر پاك حر رساند و خطاب به او گفت: «اي حر! براستي همانگونه كه نامت را نهادهاند در دنيا و آخرت حر هستي». آنگاه با دستمالي سر حر را كه از آن خون جاري بود بست.
آري؛ امام حسين(ع) خود را به هر كدام از يارانش كه شهيد ميشدند ميرساند و پيكر پاكشان را در آغوش ميكشيد ؛ اما دلها بسوزند و چشمان بگريند براي او كه تنها و بي كس در گودال قتلگاه افتاده و دشمن بر سينهاش نشسته بود...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
....................
منابع اصلی:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
3. اشعار فارسی، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (منبع: جزوه آموزشي آداب مرثيهخواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).
منبع: خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا www.abna.ir
از سوي ديگر «عمرو بن سعيد بن عاص» از سوي يزيد مأمور شد كه براي دستگيري يا جنگ با حضرت به مكه برود. وي در روز ترويه (8 ذوالحجهه) به مكه رسيد.
امام(ع) كه ميدانست اين دشمنان، حرمتي براي حرم خداوند قائل نيستند حج تمتع خويش را نيمهتمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبديل كرد و از مكه خارج شد. انگيزه امام براي اين كار، همانگونه كه خود فرمود، حفظ حريم بيت الله بود. ايشان در پاسخ «محمد حنيفه» كه او را از ترك مكه نهي و به اقامت در اين شهر ترغيب ميكرد فرمود: «اي برادر! ميترسم يزيد ناگهان مرا در حرم بكشد و به سبب من حرمت اين خانه شكسته شود». همچنين حضرت در پاسخ افراد ديگري مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «ابن زبير» كه همين خواسته را تكرار ميكردند و ميپنداشتند كه دشمن، حرمت مكه را نگه ميدارد ميفرمود: «يك وجب دورتر از خانه كعبه كشته شوم و حرمت مكه به خاطر من پايمال نگردد بهتر است».
بعدها كه در جريان قيام عبدالله بن زبير، بني اميه كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار دادند و عبدالله را در مسجدالحرام كشتند، معلوم شد كه ابن عباس با آن فطانت و ابن زبير با آن زيركي اشتباه ميكردند و امام آينده را بروشني در خشت خام ميديد و دشمنان اسلام را بخوبي ميشناخت.
بهرحال، امام هنگامي كه حاجيان براي اداي مناسك حج تمتع به سوي منا ميرفتند طواف كرد، سعي بين صفا و مروه به جاي آورد، موي چيد، از احرام عمره بيرون آمد و رو به سوي كوفه گذارد.
رو آوريم، كعبه بود روبروي ما
ماييم كعبهي دلِ عشاقِ باوفا
هر جا رويم كعبه كند جستجوي ما
چون خبر به محمد حنفيه رسيد خود را به كاروان رساند و زمام ناقه امام را گرفت و گفت : «اي برادر! چه باعث شد كه با اين شتاب خارج شوي؟» حضرت فرمود : «ديشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت : اي حسين! بيرون رو كه خدا خواست تو را كشته ببيند». ابن حنيفه گفت : «انا لله و انا اليه راجعون. پس اين زنان و كودكان را چرا با خود ميبري؟» امام(ع) پاسخ داد: «جدم فرمود خداوند ميخواهد آنها را اسير ببيند».
خون گلوي ما شود آنجا وضوي ما
ما تشنهي شهادت عشقيم، ميرويم
تا پر شود ز خون دل ما، سبوي ما
اينگونه بود كه امام(ع) به خاطر حفظ حريم خدا ، به دستور رسول خدا و براي زنده كردن امر خدا، به همراه اهل و عيال و تعدادي از موالي و ياران از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد. روز خروج را برخي از موخان روز ترويه و «ابن قولويه» به نقل از امام باقر(ع) روز هفتم اين ماه نقل كردهاند.
رنگين شده فرات ز خون گلوي ما
امام(ع) به سوي كوفه حركت كرد اما در نزديكي اين شهر به وسيله «حر بن يزيد رياحي» و سپاهيانش كه مأمور راهبستن بر كاروان امام بودند متوقف شد (كه حكايت مفصلتر آن در روضه فردا ذكر خواهد شد).
پس از مذاكرات طولاني كه بين امام(ع) و حر صورت گرفت و بعد از آنكه حر گفت: «اكنون كه از كوفه آمدن ابا داري راهي برگزين كه نه به كوفه روي و نه به مدينه بازگردي تا من به امير نامه نويسم»، حضرت(ع) راه قادسيه را انتخاب فرمود.
لشكر ظلمت و كاروان نور چند روز سايه به سايه يكديگر حركت ميكردند تا اينكه روز دوم محرم در نزديكي روستاي نينوا ، نامهاي از عبيدالله به حر رسيد كه در آن نوشته بود: «همان هنگام كه نامه من به تو رسيد حسين را نگاهدار و بر او تنگ بگير و او را در بياباني بيپناه و بيآب فرود آور».
حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نمايد در همان مكان بيآب و آبادي كه نامه به دستش رسيده بود اتراق كنند. امام به او فرمود : «واي بر تو! بگذار در آبادي و روستايي فرود آييم» حر گفت : «نه، به خدا قسم نميتوانم. اين نامهرسان را بر من جاسوس كردهاند و بايد در همينجا بماني».
«زهير» كه يكي از ياران امام بود گفت: «اي پسر رسول خدا! جنگ با اين جماعت آسانتر از نبرد با كساني است كه بعداً به آنها ملحق مي شوند. بگذار با آنها بجنگيم». امام فرمود: «من آغازكنندهي جنگ نخواهم بود».
آنگاه نام آن سرزمين را پرسيد. گفتند نام اينجا «عقر» است. دوباره پرسيد آيا نام ديگري ندارد. گفتند به اينجا «نينوا» نيز ميگويند. نام ديگري هم دارد كه «كربلا»ست. پس حضرت شروع به گريستن كرد و گفت : «اللهم اني اعوذ بك من الكرب والبلاء. اينجا مكان رنج و اندوه است.» آنگاه ياران را فرمود: «همينجا فرود آييد كه جدم رسول خدا به من خبر داد كه خون ما بر اين زمين ريخته ميشود و در اينجا دفن خواهيم شد». سپس دستور داد كه خيمه ها را در همان سرزمين بي آب و علف برپا كردند.
وعدهي وصل جانان رسيده
كربلا وا كن آغوش خود را
بــر پذيرايي آل طاها
در روايت ديگري نيز آمده است هنگامي كه به امام(ع) گفتند نام اينجا كربلاست حضرت خاك آنجا را بوييد و گريست و گفت : «امسلمه مرا خبر داد كه روزي جبرئيل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گريه ميكردي. پيامبر تو را گرفت و در دامن نشاند. جبرئيل گفت : آيا او را دوست داري؟ پيامبر فرمود : آري. جبرئيل عرض كرد : امت تو او را مي كشند. سپس خاك كربلا را به پيامبر نشان داد. والله اين همان خاك است».
همچنين در حديث است هنگامي كه علي(ع) به صفين ميرفت به حوالي نينوا رسيد. پرسيد اين سرزمين را چه ميگويند؟ گفتند: كربلا. اميرالمؤمنين(ع) آنقدر گريست كه زمين از اشكش نمناك شد.
و اكنون بيا تا ما نيز به همراه محمد و علي بگرييم براي آن كس كه آسمانها و زمين در مصيبتش گرياناند.
الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
....................
منابع اصلی:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
3. محمد بن جرير طبري ؛ تاريخ الامم و الملوك ؛ بيروت: دارسويدان، بيتا ؛ ج پنجم .
4. اشعار فارسی، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (منبع: جزوه آموزشي آداب مرثيهخواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380) .
منبع: خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا www.abna.ir
غير از طناب دار، كسي انتظار من
هم خود به روي بامم و هم آفتاب عمر
اي باغبان! بيا كه خزان شد بهار من
سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و بعد بدنش را از بام به زير افكندند تا مردم ببيند و آنگاه بدن مباركش را در انظار پيمانشكنان كوفه آويزان كردند.
كوفي ز بام، سنگ نمايد نثار من
هاني را نيز كه پير مردي 89 ساله بود را به بازار كوفه بردند و با وضعي دلخراش كشتند و به دار آويختند در حالي كه ياران خود را صدا ميكرد و هيچكس به ياري او برنخاست.
آنگاه ابن زياد سرهاي مبارك هاني و مسلم را به شام نزد يزيد فرستاد. بدن مسلم بن عقيل اولين بدن از بنيهاشم بود كه آويخته گشت و رأس او اولين رأسي بود كه به دمشق فرستاده شد.
الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.1
ــــــــــــــــ
1. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذكَرُوا اللّـه كَثِيراً وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ــ مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام میدهند و خدا را بسيار ياد می كنند، و به هنگامی كه مورد ستم واقع مىشوند به دفاع از خويشتن (و مؤمنان) برمىخيزند؛ آنها كه ستم كردند به زودى مىدانند كه بازگشتشان به كجاست! (سوره مباركه شعراء، آيه 227)
منابع اصلی:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
3. اشعار فارسی، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (منبع: جزوه آموزشي آداب مرثيهخواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).
منبع: خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا www.abna.ir
امام حسين(ع) از مدينه خارج شده و در مكه بود كه نامههاي مردم كوفه و دعوت از ايشان بسيار زياد شد. آخرين نامه كه به امام رسيد و تعداد نامهها به هزاران درخواست بالغ شد، امام بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خير كرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ كوفيان را نوشت و در آن آورد : «سخن شما اين است كه: "امامي نداريم، به سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت و متحد كند". من ، مسلم بن عقيل برادر و پسر عموي خود را كه مورد اطمينان من است به سوي شما فرستادم، پس اگر براي من نوشت كه رأي خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است كه در نامههايتان خواندم بزودي نزد شما خواهم آمد...».
مسلم در نيمه رمضان از مكه خارج شد و به مدينه آمد. در مسجد پيامبر 6 نماز خواند و با خانواده خود وداع كرد و با چند راهنما و همراه به سوي كوفه رفت. شرايط اين سفر بسيار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم كردند و دو راهنما از تشنگي جان باختند. تا اينكه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به كوفه رسيد.
مردم كوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت(ع) را بر آنان خواند گريستند. سپس 18000 نفر از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند. در نتيجه او نيز نامهاي به امام(ع) نوشت و بيعت اين تعداد را خبر داد و ايشان را به حركت به سوي كوفه ترغيب نمود.
هنگامي كه خبر اين بيعت به «يزيد بن معاويه» رسيد، وي «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود مأمور كرد تا حكومت كوفه را نيز عهدهدار گردد. عبيدالله با حيله به شهر وارد شد و حكومت را در دست گرفت و مردم را تهديد كرد. سپس «هاني بن عروه» كه از بزرگان كوفه بود و مسلم بن عقيل در منزل او پناه گرفته بود را زنداني و شكنجه نمود.
مسلم هنگامي كه خبر شكنجهشدن هاني را شنيد از كوفيان خواست كه به ياريش بشتابند. مردم به او پيوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعيت شد؛ در حاليكه ياران عبيدالله بيش از پنجاه نفر نبودند.
عبيدالله چند نفر را بين قبايل مختلف كوفه فرستاد تا آنها را تهديد و تطميع كنند و عدهاي از اشراف كه در قصر او بودند را مأمور نمود كه از بامهاي دارالاماره مردمي كه قصر را محاصره كرده بودند بترسانند يا فريب دهند.
اهل كوفه هنگامي كه سخن رؤسا و اشراف خود را شنيدند سست شدند. كم كم نجواي خناسان زياد شد كه هر يك به ديگري ميگفت: «برگرديم، ديگران هستند و كفايت ميكنند»!!
اندك اندك جمعيت از پيرامون مسلم پراكنده شد و تنها حدود03 نفر در مسجد براي ياري او باقي ماندند. مسلم كه با اين پيمانشكني روبرو شد به همراه آن 30 نفر به سوي «ابواب كنده» حركت كرد. هنگامي كه به آنجا رسيد تنها 10 نفر همراه وي باقي مانده بودند و چون از آن منطقه عبور كرد هيچكس همراه او نبود.
مسلم غريبانه به اين سو و آن سو نگاه كرد ولي حتي كسي نبود كه وي را راهنمايي كند و يا در خانهاش او را پنهان نمايد. سفير حسين سرگردان در كوچههاي تاريك كوفه راه ميرفت و نميدانست كجا برود.
تا اينكه به خانهاي رسيد كه پيرزني بر در آن ايستاده بود. نام اين زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود كه به همراه مردم از خانه بيرون رفته بود. مسلم بر زن سلام كرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره كه بيرون آمد مسلم را ديد كه بر در منزل نشسته است. گفت: «اي بنده خدا اگر آب نوشيدي نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سهباره سخن خود را تكرار كرد. مسلم برخاست و گفت : «من در اين شهر خانه و خانوادهاي ندارم. من مسلم بن عقيلام. اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند و از مأمن خود بيرون آوردند». پيرزن، مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشي برايش گسترد و طعامي فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابيد و در عالم رؤيا عموي خود «اميرالمؤمنين علي(ع)» را ديد كه به وي گفت : «بشتاب كه تو فردا نزد ما خواهي بود».
از سوي ديگر، عبيدالله كه پراكندهشدن مردم را ديد جرأت پيدا كرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و براي پيدا كردن مسلم هزار دينار جايزه تعيين كرد.
فرزند طوعه كه به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبيدالله گروهي متشكل از دهها سپاهي را براي دستگيري او فرستاد.
مسلم مشغول عبادت بود كه لشكريان به منزل طوعه رسيدند. هنگامي كه وي صداي شيهه اسبان را شنيد دعاي خود را به شتاب تمام كرد و زره پوشيد و به مقابله با لشكر به بيرون شتافت؛ مبادا كه خانه پيرزن را بسوزانند.
مسلم كه مردي جنگاور بود تعداد زيادي از نامردان كوفي را كشت.آنان دستهجمعي بر او حمله كردند و از بامها نيز سنگ بر او ميزدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگي و نيزهاي كه از پشت بر او فرود آمد بر زمين افتاد و اسير شد.
(برخي از منابع نيز نقل كردهاند كه وقتي ديدند نميتوانند آن جناب را دستگير كنند با نيرنگ به وي امان دروغين دادند و از اين طريق ايشان را به دارالحكومه بردند.)
مسلم بن عقيل هنگامي كه دربند شد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و شروع به گريه كرد. يكي از لشكريان از گريستن ايشان ـ با آنهمه جنگاوري ـ تعجب كرد و از سبب آن پرسيد. مسلم گفت : «به خدا سوگند كه از كشتهشدن باك ندارم و براي خود گريه نميكنم؛ من براي خاندان پيامبر كه به اينجا ميآيند و براي حسين و آل او گريه ميكنم».
مسلم را به دستور عبيدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالي كه تسبيح خداوند ميگفت و استغفار ميكرد.
به سادگي ميتوان به هر نوجواني تفهيم کرد که حوادث گذشته هر جامعه ميتواند در سرنوشت و آينده آن جامعه آثار عظيمي داشته باشد. تجديد آن خاطرهها در واقع نوعي بازنگري و بازسازي حادثه است، تا مردم از آن جريان استفاده کنند. اگر حادثه مفيدي بوده است و در جاي خود منشأ آثار و برکاتي به شمار ميرفته است، بازنگري و بازسازي آن نيز ميتواند مراتبي از آن برکات را داشته باشد.
علاوه بر اين، در همه جوامع انساني مرسوم است که به نوعي، از حوادث گذشته خود ياد ميکنند؛ آنها را بزرگ شمرده و به آنها احترام ميگذارند. خواه مربوط به اشخاصي باشد که در پيشرفت جامعه خود مؤثر بودهاند. نظير دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کساني باشد که از جنبه سياسي و اجتماعي، در رهايي ملت خود نقش مؤثري داشتهاند و قهرمان ملي بودهاند. همه عقلاي عالمبراي اينگونه شخصيتها آيينهاي بزرگداشتي را منظور ميکنند. اين کار بر اساس يکي از مقدسترين خواستههاي فطري است که خدا در نهاد همه انسانها قرار داده است، و از آن به «حس حقشناسي» تعبير ميکنيم. لذا اين خواسته فطري همه انسانها است که در برابر کساني که به آنها خدمت کردهاند حق شناسي و شکرگزاري کنند. افزون بر اينکه ياد آن خاطرهها، در صورتي که در سعادت جامعه تأثير داشته باشد، ميتواند عامل مؤثر ديگري را در زمان بيان خاطرهها بيافريند. در اين صورت، گويا خود آن حادثه تجديد ميشود.
از آنجا که معتقديم حادثه عاشورا حادثه عظيمي در تاريخ اسلام بوده است، و نقش تعيينکنندهاي در سعادت مسلمانها و روشن شدن راه هدايت مردم داشته است. اين حادثه در نظر ما بسيار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازي اين حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب ميگردد تا بتوانيم از برکات آن در جامعه امروز نيز استفاده کنيم.
چرا براي بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتوگو اکتفا نميشود؟
زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين نيست که انسان سينهزني و گريه کند، شهر را سياهپوش کند، مردم تا نيمههاي شب به عزاداري بپردازند و حتي گاهي روزها کار و زندگي خود را تعطيل کنند؛ مخصوصاً باتوجه به اينکه اين امور ضررهاي اقتصادي به دنبال دارد. در حالي که ممکن است اين خاطرهها به گونهاي تجديد شود که ضررهاي اقتصادي و اجتماعي کمتري داشته باشد. اين سؤال را براساس اين فرض به اين صورت مطرح ميکنم که روحيه بسياري از مردم با مسائل اقتصادي و مادي بيشتر سازگار است و مردم به اين مسائل بيشتر توجه دارند. در اين صورت آنان حوادث را بر اثر منافع يا ضررهاي مادي و اقتصادي ارزيابي ميکنند.
هنگامي که مردم تا نيمهشب عزاداري ميکنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه بايد نوعي سستي و رخوت را بپذيرد، براي اينکه ياد اين حادثه زنده داشته شود. در حالي که راههاي ديگري نيز براي بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، ميزگرد يا سمينارهايي ترتيب داده شود، و با تماشاي بحث و گفتوگو خاطره اين حادثه براي مردم تجديد شود. ديگر چرا بايد دو ماه عزاداري و گريه کردن و بر سر و سينه زدن صورت پذيرد؟ حتي اگر يک مجلس کافي نيست، ميتوان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره برپا کرد.
جواب اين سؤال تا حدودي از سؤال اول پيچيدهتر است. جواب اين است که البته بحث درباره شخصيت سيدالشهدا(ع)، تشکيل ميزگردها، کنفرانسها، سخنرانيها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل کارهاي فرهنگي، علمي و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است، و البته در جامعه ما نيز انجام ميشود، اما آيا براي اينکه ما از حادثه عاشورا بهرهبرداري کامل کنيم، اين اقدامات کافي است؟ جواب دادن به اين سؤال متوقف بر اين است که ما نظر روانشناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملي که در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختي و معرفت است يا عوامل ديگري هم در شکل دادن رفتارهاي اجتماعي ما مؤثر است.
هنگامي که در رفتارهاي خود دقت کنيم درمييابيم که در رفتارهاي ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسي ايفا ميکنند. يک دسته عوامل شناختي، که موجب ميشود انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثير زيادي دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست. عوامل ديگري هم هستند که شايد تأثير آنها در رفتار ما بيشتر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور کلي انگيزهها، و به تعبيرات ديگري احساسات و عواطف، تمايلات، گرايشها، ميلها، غرائز و عواطف مينامند. اينها سلسلهاي از عوامل دروني و رواني است که در رفتار ما مؤثر است.
ما بعد از اينکه دانستيم حرکت سيدالشهدا(ع) چه نقش مهمي در سعادت انسانها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براي ما حرکت آفرين نميشود؛ بلکه بايد عواطف ما تحريک شود و احساسات ما برانگيخته شود تا اين که ما هم بخواهيم کاري مشابه کار او انجام دهيم. پس تحقق چنين امري نيازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتوگو و سخنرانيها ميتواند آن بخش اول را تأمين کند، يعني شناخت لازم را به ما بدهد.
و درباره بخش دوم ميگوييم:
اين صحنهها بايد به وجود بيايد که غير از عوامل شناخت، عامل احساسي عاطفي نيز در ما تقويت شود. اگر اين عواطف تحريک شود، آنگاه ميتواند اثر کند. نمونه چنين تأثيري را ميتوانيد در زندگي فردي و نيز زندگي اجتماعي خود بيابيد. به خصوص در اين سي چهل سال اخير که حرکت حضرت امام(ره) عليه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کرديد که در ايام محرم و صفر نام سيدالشهدا(ع) و عزاداري سيدالشهدا(ع) مردم را به حرکت وادار ميکرد. اين شور و هيجان جز در ايام عاشورا پيدا نميشود و جز با همين مراسم سنتي عزاداري يا نظاير آن حاصل نميشود.
منبع: ماهنامه ديدار آشنا ، شماره 55 و 56، از سلسله مباحث أيت الله مصباح يزدي.
منبع: پرتوي از عظمت امام حسين(ع)، ص 139، آيةالله لطف الله صافي گلپايگاني.
1. فداکاری های امام حسین علیه السلام، دین را زنده کرد و نقش او در زنده نگه داشتن دین اسلام، ویژه و حائز اهمیت است. این فداکاری ها را باید زنده نگه داشت؛ چون زنده نگه داشتن دین اسلام است. گرامی داشت روز عاشورا و اربعین، در حقیقت زنده نگه داشتن دین اسلام و مبارزه با دشمنان دین است.
2. مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام، برای هیچ امام و پیامبری پیش نیامده است. مصیبت امام حسین علیه السلام، از همه مصیبت ها بزرگ تر و سخت تر بود. اگر عامل دیگری هم در کار نبود، همین عامل کافی است که نشان بدهد چرا برای امام حسین علیه السلام بیش از امامان دیگر و حتی بیش از پیامبر اسلامصلی اللّه علیه وآله عزاداری می کنیم و مراسم متعددی برپا می کنیم.
3. در ماه محرم سال 61ق. امام حسین علیه السلام، فرزندان، خویشان و یاران آن حضرت را کشتند و اسیران کربلا را به کوفه و شام بردند و همین اسیران داغدیده، روز اربعین شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش، به کربلا رسیدند و همه مصائب روز عاشورا در آن روز تجدید شد و آن روز، روز سختی برای خاندان پیامبر بود.
4. دشمنان اسلام با به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام، قصد نابود کردن دین اسلام را داشتند. دشمنان امام حسین علیه السلام تلاش کردند تا حادثه کربلا، به کلی فراموش شود و حتی کسانی را که برای زیارت امام حسین علیه السلام می آمدند، شکنجه می کردند و می کشتند. در زمان متوکل عباسی، همه قبرهای کربلا را شخم زدند؛ مزرعه کردند و مردم را از آمدن برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام، منع کردند. شیعیان هم برای مقابله با اینها، از هر مناسبتی استفاده می کردند که یکی از این مناسبت ها، حادثه روز اربعین است.
5. یکی از نشانه های مومن، زیارت امام حسین علیه السلام در روز اربعین است. از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده است که علامت های مومن پنج چیز است؛ پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شبانه روز، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، پیشانی بر خاک نهادن در سجده و بسم الله را بلند گفتن و یکی از وظایف شیعیان را اهتمام به زیارت اربعین بر شمرده اند.
پی نوشت:
1. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، ص 545.
منبع: پرسمان، اسفند 1385، شماره 54.
نویسنده: آیت الله محمد تقی مصباح یزدی. آنچه دوست و دشمن بر آن اتفاق دارند اين است كه داستان كربلا، اگر در عالم انسانيت داستان منحصر به فردى نباشد، از وقايع بسيار كم نظير است. البته ما بر اساس آنچه كه از ائمه اطهار (ع) دريافت داشتهايم، اين داستان را منحصر به فرد مىدانيم و معتقديم كه نظير اين داستان در گذشته نبوده و در آينده هم نخواهد بود. ولى از جهت احتياط در سخن و براى اين كه با كسانى مواجه هستيم كه طبعاً از ما دليل و سند مىخواهند و براى اين كه وارد آن بحثها نشويم، مىگوييم اتفاق نظر همه مورخين و همه آشنايان به تاريخ بشر اين است كه اگر داستان عاشورا منحصر به فرد نباشد، از كمنظيرترين داستانهاى عالم است؛ داستانى كه هم از نظر كيفيت وقوع، هم از نظر عظمت مصيبت، و هم از نظر بقاى خاطره آن در ميان مردم و آثار اجتماعى كه بر آن مترتب مىشود، با هيچ ماجراى ديگرى قابل مقايسه نيست. خود همين تكرار عزادارىهايى كه در كشور خودمان مىبينيم، مىتواند براى ما عامل هشداردهنده و بيدار كنندهاى باشد كه هيچ حادثه ديگرى با اين حادثه قابل مقايسه نيست. حادثهاى كه براى آن اين همه وقت صرف مىشود، اين همه هزينه مىشود و اين همه اشكها ريخته مىشود، با چه حادثه و پيشامدى قابل تشبيه است؟
اغلب، اين پرسش را منافقان مطرح مىكنند، البته منافقان مدرن! آنها مىگويند كه بسيار خوب، ما تا اين جا قبول كرديم كه تاريخ امام حسين (ع) تاريخ مؤثر و حركتآفرينى بوده است.
همچنين دريافتيم كه بايد آن را عميقاً به خاطر داشت، و به ياد امام حسين (ع) عزادارى كرد؛ تا اين جا را قبول داريم. اما شما در اين عزادارىهاى خود كار ديگرى هم مىكنيد. علاوه بر اين كه از امام حسين (ع) به نيكى ياد مىكنيد، و بر شهادت او گريه مىكنيد، بر دشمنان امام حسين (ع) هم لعن مىفرستيد. اين كار براى چيست و چرا دشمنان ابىعبداللَّه را لعن مىكنيد؟
اين كار نوعى خشونت و بدبينى است. اين يك نوع احساسات منفى است و از ما «انسان مدرن» نمىسازد. هنگامى كه احساسات شما تحريك مىشود، برويد گريه و عزادارى كنيد.
اما چرا دشمنان را لعن مىكنيد؟ چرا مىگوييد «أَتَقَرَّبُ الَىاللَّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اعْدائِك»
، من با تبرى از دشمنان تو، به خدا تقرب مىجويم. چرا مقيد هستيد همواره در زيارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسين (ع) را لعن كنيد؟ بياييد فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانيد. چرا بايد اين همه لعن بگوييد و مردم را نسبت به ديگران بدبين كنيد و يا نسبت به ديگران احساسات منفى ايجاد كنيد؟ امروز زمانى است كه بايد با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد.
امروز بايد دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. اين روحيه لعن و تبرى و پشت كردن به ديگران خشونتهايى است كه به هزار و چهار صد سال پيش، يعنى زمانى كه امام حسين (ع) را كشتند برمىگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نمىپسندند. بياييد به جاى اينها راه آشتى را پيش بگيريد، به روى دشمنان هم لبخند بزنيد، به آنها هم محبت كنيد. مگر اسلام دين محبت، دين رأفت و رحمت نيست؟ اين چه كارى است كه شما دائماً لعن و بدگويى مىكنيد؟
اگر كسانى واقعاً از روى جهل اين سؤال را مطرح كنند، جواب دادن بهآنها مشكل نيست.
اما احتمال قوى مىدهيم كه بسيارى از كسانى كه اين گونه سخن مىگويند، انديشههاى ديگرى، و يا اغراض خاصى در سر دارند. احتمال دارد آنها از سياستهاى ديگرى پيروى كنند، و يا نقشههايى را كه ديگران كشيدهاند اجرا كنند. البته ما فرض را بر اين مىگذاريم كه اين سؤال عاقلانه و عالمانهاى است كه جواب آن هم بايد عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذارى در مورد طرح اين گونه سؤالها، فرض كنيد اگر نوجوانى از ما سؤال كرد كه چرا بايد قاتلان ابى عبداللَّه را لعن كرد؟ به جاى لعنهايى كه در زيارت عاشورا مىخوانيد صد مرتبه ديگر هم باز بر امام حسين (ع) سلام بفرستيد. مگر سلام كردن براى سيدالشهداء (ع) ثواب ندارد؟ به جاى آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستيد، چه عيبى دارد؟ اين همه لعن و بدگويى، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومى دارد؟
جواب علمى چنين سؤالى اين است كه همان گونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است. هيچ انسانى نمىتواند بىغم و يا بىشادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش بايد خنديد و به جاى خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشى از وجودمان، به اين معنى است كه از دادههاى خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم. دليل اين كه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردى بايد گريه كرد. البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و الا استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مىكند و اشك از ديدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گريه كردن نيز در زندگى انسان جاى خود را دارد. گريه براى خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مىكند؛ اين طبيعت انسان است كه در مواردى بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند، خواه كمال جسمانى، يا كمال عقلانى يا روانى و يا عاطفى، به ابراز علاقه و محبت بپردازيم. هنگامى كه انسان احساس مىكند در جايى كمالى و يا صاحب كمالى يافت مىشود، دوست دارد نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بغض و دشمنى قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسى را كه به او خدمت مىكند دوست بدارد، فطرتش نيز بر اين است كه كسى را كه به او ضرر مىزند دشمن بدارد. البته ضررهاى مادى دنيوى براى مؤمن اهميتى ندارد. چون اصل دنيا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دين را از انسان بگيرد، دشمنى كه سعادت ابدى را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرمايد:
«إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً»
شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمنى كنيد.
با شيطان ديگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد. و گرنه انسان هم مىشود شيطان. اگر بايد با اولياى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمنى كرد. اين فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مىشود، و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مىپذيرد و حرفهايشان را قبول مىكند. كم كم شيطان ديگرى مثل آنها مىشود. مىگوييد نه! ببينيد قرآن چه مىفرمايد:
«وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ»
، چنانچه ببينى كسانى نسبت به دين بدگويى و اهانت مىكنند، با سستى و با زبان مسخره و استهزا سخن مىگويند، به آنها نزديك نشو. هر چه گفتند، گوش نده. بعد مىفرمايد اگر كسانى اين نصيحت را گوش نكردند، بايد بدانند كه عاقبت به آنها ملحق خواهند شد. «إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً»
سر انجام كسانى كه نسبت به استهزا كنندگان دين محبت مىورزند و به آنها روى خوش نشان مىدهند اين است كه تدريجاً حرفهاى استهزا كنندگان بر آنها اثر مىگذارد. وقتى حرفهايشان اثر كرد، در دلهايشان شك به وجود مىآيد. و اگر شك ايجاد شد، اظهار ايمان كردن نفاق مىشود. انسان وقتى در دل ايمان ندارد اما در ظاهر بگويد من مسلمانم، اين عين نفاق است. قرآن مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً» چنين كسانى كه در دنيا به واسطه اثر همنشينى با كافران منافق مىشوند، در آخرت داخل جهنم با ايشان همنشين خواهند بود.
به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مىكند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبهاى دارد كه مواد مفيد را جذب مىكند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكربها را دفع مىكند، سيستمى كه با ميكرب مبارزه مىكند و آنها را مىكشد. كار گلبولهاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكربها رشد مىكنند. رشد ميكربها به بيمارى انسان منجر مىشود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوييم ورود ميكرب به بدن ايرادى ندارد! به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم مىماند؟ بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهى است. اين تدبير و حكمت الهى است كه براى هر موجود زندهاى دو سيستم در نظر گرفته است، يك سيستم براى جذب و ديگرى سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براى رشد هر موجود زندهاى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مىكند. چيزهايى كه براى بدن مضر است بايد بيرون ريخت. دستگاههايى در بدن وجود دارند نظير كليه، مثانه، و ... كه اين كار را به طور عادى انجام مىدهند. گاهى هم وقتى ميكروبهاى خارجى حمله ور مىشوند، بايد گلبولهاى سفيد فعال شوند و با آنها بجنگند تا آنها را كشته و از بدن بيرون بريزند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادى وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه روانى داشته باشيم تا از كسانى كه براى ما مفيد هستند خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم، از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم. چرا انسان افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براى اين كه وقتى به آنها نزديك مىشود از آنها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند، و در پيشرفت جامعه مؤثر هستند بايد ابراز دوستى كرد، و در مقابل، بايد عملًا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد:
«قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»
قرآن مىفرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم (ع) و ياران او تأسى كنيد. مىدانيد كه حضرت ابراهيم (ع) در فرهنگ اسلامى جايگاه بسيار رفيعى دارد. پيغمبر اكرم (ص) هم مىفرمود من تابع ابراهيم هستم. اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهيم (ع) به اين دين و آيين داد: «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ»
خداوند مىفرمايد شما بايد به ابراهيم (ع) تأسى كنيد.
كار ابراهيم (ع) چه بود؟ ابراهيم (ع) و يارانش به بت پرستانى كه با آنها دشمنى مىكردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند گفتند: «انَّا بُرَئاءٌ مِنْكُمْ» ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمىكند. مىفرمايد بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است، مگر اين كه دست از خيانتكارى خود برداريد.
اين كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شيطان بزرگ اينقدر كينه داريم و اجازه نمىدهيم شعار مرگ بر آمريكا حذف شود، تأسى به حضرت ابراهيم (ع) است. قرآن مىفرمايد شما بايد از ابراهيم (ع) ياد بگيريد و صريحاً بگوييد مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنى خود را نسبت به دشمنان دين اعلام كنيد. همه موارد، جاى لبخند نيست. در بعضى موارد بايد عبوس بود، بايد اخم كرد، بايد صريحاً گفت ما دشمن شماييم، ما آشتى نمىكنيم، مگر دست از خيانت برداريد. اين دستور قرآن است. سابقاً مىگفتند فروع دين ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهى از منكر» دو فروع «تولى» و «تبرى» را نيز جزء فروع دين به حساب مىآوردند. يعنى از جمله واجباتى كه همه مسلمانها بايد توجه داشته باشند و به آنها عمل كنند، اين است كه بايد دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نيز دشمنى كنند. تنها دوستى دوستان خدا كافى نيست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، آن دوستى از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى كه بايد جذب كنيم عملًا به دفع مىپردازيم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است، و يا اگر براى او توضيح دهيم، از روى انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنين كسى نبايد دشمنى كرد. صرف اين كه كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد، بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارىاش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست. مگر كسى كه تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، تعمد و خباثت و پليدى است. بايد با چنين شخصى دشمنى كرد. اما اگر كسى اشتباهاً مرتكب گناهى شده است، بايد با مهربانى با او رفتار كرد. نبايد آبروى او را ريخت، بلكه بايد در اصلاح او سعى كرد. او مشكل دارد و بايد مشكلش را حل كرد.
اما در مورد دشمنان غدار، كينه توز و قسم خورده، خداوند مىفرمايد: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم»
، تا دست از انقلابتان بر نداريد، آمريكا از شما راضى نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل كنيم كه آشتى با چنين كسانى يعنى چه؟ لبخند به روى آنان يعنى چه؟ بايد با نهايت غضب، خشونت، تندى و عبوسى با اينها برخورد كرد. بايد مرگ را بر سر اينها باريد، چون آنان جز به مرگ ما راضى نيستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلكه به مرگ روح ما، به مرگ دين ما راضى مىشوند.
حاصل سخن اين كه، بزرگداشت مراسم سيدالشهداء (ع) بازسازى حيات حسينى است، تا از آن حيات به نحو احسن استفاده شود نبايد به بحثهاى علمى اكتفا شود. چون انسان به برانگيخته شدن عواطف و احساسات احتياج دارد. نبايد به عواطف مثبت، به شادى، به خنده، بسنده كرد، زيرا زنده نگه داشتن خاطره سيدالشهداء (ع) و مظلوميت او از راه احساسات شورانگيز حزن و گريه و سوگوارى امكان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاك پاى حسينى و به خاك قبر حسينى، بايد بر دشمن حسين (ع) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرين كرد. تنها سلام و درود مشكل را حل نمىكند. ما نمىتوانيم از بركات حسينى استفاده كنيم، مگر اين كه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم، قرآن هم اول مىفرمايد: «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفَّار» «رُحَماءُ بَيْنَهُم»، پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. تبرى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد. اگر اين گونه شديم، حسينى هستيم؛ و گرنه بىجهت خودمان را به حسين (ع) نسبت ندهيم.
نویسنده: آیت الله محمد تقی مصباح یزدی.
عواطف انسان ممكن است با مراسم جشن و سرور هم تحريك شود. مىدانيم كه در ولادتهاى مبارك، در ميلاد خود سيد الشهداء (ع)، وقتى مراسم جشن برگزار مىشود، مدحها خوانده مىشود و مردم از طريق آنها شور و نشاطى مىيابند.
سؤال سوم اين است كه چرا براى تحريك احساسات از مراسم شاد استفاده نمىكنيد؟
چرا بايد گريه كرد؟ چرا بايد به خود زد؟ چرا بايد زنجير بزنيم؟ بياييم به جاى اين كارها جشن بگيريم، نقل و نبات پخش كنيم، شيرينى بدهيم، مدح و سرود بخوانيم، تا احساسات مردم تحريك شود.
جواب اين است كه احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد. تحريك هر نوع احساسات و عواطف، بايد با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثهاى كه بزرگترين نقش را در تاريخ اسلام ايفا كرد، حادثه شهادت ابى عبداللَّه بود. او بود كه مسير تاريخ اسلام را عوض كرد. او بود كه درسى براى حركت، براى نهضت، براى مقاومت و براى استقامت تا روز قيامت به انسانها داد. براى آن كه خاطره تجديد شود، فقط مجلس جشن و شادى كافى نيست. بايد كارى متناسب با آن حادثه انجام داد. يعنى بايد كارى كرد كه حزن مردم برانگيخته شود، اشك از ديدهها جارى شود، شور و عشق در دلها پديد آيد. و در اين حادثه چيزى كه مىتواند چنين نقشى را بيافريند، همين مراسم عزادارى و گريستن و گرياندن ديگران است؛ در حالى كه خنديدن و شادى كردن هيچ وقت نمىتواند اين نقش را ايفا كند. خنديدن هيچ وقت آدم را شهادت طلب نمىكند. هيچ وقت انسان را به شلمچه نمىكشاند. هيچ وقت نمىتوانست سختىها و مصيبتهاى هشت سال جنگ را بر اين مردم هموار كند. اين قبيل مسائل عشق ديگرى مىخواهد كه از سوز و اشك و شور پديد مىآيد. راه آن هم همين عزادارىها است.
تا اين جا فهميديم كه بايد در جامعه عواملى را ايجاد كرد تا احساسات و عواطف دينى مردم را تحريك كند و آنها را برانگيزاند تا كارى مشابه كار سيد الشهداء (ع) انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به اين امر مهم علاقه پيدا كنند. اما موضوع ديگرى كه در اين جا مطرح مىشود اين است كه يگانه راه برانگيختن احساسات و عواطف عزادارى و گريه نيست.
نویسنده: آیت الله محمد تقی مصباح یزدی.
عباس سلام الله علیه در واقعه کربلاء حاضر بود و قهرمانانه ایمان و وفاداری خود را اثبات کرد و به همراه سه برادر خود، عثمان، جعفر و عبدالله سلام الله علیهم اجمعین شهید شد.
او در کربلاء علمدار لشکر و سقای خیمه ها بود.
مورخین سن آن حضرت را در هنگام شهادت 34 سال گفته اند.
ـ در کربلا، یک زن بنام اُمّ وهب نمریه قاسطیه همسر عبدالله بن عمیر کلبی در دفاع و حمایت از امام به شهادت رسید
ـ در کربلا دو زن بنامهای اُمّ عبدالله بن عمیر و اُمّ عمر بن جناده در یاری امام حسین جنگیدند
ـ در کربلا اعضای بدن سه نفر از یاران و اصحاب امام حسین تکه تکه شده است، عباس بن علی، علی بن الحسین و عبدالرحمان بن عمیر
ـ در کربلا چند گروه از برادران به همراه امام به شهادت رسیدند:
الف: عباس، عثمان، جعفر، ابوبکر، عبدالله، همگی از فرزندان مولا امیرالمؤمنین و برادران امام حسین بودند
ب: علی اکبر و علی اصغر از فرزندان امام حسین
ج: قاسم، ابوبکر، عبدالله از فرزندان امام حسن مجتبی
د: عون و جعفر از فرزندان حضرت زینب و عبدالله بن جعفر
ه: عبدالله و محمد از فرزندان مسلم بن عقیل
و: مسلم و عبد الرحمان و جعفر از فرزندان عقیل بن ابی طالب
ـ در کربلا سرهای سه نفر از یاران امام حسین به سوی آن حضرت پرتاب شد، عبدالله بن عمیر کلبی، عمر بن جناده، عابس بن ابی شبیب شاکری.
ـ در کربلا، پنج نفر از اطفال نابالغ به همراه امام حسین به شهادت رسیدند، طفل شیر خوار امام، علی اصغر، عبدالله بن حسن بن علی، قاسم بن حسن بن علی، محمد بن ابی سعید و عمر بن جناده انصاری
اما اینکه آیا اهل بیت امام حسین نیز در همان روز از شام به کربلا بازگشته بودند، چنانچه سید بن طاووس نقل کرده است، نزد محققان و مورخان مورد شک و تردید می باشد زیرا مسیر حرکت اهل بیت: از کوفه به شام از شارع عام بوده که از بلاد معروفه می گذشته و مسافت آن چهل منزل بود و حداقل بیست روز طول می کشید. برخی از محققان و تاریخ نویسان نظرشان بر این است که اهل بیت: یک ماه در شام مانده اند و دیگر اینکه شیخ مفید، شیخ طوسی و کفعمی گفته اند که خاندان اهل بیت: را روز بیستم صفر از شام به سوی مدینه کوچ داده اند.
از نهضت هاى پس از عاشورا، مى توان حرکت ها و انقلاب هایى را نام برد :
- انقلاب توابین: این انقلاب در کوفه بر پا گردید و واکنشى مستقیم به قتل امام (ع) بود.(1)
- انقلاب مدینه: این انقلاب با انقلاب توّابین تفاوت داشت و هدف آن، انقلاب علیه حکومت ستم کار بنى امیّه بود.
اهل مدینه علیه امویان شوریدند و عامل یزید را از مدینه راندند. شرکت کنندگان در این قیام، یک هزار تن بودند. این انقلاب به دست سپاهیان شام و با نهایت وحشى گرى سرکوب گردید.(2)
- قیام مختار ثقفى: در سال 66 هجرى مختار بن عبیده ثقفى در عراق به خون خواهى امام حسین (ع) قیام کرد و در یک روز، دویست و هشتاد تن از آنان را به قتل رسانید.(3)
- انقلاب مطرف بن مغیره در سال 77 هجرى.
- انقلاب ابن اشعث در سال 81 هجرى: عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بر حجّاج شورید و عبدالملک مروان را از خلافت خلع کرد.
این شورش تا سال 83 به طول انجامید. ابن اشعث در آغاز، پیروزى هاى نظامى به دست آورد، اما حجّاج به کمک ارتش شام بر او غلبه کرد.(4)
- انقلاب زید بن على بن الحسین (ع): در سال 122 هجرى، زید بن على، در کوفه به شورش برخاست، اما آن شورش بلافاصله به وسیله سپاهیان شام که در آن هنگام در عراق بودند، سرکوب گردید.(5)
پی نوشت:
1- تاریخ طبرى، ج 4، انقلاب توابین، ص 425 و 436.
2- همان، انقلاب مدینه، ص 366 و 381.
3- همان، ص 424.
4- همان، ص 189 و 203.
5- مقاتل الطالبین اصفهانى، ص 139.
از میان آمارهای موجود، ما چهل نمونه را برای شما انتخاب کردیم.
▪ قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا ۱۷۵ روز طول کشید.
▪ قیام سالار شهیدان از مدینه آغاز و به کربلا ختم شد. این قیام یک هفته در مدینه، ۴ ماه و ۱۰ روز در مکه، ۲۳ روز بین راه مکه تا کربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجامید.
▪ از مکه تا کوفه منزلهایی وجود داشت که ما امروز به آنها کاروانسرا یا اقامتگاه میگوییم. کاروان سید الشهدا در مسیر حرکت خود از ۱۸ منزل عبور کرد.
▪ فاصله میان این منزلها با همدیگر حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ بوده است.
▪ اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام از ۱۴ منزل عبور کردند.
▪ زمانی که امام حسین (ع) در مکه حضور داشت حدود ۱۲۰۰۰ نامه از کوفه برای آن حضرت فرستاده شد که در آنها از آن امام دعوت کرده بودند تا به شهر کوفه برود و به یاری مردم آن دیار بشتابید.
▪ زمانی که فرستاده امام حسین(ع) یعنی مسلم بن عقیل به کوفه رسید، تعداد ۱۸ هزار نفر با ایشان بیعت کردند. برخی هم تعداد بیعت کنندگان را ۲۵ هزار یا ۴۰ هزارنفر عنوان کردند.
▪ در زیارت ناحیه نام ۱۷نفر از فرزندان ابیطالب به عنوان شهدا کربلا ذکر شده است.
▪ درجمع شهدای کربلا،۳ کودک ازخاندان بنیهاشم وجود دارد.
▪ از خاندان بنیهاشم درمجموع ۳۳نفر در واقعه کربلا به شهادت رسیدند. این مجموع عبارتند ازحضرت امام حسین(ع)، سه نفر فرزندان حضرت سیدالشهداء(ع)، ۹ نفر از فرزندان امام علی(ع)، چهار نفر از فرزندان امام حسن مجتبی(ع)، دوازده تن از اولاد عقیل و ۴ نفر از فرزندان جعفربن ابیطالب. البته درمنابع مختلف ۱۸و ۳۰ نفر هم ذکرشده است.
▪ غیراز سالارشهیدان و خاندان بنیهاشم، نام۸۲ نفر از شهدا نامشان در زیارت ناحیه مقدسه و برخی منابع دیگر آمده است. غیرازشهیدان نام۲۹ نفر دیگر درمنابع متأخرتر آمده است.
▪ مجموع شهدای کوفه از یاران امام حسین(ع) ۱۳۸نفر است.
▪ درمیان شهدای کربلا تعداد ۱۴غلام دیده میشود.
▪ پس از واقعه کربلا، دشمنان امام حسین، سرهای تعدادی از شهدای کربلارا از بدنهای آنان جداکرده و با خود به کوفه بردند. آنان در این واقعه سرهای ۷۸ شهید را بین خود تقسیم کردند. در این میان قیس بن اشعف، رئیس قبیله بنی کنده ۱۳ سر، شمر رئیس هوازن ۱۲ سر، قبیله بنی تمیم ۱۷ سر، قبیله مذحج ۶ سر و افراد متفرقه از قبایل دیگر۱۳ سر را همراه خود بردند.
▪ پس ازشهادت امام حسین(ع)تعداد۳۳ زخم نیزه و۳۴ ضربه شمشیرغیراز زخمهای تیربر بدن مطهرآن امام به چشم میآمد. سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.
▪ بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) تعداد ۱۰ نفر از دشمنان با اسبهای خود بر بدن مطهر آن امام تاختند.
▪ سپاهیان کوفه با۳۳ هزارنفربه جنگ با امام حسین(ع) وارد شدند. درمرحله اول۲۲ هزار نفر شامل عمرسعد با۶۰۰۰ نفر و سنان،عروه بن قیس، شمرو شبث بن ربعی هرکدام با۴۰۰۰نفر برای نبرد آماده شدند. سپس در ادامه یزیدبن رکاب کلبی با۲ هزارنفر، حصین بن نمیربا۴۰۰۰نفر، ما زنی با۳۰۰۰نفر و نصرمازنی با۲۰۰۰نفر پا به میدان مبارزه با سالار شهیدان گذاشتند.
▪ حضرت سیدالشهدا(ع)درروز عاشورا برای ۱۰نفرمرثیه خواند و درشهادت آنان سخنانی ایراد فرمود و آنان را دعا و یا دشمنان آنان را نفرین کرد. این ده نفرعبارتند از: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزیدریاحی، زهیربن قین و جون
▪ امام حسین(ع)در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد. این دو تن مسلم بن عقیل وهانی بن عروه بودند.
▪ سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین ۷نفر از شهدا یعنی مسلم بن عوسجه، حربن ریاحی، واضح رومی، جون، حضرت ابولفضل(ع)، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم با پای پیاده رفت.
▪ در روز عاشورا دشمنان سرهای سه نفر از شهدا یعنی عبدالله بن عمیر کلبی،عمروبن جناده وعابس بن ابیشبیب شاکری را به جانب امام حسین(ع) پرتاب کردند.
▪ پیکرهای سه نفر از شهدای واقعه کربلا یعنی حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر و عبدالرحمن بن عمیر توسط دشمنان سنگدل قطعه قطعه شد.
▪ در واقعه کربلا ۵ کودک و نوجوان که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، جام شهادت را نوشیدند. این افراد عبارتند از:
۱) عبدالله بن حسین، کودک شیر خوار امام حسین(ع)
۲) عبدالله بن حسن
۳) محمدبن ابیسعید بن عقیل
۴) قاسم بن الحسن
۵) عمروبن جناده انصاری
▪ تعداد ۵ تن از شهدای کربلا از اصحاب حضرت رسول(ص) بودند.
ـ انس بن حرث کاهلی
ـ حبیب بن مظاهر
ـ مسلم بن عوسجه
ـهانی بن عروه
ـ عبدالله بن بقطر عمیری
▪ در رکاب سالار شهیدان ۱۵ غلام به درجه رفیع شهادت رسیدند.
ـ نصروسعد- ازغلامان امام علی(ع)
ـ منحج- غلام امام حسن مجتبی(ع)
ـ اسلم و غارب- غلامان امام حسین(ع)
ـ حرث- غلام همزه
ـ جون- غلام ابوذر غفاری
ـ رافع- غلام مسلم ازدی
ـ سعد-غلامعمرصیداوی
ـ سالم-غلام بنی المدینه
ـ سالم- غلام عبدی
ـ شوذب غلام شاکر
ـ شیب-غلام حرث جابری
ـ واضح-غلام حرث سلمانی
این چهارده نفر در کربلا به شهادت رسیدند. امام حسین (ع) غلام دیگری به نام سلمان داشت. آن حضرت او رابرای انجام مـأموریتی به بصره فرستاد که در آنجا به شهادت رسید.
▪ دو نفر از یاران امام حسین (ع) روز عاشورا به اسارت دشمن در آمده و سپس به شهادت رسیدند. این دو تن سوار بن ثمامه صیداوی هستند.
▪ چهار نفر از یاران امام حسین (ع) در کربلا پس از شهادت آن حضرت به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. این افرادعبارتند از:
ـ سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف
ـ سوید بن ابیمطاع که مجروح بود
ـ محمد بن ابیسعید بن عقیل
▪ تعداد۷ نفر از شهدای کربلا در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند. این افراد عبارتند از: حضرت علی اکبر،عبدالله بن حسین، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ و عبدالرحمن بن مسعود.
▪ تنها زنی که در کربلا به شهادت رسید ام وهب، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
▪ در واقعه کربلا ۵ نفر از زنان به دلایلی از خیمهها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شده و یا به آنها اعتراض کردند. این بانوان عبارتند از:
ـ حضرت زینب کبری(س)
ـ کنیز مسلم بن عوسجه
ـ مادر عمرو بن جناده
ـ ام وهب، همسر عبدالله کلبی
ـ مادر عبدالله کلبی
▪ حضرت علی اکبر (ع) فرزندسالار شهیدان، اولین نفر از خاندان بنیهاشم بود که در کربلا به شهادت رسید.آن حضرت به هنگام شهادت۲۷ سال داشت.
▪ در واقعه کربلا سرهای۲شهید یعنی حضرت علی اصغر (ع) وحربن یزید ریاحی از پیکر آنان جدا نشد.
پس از شهادت امام حسین (ع) ده نفر از یاران سپاه یزید وسایل آن حضرت را غارت کردند. پیراهن، زیرجامه، عمامه، کفشها، زره، انگشتر، کلاه خود و شمشیر آن امام را با خود بردند.
▪ دهم محرم سال ۶۱هجری برابر با روز جمعه بود. روز عاشورا در تاریخ معادل۲۱ مهر ماه سال ۵۹ میباشد.
▪ امام حسین (ع) هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.حضرت علی اکبر (ع) به هنگام شهادت ۲۷ سال داشت.
▪ نام ۱۳ نفر از فرزندان ابیطالب که در حماسه عاشورا به شهادت رسیدند در زیارت ناحیه نیامده است.
▪ در روز عاشورا تعداد ۶۰ خیمه با فاصله ۲ متر از یکدیگر در صحرای کربلا بر پا شده بود.
▪ در واقعه کربلا سه نفر از شهدا یعنی جناده بن حرث، عبدالله بن عمیر کلبی ومسلم بن عوسجه همراه با خانوادههای خود در این حماسه ماندگار تاریخ اسلام حضور داشتند.
▪ در واقعه عاشورا هشت مرد و پسر یعنی امام زین العابدین(ع)،امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسین، حسن بن حسن، زید بن حسن، عمربن حسن، محمد بن عمر بن حسن و محمد بن حسین به اسارت دشمن در آمدند که در این میان تنها امام سجاد(ع) و عمربن حسن به سن بلوغ رسیده بودند.
▪ امام حسین (ع) در روز عاشورا، فرماندهی لشکر خود را به افراد مختلفی سپرده بودند. زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر مسئولیت جناحهای راست و چپ لشکر را بر عهده داشتند و حضرت ابوالفضل(ع) و خود سیدالشهدا(ع) نیز قلب لشکر را هدایت میکردند.
▪ سعد نیز لشکر خود را توسط چند نفر هدایت میکرد. عمروبن حجاج و شمر، جناحهای راست وچپ لشکر را فرماندهی میکردند. عمروبن قیس و شبث بن ربعی هم سواره نظام و پیاده نظام لشکر عمر سعد را رهبری میکردند.
منبع: خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا www.abna.ir
حدیث کربلا، حدیث حریت و حماسه هاست و روایتش روایت رویش و خیزش، و سرودش همیشه سرخ و حیات بخش و حرکت زا.
در خصوص کربلا و حماسه همیشه جاوید عاشورا، در کتابی با نام «سیمای کربلا، حریم حریت» سخن گفته ایم و چندین حدیث ازاحادیث این دفتر را نیز در آنجا البته با شرح و بسطی بیشتر آورده ایم.
دیگر لازم نیست در این مقدمه حرف به درازا کشد، تنها به تذکر چند نکته که در فهم بهتر این مجموعه می تواند مفید باشد بسنده می شود:
1. روایتهایی که درباره کربلا، بویژه زیارت آستان قدس حسینی علیه السلام، در منابع روایی آمده است. بیشتر از اینها است که در یک مجموعه چهل حدیثی بگنجد، ما از صدها حدیث، این چهل نمونه را، از سخنان برگزیدگان خدا برگزیده ایم.
2. احادیث از کتابهای معتبر نقل شده و بیشتر آنها را در کتاب وزین کامل الزیارات می توان دید، کتابی که در نظر دانشوران شیعی معتبر است و محکم.
3. در انتخاب حدیثها، علاوه بر نکات چندی که در نظر بوده این نکته نیز در نظر گرفته شده است که تا حد امکان حدیثی نقل شود که کم لفظ و معتبر، اما پر معنی باشد تا حفظ آن برای همه سهل و ممکن باشد.
4. پیشاپیش اقرار می شود که ترجمه ها نارسا بوده و آن لطف بی نظیری که در سخن معصوم علیه السلام است در ترجمه ها دیده نمی شود ما تلاش خویش را کرده ایم، امید که مقبول درگاه حضرت حق واقع گردد.
فصل اول: فضیلت کربلا
حدیث اول
حریم پاک
عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال:
..و هی اطهر بقاع الأرض و اعظمها حرمة و انها لمن بطحاء الجنة.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در ضمن حدیث بلندی می فرماید: کربلا پاکترین بقعه روی زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه ها است و الحق که کربلا از بساطهای بهشت است. بحار الانوار، ج 98، ص 115 و نیز کامل الزیارات، ص 264
حدیث دوم
سرزمین نجات
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
یقبر ابنی بأرض یقال لها کربلا هی البقعة التی کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التی علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فی الطوفان.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پسرم حسین در سرزمینی به خاک سپرده می شود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازی که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا، یاران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد. کامل الزیارات، ص 269، باب 88، ح 8
حدیث سوم
مسلخ عشق
قال امیر المؤمنین علی علیه السلام:
هذا...مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من کان بعدهم.
حضرت علی علیه السلام روزی گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانی که نه شهدای گذشته و نه شهدای آینده به پای آنها نمی رسند.
تهذیب، ج 6، ص 73 و بحار، ج 98، ص 116
حدیث چهارم
عطر عشق
قال علی علیه السلام:
واها لک أیتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب.
امیر المؤمنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوشبوئی ای خاک! در روز قیامت قومی از تو بپا خیزند که بدون حساب و بی درنگ به بهشت روند.
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 169
حدیث پنجم
ستاره سرخ محشر
قال علی بن الحسین علیه السلام:
تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدری و تنادی أنا أرض الله المقدسة الطیبة المبارکة التی تضمنت سید الشهداء و سید شباب اهل الجنة.
امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا، در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدی می درخشد و ندا در می دهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکی که پیشوای شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است. ادب الطف، ج 1، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص 268
حدیث ششم
کربلا و بیت المقدس
قال ابو عبد الله علیه السلام:
الغاضریة من تربة بیت المقدس.
امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است. کامل الزیارات، ص 269، باب 88، ح 7
حدیث هفتم
فرات و کربلا
قال ابو عبد الله علیه السلام
أن أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالی...
امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبی بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.بحار الانوار، ج 98، ص 109 و نیز کامل الزیارات، ص 269
حدیث هشتم
کربلا، کعبه انبیاء
قال ابو عبد الله علیه السلام:
لیس نبی فی السموات و الارض، اءلا یسألون الله تبارک و تعالی أن یؤذن لهم فی زیارة الحسین (علیه السلام)، ففوج ینزل و فوج یعرج.
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبری در آسمانها و زمین نیست مگر این که می خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهی به کربلا فرود آیند و گروهی از آنجا عروج کنند. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل از کامل الزیارات، ص 111
حدیث نهم
کربلا، مطاف فرشتگان
قال ابو عبد الله علیه السلام:
لیس من ملک فی السموات و الأرض الا یسألون الله تبارک و تعالی أن یؤذن لهم فی زیارة الحسین (علیه السلام)، ففوج ینزل و فوج یعرج.
امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ فرشته ای در آسمانها و زمین نیست مگر این که می خواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجی از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجی دیگر عروج کنند و از آنجا اوج گیرند. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل از کامل الزیارات ص 114
حدیث دهم
راه بهشت
قال ابو عبد الله علیه السلام:
موضع قبر الحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة
امام صادق علیه السلام فرمود: جایگاه قبر امام حسین علیه السلام دری از درهای بهشت است. کامل الزیارات، ص 271، باب 89، ح 1
حدیث یازدهم
کربلا، حرم امن
قال ابو عبد الله علیه السلام:
ان الله اتخذ کربلا حرما آمنا مبارکا قبل أن یتخذ مکة حرما.
امام صادق علیه السلام فرمود: به راستی که خدا کربلا را حرم امن و با برکت قرار داد پیش از آنکه مکه را حرم قرار دهد.کامل الزیارات، ص 267 بحار، ج 98، ص 110
حدیث دوازدهم
زیارت مداوم
قال الصادق علیه السلام:
زوروا کربلا و لا تقطعوه فاءن خیر أولاد الانبیاء ضمنته...
امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا را زیارت کنید و این کار را ادامه دهید، چرا که کربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است. کامل الزیارات، ص 269
حدیث سیزدهم
بارگاه مبارک
قال الصادق علیه السلام:
«شاطی ء الوادی الأیمن» الذی ذکره الله فی القرآن، (1) هو الفرات و «البقعة المبارکة» هی کربلا.
امام صادق علیه السلام فرمود: آن «ساحل وادی ایمن» که خدا در قرآن یاد کرده فرات است و «بارگاه با برکت» نیز کربلا است. (2)
فصل دوم: زیارت کربلا
حدیث چهاردهم
شوق زیارت
قال الامام الباقر علیه السلام:
لو یعلم الناس ما فی زیارة قبر الحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقا.
امام باقر علیه السلام فرمود: اگر مردم می دانستند که چه فضیلتی در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت می مردند.ثواب الاعمال، ص 319، به نقل از کامل الزیارات .
حدیث پانزدهم
حج مقبول و ممتاز
قال ابو جعفر علیه السلام:
زیارة قبر رسول الله صلی الله علیه و آله و زیارة قبور الشهداء، و زیارة قبر الحسین بن علی علیهما السلام، تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلی الله علیه و آله.
امام باقر علیه السلام فرمود: زیارت قبر رسول خدا «ص» ، و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه السلام معادل است با حج مقبولی که همراه رسول خدا «ص» بجا آورده شود.مستدرک الوسائل، ج 1، ص 266، و نیز کامل الزیارات، ص 156
حدیث شانزدهم
تولدی تازه
عن حمران قال: زرت قبر الحسین علیه السلام فلما قدمت جاءنی.ابو جعفر محمد بن علی علیه السلام...فقال علیه السلام:
ابشر یا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم یرید الله بذلک وصلة نبیه حرج من ذنوبه کیوم ولدته امه.
حمران می گوید: هنگامی که از سفر زیارت امام حسین علیه السلام برگشتم، امام باقر علیه السلام به دیدارم آمد و فرمود: ای حمران! به تو مژده می دهم که هر کس قبور شهیدان آل محمد (ص) را زیارت کند و مرادش از این کار رضایت خدا و تقرب به پیامبر (ص) باشد، از گناهانش بیرون می آید چون روزی که مادرش او را زاد.امالی شیخ طوسی، ج 2، ص 28، چاپ نجف بحار، ج 98، ص .20
حدیث هفدهم
زیارت مظلوم
عن ابی جعفر و ابی عبد الله علیه السلام یقولان:
من احب أن یکون مسکنه و مأواه الجنة، فلا یدع زیارة المظلوم.
از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل شده که فرمودند: هر کس که می خواهد مسکن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم علیه السلام را ترک نکند. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 253
حدیث هجدهم
شهادت و زیارت
قال الامام الصادق علیه السلام:
زوروا قبر الحسین (علیه السلام) و لا تجفوه، فاءنه سید شباب أهل الجنة من الخلق، و سید شباب الشهداء.
امام صادق علیه السلام فرمود: مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و با ترک زیارتش به او ستم نورزید چرا که او سید جوانان بهشت از مردم، و سالار جوانان شهید است. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 256: و کامل، ص 109
حدیث نوزدهم
زیارت، بهترین کار
قال ابو عبد الله علیه السلام:
زیارة قبر الحسین بن علی علیهما السلام من افضل ما یکون من الاعمال.
امام صادق علیه السلام فرمود: زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین کارهاست که می تواند انجام یابد.مستدرک الوسائل، ج 10، ص .311
حدیث بیستم
سفره های نور
قال الامام الصادق علیه السلام:
من سره ان یکون علی موائد النور یوم القیامة فلیکن من زوار الحسین بن علی (علیهما السلام)
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفره های نور بنشیند باید از زائران امام حسین (علیه السلام) باشد.وسائل الشیعه، ج 10، ص 330 بحار الانوار، ج 98، ص 72
حدیث بیست و یکم
شرط شرافت
قال الصادق علیه السلام: من اراد أن یکون فی جوار نبیه و جوار علی و فاطمة فلا یدع زیارة الحسین علیهم السلام
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که می خواهد در همسایگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در کنار علی (علیه السلام) و فاطمه (س) باشد، زیارت امام حسین (علیه السلام) را ترک نکند. وسائل الشیعه، ج 10، ص 331، ح .39
حدیث بیست و دوم
زیارت، فریضه الهی
قال ابو عبد الله علیه السلام:
لو أن احدکم حج دهره ثم لم یزر الحسین بن علی علیه السلام لکان تارکا حقا من حقوق رسول الله (ص) لأن حق الحسین فریضة من الله تعالی، واجبة علی کل مسلم.
امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یکی از شما تمام عمرش را احرام حج بندد، اما امام حسین علیه السلام را زیارت نکند، حقی از حقوق رسول خدا (ص) را ترک کرده است چرا که حق حسین علیه السلام فریضه الهی و بر هر مسلمانی واجب و لازم است.وسائل الشیعه، ج 10، ص .333
حدیث بیست و سوم
کربلا، کعبه کمال
قال ابو عبد الله علیه السلام:
من لم یأت قبر الحسین علیه السلام حتی یموت کان منتقص الاءیمان، منتقص الدین، اءن ادخل الجنة کان دون المؤمنین فیها.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس به زیارت قبر امام حسین علیه السلام نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و دینش ناقص خواهد بود، به بهشت هم که برود پایین تر از مؤمنان در آنجا خواهد بود.وسائل الشیعه، ج 10، ص .335
حدیث بست و چهارم
از زیارت تا شهادت
قال ابو عبد الله علیه السلام:
لا تدع زیارة الحسین بن علی علیهما السلام و مر أصحابک بذلک یمد الله فی عمرک و یزید فی رزقک و یحییک ء الله سعیدا و لا تموت الا شهیدا.
امام صادق علیه السلام فرمود: زیارت امام حسین علیه السلام را ترک نکن و به دوستان و یارانت نیز همین را سفارش کن! تا خدا عمرت را دراز و روزی و رزقت را زیاد کند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و نمیری مگر شهید. وسائل الشیعه، ج 10، ص 335
حدیث بیست و پنجم
حدیث محبت
عن ابی عبد الله علیه السلام قال:
من اراد الله به الخیر قذف فی قلبه حب الحسین علیه السلام و زیارته، و من اراد الله به السوء قذف فی قلبه بغض الحسین علیه السلام و بغض زیارته.
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: هر کس که خدا خیر خواه او باشد، محبت حسین (علیه السلام) و زیارتش را در دل او می اندازد و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و خشم حسین (علیه السلام) و خشم زیارتش را در دل او می اندازد. وسائل الشیعه، ج 10، ص 388، بحار الانوار، ج 98، ص 76
حدیث بیست و ششم
نشان شیعه بودن
قال الصادق علیه السلام:
من لم یأت قبر الحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتی یموت فلیس هو لنا شیعة، و ان کان من اهل الجنة فهو من ضیفان اهل الجنة.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال کند که شیعه ما است و با این حال و خیال بمیرد، او شیعه ما نیست، و اگر هم از اهل بهشت باشد، از میهمانان اهل بهشت خواهد بود. کامل الزیارات، ص 193، بحار الانوار، ج 98، ص .4
حدیث بیست و هفتم
سکوی معراج
قال الصادق علیه السلام:
من اتی قبر الحسین علیه السلام عارفا بحقه کتبه الله عز و جل فی اعلی علیین.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس که به زیارت قبر حسین علیه السلام نایل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد، خدای متعال او را در بلندترین درجه عالی مقامان ثبت می کند. من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص .581
حدیث بیست و هشتم
مکتب معرفت
قال ابو الحسن موسی بن جعفر علیه السلام:
أدنی ما یثاب به زائر أبی عبد الله (علیه السلام) بشط فرات، اذا عرف حقه و حرمته و ولایته، أن یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر.
حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: کمترین ثوابی که به زائر امام حسین علیه السلام در کرانه فرات، داده می شود این است که تمام گناهان، مقدم و مؤخرش بخشوده می شود.بشرط این که حق و حرمت و ولایت آن حضرت را شناخته باشد. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص .138
حدیث بیست و نهم
همچون زیارت خدا
قال الامام الرضا علیه السلام:
من زار قبر الحسین (علیه السلام) بشط الفرات کان کمن زار الله.
امام رضا علیه السلام فرمود: کسی که قبر امام حسین علیه السلام را در کرانه فرات زیارت کند، مثل کسی است که خدا را زیارت کرده است.مستدرک الوسائل، ج 10، ص 250، به نقل از کامل
فصل سوم :عاشورا و اربعین
حدیث سی ام
زیارت عاشورا
قال الصادق علیه السلام:
من زار الحسین علیه السلام یوم عاشورا وجبت له الجنة.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس که امام حسین علیه السلام را در روز عاشورا زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.اقبال الاعمال، ص 568
حدیث سی و یکم
بالاتر از روسپیدی
قال ابو عبد الله علیه السلام:
من بات عند قبر الحسین علیه السلام لیلة عاشورا لقی الله یوم القیامة ملطخا بدمه، کانما قتل معه فی عرصة کربلا.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که شب عاشورا را در کنار مرقد امام حسین علیه السلام سحر کند، روز قیامت در حالی به پیشگاه خدا خواهد شتافت که به خونش آغشته باشد، مثل کسی که در میدان کربلا و در کنار امام حسین علیه السلام کشته شده باشد. وسائل الشیعه، ج 10، ص .372
حدیث سی و دوم
نشانه های ایمان
قال ابو محمد الحسن العسکری علیه السلام:
علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسین، و زیارة الاربعین، و التختم، فی الیمین، و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم.
امام حسن عسگری علیه السلام فرمود: نشانه های مؤمن پنج چیز است: 1 نمازهای پنجاهگانه (3) 2 زیارت اربعین
2 انگشتر به دست راست کردن 4 بر خاک سجده کردن 5 بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.وسائل الشیعه، ج 10، ص 373، و نیز التهذیب، ج 6، ص 52
فصل چهارم: تربت و تسبیح عشق
حدیث سی و سوم
رواق منظر یار
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
الا و ان الاجابة تحت قبته، و الشفاء فی تربته، و الأئمة (علیهم السلام) من ولده
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بدانید که اجابت دعا، زیر گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان علیهم السلام از فرزندان اوست. مستدرک الوسائل، ج 10، ص .335
حدیث سی و چهارم
تربت و تربیت
قال الصادق علیه السلام:
حنکوا أولادکم بتربة الحسین (علیه السلام) فانها امان.
امام صادق علیه السلام فرمود: کام کودکانتان را با تربت حسین (علیه السلام) بردارید، چرا که خاک کربلا، فرزندانتان را بیمه می کند. وسائل الشیعه، ج 10، ص .410
حدیث سی و پنجم
بزرگترین دارو
قال ابو عبد الله علیه السلام:
فی طین قبر الحسین (علیه السلام)، الشفاء من کل داء، و هو الدواء الاکبر.
امام صادق علیه السلام فرمود: شفای هر دردی در تربت قبر حسین علیه السلام است و همان است که بزرگترین داروست.کامل الزیارات، ص 275 و وسائل الشیعه، ج 10، ص .410
حدیث سی و ششم
تربت و هفت حجاب
قال الصادق علیه السلام:
السجود علی تربة الحسین علیه السلام یخرق الحجب السبع.
امام صادق علیه السلام فرمود: سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهای هفتگانه را پاره می کند. مصباح المتهجد، ص 511، و بحار الانوار، ج 98، ص .135
حدیث سی و هفتم
سجده بر تربت عشق
کان الصادق علیه السلام لا یسجد الا علی تربة الحسین علیه السلام تذللا لله و استکانة الیه.
رسم حضرت امام صادق علیه السلام چنین بود که: جز بر تربت حسین علیه السلام به خاک دیگری سجده نمی کرد و این کار را از سر خشوع و خضوع برای خدا می کرد. وسائل الشیعه، ج 3، ص .608
حدیث سی و هشتم
تسبیح تربت
قال الصادق علیه السلام: السجود علی طین قبر الحسین علیه السلام ینور الی الارض السابعة و من کان معه سبحة من طین قبر الحسین علیه السلام کتب مسبحا و ان لم یسبح بها...
امام صادق علیه السلام فرمود: سجده بر تربت قبر حسین علیه السلام تا زمین هفتم را نور باران می کند و کسی که تسبیحی از خاک مرقد حسین علیه السلام را با خود داشته باشد، تسبیح گوی حق محسوب می شود، اگر چه با آن تسبیح هم نگوید. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 268، وسائل الشیعه، ج 3، ص .608
حدیث سی و نهم
تربت شفابخش
عن موسی بن جعفر علیه السلام قال: و لا تأخذوا من تربتی شیئا لتبرکوا به فان کل تربة لنا محرمة الا تربة جدی الحسین بن علی علیهما السلام فان الله عز و جل جعلها شفاء لشیعتنا و أولیائنا.
حضرت امام کاظم علیه السلام در ضمن حدیثی که از رحلت خویش خبری می داد، فرمود: چیزی از خاک قبر من بر ندارید تا به آن تبرک جویید چرا که خوردن هر خاکی جز تربت جدم حسین علیه السلام، بر ما حرام است، خدای متعال تنها تربت کربلا را، برای شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است. جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص .533
حدیث چهلم
یکی از چهار نیاز
قال الامام موسی الکاظم علیه السلام: لا تستغنی شیعتنا عن أربع: خمرة یصلی علیها، و خاتم یتختم به، و سواک یستاک به، و سبحة من طین قبر أبی عبد الله علیه السلام...
حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: پیروان ما از چهار چیز بی نیاز نیستند: 1 سجاده ای که بر روی آن نماز خوانده شود.2 انگشتری که در انگشت باشد.3 مسواکی که با آن دندانها را مسواک کنند.4 و تسبیحی از خاک مرقد امام حسین علیه السلام...تهذیب الاحکام، ج 6، ص 75
پی نوشتها:
1.قرآن مجید، سوره قصص، آیه 30
2.بحار الانوار، ج 57، ص 203، به نقل از تهذیب
3.منظور نمازهای روزانه و نوافل آنهاست که پنجاه رکعت می شود.
منبع: چهل حدیث کربلا، محمد صحتی سردرودی.
حضرت امام حسین علیه السلام در حساسترین لحظات دست مناجات را بلند کرد و فرمود: «اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثَقْتَیِ فِی کُلِّ کَربٍ وَ اَنتَ رَجآئی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ فِی کُلِّ اَمْرٍ نَزّلَ بِی ثِقَةٌ وَعِدَةٌ؛ " 1 " خدایا، تو اطمینان و تکیه گاه من در همه سختیها هستی، و تو امید من در همه مشکلات و گرفتاریها هستی و تو در هر پیش آمدی از اموری که به من فرود میآید، وسیله اعتماد و پناه من هستی».
حضرت امام حسین علیه السلام وقتی که به زمین کربلا رسید، همه فرزندان و برادران و اهل بیت را جمع نمود. سپس به آنها نظری نمود، ساعتی اشک ریخت، و فرمود: «اَلّلهُمَّ اِنَّا عِتْرَةُ نَبِیِکَ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ اُزْعِجْنَا وَ طُرِدْنا، وَ اُخْرِجْنا عَنْ حَرَمِ جَدِّنا، وَ تَعَدَّتْ بَنُواُمَیَّةِ عَلَیْنا اَللَّهُمَّ فَخُذْ لَنا بِحَقِّنَا، وَ انْصُرنَا عَلَی القَومِ الکَافِریِن؛ " 2 " خدایا! ما عترت پیامبر تو حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم هستیم، ما به زحمت افتادیم و از دیارمان طرد شدیم و از حرم جدمان خارج شدیم، و بنی امیه برما ستم نمودند، خدایا! حق ما را از آنها بگیر، و ما را بر گروه کافر یاری فرما».
جملهای از دعای عرفه حضرت، «اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی اَخْشاکَ کَاَنّی اَراکَ وَ اَسْعِدْنی بِتَقْویکَ وَ لا تُشْقِنی بِمَعْصِیَتِکَ وَ خِرْلی فِی قَضآئِک وَ بارِکْ لی فی قَدَرِکَ؛ " 3 " خدایا! قرار بده مرا که از تو بترسم، مثل کسی که او را میبینم و مرا با نافرمانی خود به شقاوت و پستی نیانداز و خوبیها را در حکم خویش برای من قرار بده و برکت را در تقدیرت برایم مقدر فرما».
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسی وَ الیَقینَ فِی قَلْبِی وَ الأِخْلاصَ فِی عَمَلِی وَ النُّورَ فِی بَصَری وَ البَصیِرَةَ فِی دینی وَ مَتِّعْنی بِجَوارِحِی وَ اجْعَلْ سَمْعی وَ بَصَرِیَ الوارِثَیْنَ مِنّی وَ انْصُرْنی عَلی مَن ظَلَمْتِی؛ " 4 " خدایا! قرار بده بینیازی در وجودم و یقین را در دلم و اخلاص را در کارهایم، و نور را در چشمم و شناخت و شعور در دینم و با اعضای بدنم مرا بهرهمند فرما و گوش و چشمم را دو وارث من قرار بده و مرا بر کسانی که به من ستم مینمایند یاری فرما».
داستان
«حاتِم اَصَمّ» از عابدان وارسته و مخلص بود. یکی از مسلمین به نام «عُصام بن یوسف» نزد او آمد و از روی اعتراض به او گفت: تو چگونه نماز میخوانی؟
حاتم گفت: هنگامی که وقت نماز فرا میرسد، برمیخیزم، وضوی ظاهری و وضوی باطنی میگیرم.
عصام گفت: «وضوی باطنی چگونه است؟»
حاتم گفت: «در وضوی ظاهر، اعضای وضو را با آب میشویم. اما در وضوی باطن، آن اعضاء را با هفت خصلت میشویم: 1) توبه، 2) پشیمانی از گناهان سابق، 3) ترک دلبستگی به دنیا، 4) ترک تعریف و ستایش مخلوقات، 5) ترک ریاست مادی 6) ترک کینه، 7) ترک حسادت. سپس به مسجد میروم و آماده نماز میشوم. در حالی که کعبه را پیش رو میبینم و خود را در برابر خدای بزرگ یکپارچه محتاج مینگرم. گویی در محضر خدا هستم، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در طرف چپ و عزرائیل را پشت سر خود مشاهده میکنم و گویی پاهایم روی پل صراط قرار گرفته است و این نماز، آخرین نماز من است؛ سپس نیت میکنم و تکبیر پاک میگویم و حمد و سوره را با تفکر و تأمل میخوانم؛ آنگاه رکوع را با تواضع و خشوع انجام میدهم و سپس سجده را با تضرع و زاری بجا میآورم و تشهد را با امید میخوانم و سلام نماز را با اخلاص میگویم. مدت سی سال است، که نماز من این گونه است».
عصام به حاتم گفت: «این گونه نماز خواندن را شخصی غیر از تو نمیتواند انجام دهد.»
سپس گریه سختی کرد و از خدا خواست، که چنین حالت عبادت را به او عنایت کند. " 5 ".
پیامها
1. دعا راه ارتباط مخلوق با خالق است.
2. دعا وسیله آرامش روحی و جسمی و یک نوع امیدواری در میان همه ناامیدیها به رحمت بیکران الهی است.
3. همه انسان در هر مرتبهایی از کمالات انسانی باشند. نیاز به مناجاتو نجوا گری در محضر الهی دارند.
4. هر چه انسان در معرفت و شناخت بالاتر باشد. مناجات و عشق بازی او در خلوت شب و دل بیشتر میباشد.
5. دعا از سیره مستمره همه انبیاء و ائمه علیهم السلام اولیاء و خاصان درگاه الهی و همه مردم با ایمان میباشد.
«اِلهی اَذِقْنی حَلاوَةَ ذِکْرِک؛ خدایا شیرینی یادت را به ذائقه من بچشان».
اهداف قیام حسینی
حضرت امام حسین علیه السلام اهداف قیام خویش را بوسیله نامهائی به بزرگان بصره نوشت و آنها را جهت یاری خویش فرا خواند: «مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام الی مالِکِ بْنِ مِسمَعٍ، وَ الاَحْنَفِ بْنِ قَیْسٍ، وَ المُنْذِرِبْنِ جاروُدٍ، وَ مَسْعُودِ بنِ عَمْرٍو وَ قَیسِ بنِ الهَیتِم. سَلامٌ عَلَیکُم، اَمَّا بَعدُ فَاِنِّی اَدْعُوکُم اِلی اِحْیآءِ مَعالِمَ الْحَقَّ وَ اِماتَة البِدَعِ، فَاِنْ تُجیبُوا تَهْتَدُوا سُبُلَ الرَّشادِ». " 6 " درود بر شما، اما بعد، به درستی که من شما را به جهت زنده کردن پایههای دین و مرگ و نابودی بدعت هایی (که گذشتگان پایهگزاری نمودند، دعوت مینمایم). اگر اجابت نمودید، به راه رشد هدایت شدهاید».
حضرت امام حسین علیه السلام در نامهائی به برادرش محمد حنیفه بعد از شهادت به توحید و رسالت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله وسلم و شهادت به حقانیت بهشت و جهنم و خارج شدن از قبرها و آمدن قیامت نوشت:«وَ اِنّی لَم اَخرُجْ اَشَراً و لا بَطَراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً و اِنَّما خَرَجتُ لِطَلبِ الاِصلاحِ فِی اُمَّةِ جَدّی، وَ شیعَة اَبی عَلیّ بن ابیطالب اَن آمَرَ بِالمَعرُوف وَ اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ وَ اَسیرُ بَسیرَةِ جَدّی وَ اَبی؛ " 7" به درستی که من به عنوان شرارت و سرکشی و فساد نمودن و ظلم کردن از [مدینة الرسول خارج نشدم. همانا به درستی که برای طلب اصلاح در امت جدم و شیعیان پدرم علی بن ابیطالبعلیه السلام خارج شدم، برای این که امر به معروف و نهی از منکر نمایم. و در مسیر و روش جدم و پدرم حرکت کنم».
در ادامه حضرت فرمود: «فَمَنْ قَبِلَنی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ اَوْلی بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هذا اَصْبِرُ حَتّی یَقْضی اللَّهُ بَیْنی وَ بَیْنَ الْقَومِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الحاکِمینَ؛ " 8 " پس کسی که از من پذیرفت با پذیرفتن حق [مطلوب حاصل شده] پس خداوند سزاوارتر به حق است و کسی که بر علیه من [مطالب را] رد کند. من صبر میکنم تا خداوند بین من و قومم به حق قضاوت نماید. و او بهترین حکم کنندگان است».
حضرت علی علیه السلام، امیر بیان، اهداف قیام را این گونه بیان مینماید: «اَللهُمَّ اِنَّکَ تَعلَمُ اَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الّذی کَانَ مِنّا تَنافُسَاً فی سُلطانٍ و لا اِلِتمَاسُ شئٍ مِن فُضُولِ الحُطَامِ؛ " 9 " خدایا به درستی که میدانی، از جانب ما اشتیاقی به سلطنت و حکومت نمیباشد و ما در خواستی برای چیزی از بهرههای دنیا نداریم». حضرت علی علیه السلام در ادامه بیانات خویش میفرماید: «وَ لکِن لِبَزِزَ المَعالِمَ مِن دینِکَ وَ نُظهِرَ الاِصلاحَ فِی بِلادِکَ فَیَأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِبادِکَ وَ تُقَامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدُودِکَ؛ " 10" قیام برای این که پایههای دین تو (ای خدا) آشکار شود و اصلاح را در شهرهای تو ظاهر نماییم، تا ستمدیدگان از بندگان تو در امان باشند و حدود و احکام تو تعطیل نگردد».
آری اینها بیان اهداف نهضت علوی و حسینی بود. که در جهت اصلاح جامعه و زدودن مفاسد اجتماعی و حاکم نمودن اخلاق زیبای انسانی، نجات دادن محرومین و مظلومین از زیر ستم و چکمه ظالمین و زنده نمودن حدود الهی و دینی و ریشه کن کردن رفتارها و کارهای حرام شرعی و عقلی و عرفی، همه اینها در جهت تحقق آرمانهای رسالت حسینی و علوی میباشند.
داستان
بهترین قصه در تحولات و انقلابهای اجتماعی و مردمی، داستان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (رحمة اللَّه) میباشد، که آن رهبر فرزانه توانست، اسلام را حیات تازه بخشیده و حاکمیت و توان قدرت آن را در جهان امروز، نمایش بگذارد و به همگان ثابت نماید، که حدود و احکام الهی زنده و جاوید تا روز قیامت میباشد.
بلکه باید که خلق در یابند
علت اصلی قیام حسین
بهر احیای دین شهادت، یافت
زنده شد نام دین، زنام حسین
پیامها
1. انقلابها باید در جهت ریشه کن نمودن عوامل فساد و ایجاد رشد و اصلاح جوامع بشری باشد.
2. تحولات اجتماعی باید قانون و احکام الهی را در مسیر فطرت بشری زنده نماید.
3. انقلاب باید جامعه را از مردگی و بیتوجهی خارج نموده و روح امر به معروف و نهی از منکر را زنده نماید.
4. انقلاب باید حقوق مظلومان را زنده و با ظالمین در نبرد و یاور مستضعفین باشد.
5. انقلاب باید روشهای شرعی و دینی، سیره انبیاء و اولیاء و عقلاء را از جهت عملی و اعتقادی زنده نماید.
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج 91، ص 211
2- بحارالانوار، ج 44، ص 382
3- بحارالانوار، ج 95، ص 218
4- بحارالانوار، ج 95، ص 218
5- داستان دوستان، ج 3، ص 210
6- نهج الشهاده، ص 276
7- بحارالانوار، ج 44، ص 328
8- بحار الانوار، ج 44، ص 330
9- بحار، ج 67، ص 79
10- نهج البلاغه، صبحی صالح، خ 131
منبع: سایت راسخون.
چنانکه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) فرمودند: به درستیکه خدای تبارک و تعالی در قبال شهادت امام حسین (ع)، امامت را در فرزندان و ذریه او قرار داد، و شفا را در تربتش و استجابت دعا را در نزد قبرش و زائر قبر حسین علیه السلام مدتی را که به زیارت می رود تا بر می گردد جز عمر او بحساب نمی آید.[2]
و یا از این نظر است که بیان برتری امام خاصی در متون دینی عاملی در ایجاد پیوند بین مکتب و عواطف و احساسات و عشق مردم خواهد گشت و همین موجب زنده بودن همیشگی مکتب خواهد شد.
چنانکه امام صادق (ع) فرمود: "اگر نزد کسی از حسین علیه السلام یادی به میان آید و اشک از چشمان او باندازه بال مگسی جاری شود ثوابش بر خدای عز و جل است که کمترین آن دخول در بهشت است."[3]
و ما معتقدیم که روایات زیادی که فضیلت گریه و عزاداری را برای امام حسین علیه السلام بیان می کنند در همین راستا قرار دارند.
البته بحث مفصل ویژگیهای وجود امام حسین علیه السلام و تاثیر قیام خونین عاشورای آن حضرت قابل درج در جواب ایمیل نخواهد بود و ما فقط می توانیم به بعضی از نکات اشاره کنیم، و بقیه را به منابع این بحث ارجاع دهیم.
اما نکاتی که می توان اشاره نمود (علاوه بر آن دو نکته مهم گذشته):
1- آشکار نمودن و نشان دادن روح حماسی و شجاعت و قهرمانی امام (امامت) در یک صحنه و میدانی که در جلو چشم هزاران افراد بوده و چندین تاریخ نگار و مورخ، با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده اند و آنرا ثبت نموده اند. و همین موجب زنده شدن روح حماسی و غیرت و شجاعت در میان مسلمین شده است.
پیامدهای آن قیامهای متعددی بود که پس از عاشورا رخ داده است. و در واقع کمتر انقلاب مردمی بعد از امام حسین علیه السلام در ممالک اسلامی رخ داده که رهبران آن نهضت، از امام حسین علیه السلام الگو نگرفته باشند. و به تعبیر شهید مطهری: "کلید شخصیت حسین حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق پرستی است."[4]
2- امام حسین علیه السلام شخصیت اسلامی مسلمین را زنده کرد.[5]
3- واقعا کربلا، پیامی است که با خون نوشته شد. و تاریخ نشان می دهد که سخنانی که با خون نوشته شده هرگز پاک نمی شود. زیرا از کمال صداقت و خلوص و عمق تصمیم و اندیشه حکایت می کند.[6]
و لذا هیچ کس به اندازه شهدا به بشریت خدمت نکرده است چون آنها هستند که راه را برای دیگران باز می کنند و برای بشر آزادی را به هدیه می آورند آنها هستند که برای بشر محیط عدالت بوجود می آورند که دانشمندان به کار دانش خود مشغول باشند؛ مخترع با خیال راحت به کار اختراع خودش مشغول باشد، تاجر تجارت کند، محصل درس بخواند، و هر کس کار خودش را انجام دهد. اوست که محیط مناسب را برای دیگران به وجود می آورد مثل آنها مثل چراغ و مثل برق است. اگر چراغ یا برق نباشد، ما و شما چکار می توانیم انجام دهیم؟[7]
برای اطلاع بیشتر به کتابهای زیر مراجعه فرمائید:
مجموعه آثار شهید مطهری ج 17.
قیام امام حسین- سید جعفر شهیدی.
بررسی تاریخ عاشورا- تالیف آیتی.
حسین نفس مطمئنه- آیت الله عالمی.
پیامدهای عاشورا.
زندگانی امام حسین- رسولی محلاتی.
امام حسین شهید فرهنگ- علامه محمد تقی جعفری.
[1]بحار الانوار ج 26 ص 222 و 280 و 310.
[2] بحار الانوار ج 44 ص 221، تفسیر برهان ج 4/242، به نقل از کتاب "حسین نفس مطمئنه" عالمی، ص 39.
[3] بحار الانوار ج 44، ص 289 و 291.
[4] مجموعه آثار مطهری، ج 17، ص 45.
[5] همان، ص 50 تا 62.
[6] همان، ص 656 و 657.
[7] همان، ص 42.
منبع: پایگاه حوزه.
▲ ميلاد فرزند شجاعت
سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اكرم) ازدواج كرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.
براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه ميزيستند. وقتي علي(ع) به فكر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را كه در علم نسب شناسي وارد بود و قبايل و تيره هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب ميشناخت طلبيد. از عقيل خواست كه: برايم همسري پيدا كن شايسته و از قبيله اي كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تكسوار و رشيد.(2)
پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة كلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي كرد كه آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة كلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري كه به دنيا آورد و عبّاس يكي از آنان بود.
عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج كرد. فاطمة كلابيّه سراسر نجابت و پاكي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري كرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد(3).
گويند: وقتي او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.
ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثة كربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني كه در اين بخش از او و خوبيها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر بركت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.
فاطمة كلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و كمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاك، احترام ويژه اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است(4). او براي حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري ميكرد و خود را خدمتكار آنان ميدانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نكرد، با آن كه مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.(5)
ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست ميداشت. وقتي حادثة كربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود كه از كوفه و كربلا ميرسيد. هركس خبر از شهادت فرزندانش ميداد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا ميشد و برايش مهمتر بود.
عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاكي رقم زده بود.
ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود.(6) تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت ميديدند در كربلايي كه در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.
وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد(7). در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند(8).
آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي كوچك او را بالا ميزد و بر بازوان او بوسه ميزد و اشك ميريخت. روزي مادرش امّ البنين كه شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است(9).
با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشك براي آينده اي كه براي اين فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.
عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در كنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد كرد و از اين دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربيت خاصّ امام علي(ع) بي شك، در شكل دادن به شخصيت فكري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده اي داشت و درك بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.
روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين كودك عزيز گفت: بگو يك. عبّاس گفت: يك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري كرد و گفت: شرم ميكنم با زباني كه خدا را به يگانگي خوانده ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد(10).
استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد كه در كمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني كامل، ممتاز و شايسته گردد. نه تنها در قامت رشيد بود، بلكه در خِرد، برتر و درجلوه هاي انساني هم رشيد بود. او ميدانست كه براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري كند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.
اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه كه ميخواست با امّ البنين ازدواج كند. وقتي هم كه حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه كرد.
شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، كه شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي كه برادرت حسين(ع) تشنه است.(11)
اين نخستين درس عاشورا بود كه در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.
شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) كه فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يك، توصيه هايي داشته است. بعيد نيست كه دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش كرده باشد كه: عباسم، جان تو و جان حسينم در كربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاك و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يكجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين كه زينب كبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت(12) و پيوسته به خانة او رفت و آمد ميكرد و شريك غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهلبيت بود
▲ فصل جواني
از روزي كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين را در كنار خود ديده بود و از ساية مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضيلتشان برخوردار و سيراب شده بود.
چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علي(ع) گذشت، دوراني كه علي(ع) با دشمنان درگير بود. گفته اند عبّاس در برخي از آن جنگها شركت داشت، در حالي كه نوجواني در حدود دوازده ساله بود، رشيد و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حريف قهرمانان و جنگاوران بود. علي(ع) به او اجازة پيكار نميداد،(13) به امام حسن و امام حسين هم چندان ميدانِ شجاعت نمايي نميداد. اينان ذخيره هاي خدا براي روزهاي آيندة اسلام بودند و عبّاس ميبايست جان و توان و شجاعتش را براي كربلاي حسين نگه دارد و علمدار سپاه سيدالشهدا باشد.
برخي جلوه هايي از دلاوري اين نوجوان را در جبهة صفّين نگاشته اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را در سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان ميدهد.
مگر برادرزاده اش حضرت قاسم سيزده ساله نبود كه آن حماسه را در ركاب عمويش آفريد و تحسين همگان را برانگيخت؟ مگر پدرش علي بن ابي طالب(ع) در جواني با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خيبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگير نشد و آنان را به هلاكت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسين ومحمد حنفيّه و زينب و كلثوم نبود؟ مگر نياكانش ازناحية مادر در قبيلة «كلاب» همه از سلحشوران و تكسواران عرصه هاي رزم وشجاعت و شمشيرزني و نيزه افكني نبودند؟ عباس، محلّ تلاقي دو رگ و ريشة شجاعت بود، هم از سوي پدر كه علي(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفريني در سنّ نوجواني:
در يكي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام كسي جرأت نكرد به ميدان آيد. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاويه يكي از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دليرمردي برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر ميدانند، چگونه فرمان ميدهي كه به جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: پس چه كنيم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يكي از آنان را ميفرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. يكي از پسرانش را فرستاد، به دست اين جوان كشته شد. ديگري را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش يك به يك به نبرد اين شير سپاه علي(ع) آمدند و او همه را از دم تيغ گذراند.
خود ابن شعثاء به ميدان آمد، در حالي كه ميگفت: اي جوان، همهء پسرانم را كشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل گشت. با يك ضربت كاري جوان، ابن شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پيوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهرهاش كنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند كه او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است.(14)
نيز آورده اند در جنگ صفين، در مقطعي كه سپاه معاويه بر آب مسلّط شد و تشنگي، ياران علي(ع) را تهديد ميكرد، فرماني كه حضرت به ياران خود داد و جمعي را در ركاب حسين(ع) براي گشودن شريعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علي هم در كنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.
اينها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهء خونين محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتي علي(ع) به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين(ع) بود. بي شك اين اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختي آزرد. امّا پس از پدر، تكيه گاهي چون حسنين (عليهماالسلام) داشت و در ساية عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصيه اي را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت به عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسين را تنها نگذارد. ميدانست كه روزهاي تلخي در پيش دارد و بايد كمر همّت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق دركربلا شود تا به ابديّت برسد.
ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهايي كه برادرش امام حسن مجتبي(ع) به امامت رسيد، حيله گريهاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي وا داشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شهيد شدند؛ عمروبن حمق خزاعي شهيد شد، سختگيري به آل علي ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطباي وابسته به دربارِ معاويه، پدرش علي(ع) را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر برجانش نشست.
پس از آن كه امام مجتبي(ع) بني هاشم را در سوگ شهادت خويش، گريان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلي مرتضي را تكرار كردند و غمهايشان تجديد شد. خانة امام مجتبي پر از شيون و اشك شد. عباس بن علي نيز ازجمله كساني بود كه با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاك عزا بر سر و روي خود افكند و از جان صيحه كشيد(15).
امّا چاره اي نبود، ميبايست اين كوه غم را تحمل كند و دل به قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلختري آماده سازد. امام حسن مجتبي(ع) را غسل دادند و كفن كردند. عبّاس در مراسم غسل پيكر مطهّر امام حسن(ع) با برادران ديگرش (امام حسين و محمد حنفيّه) همكاري و همراهي داشت(16) و شاهد غمبارترين وتلخترين صحنهء مظلوميّت اهلبيت بود. آنگاه كه تابوت امام مجتبي(ع) را وارد حرم پيامبر(ص) كردند تا تجديد ديداري با آن حضرت كنند، مروانيان پنداشتند كه ميخواهند آن جا دفن كنند و جلوگيري كردند و تابوت امام حسن(ع) را تيرباران نمودند.در اين صحنه ها بود كه خشم جوانان غيرتمند بني هاشم برانگيخته شد و اگر سيد الشهدا(ع) آنان را به خويشتنداري و صبر دعوت نكرده بود، دستهايي كه به قبضه هاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنانِ بدخواه سيراب ميكرد. عباس رشيد نيز در جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه غصه ميخورد و بنابه تكليف، صبر ميكرد. ميخواست كه شمشير بركشد و حمله كند، امّا حسين بن علي نگذاشت و او را به بردباري و خويشتنداري دعوت كرد و وصيّت امام مجتبي(ع) را يادآور شد كه گفته بود خوني ريخته نشود(17).
اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي(ع) زير ساية برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع) و در كنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا ميزيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.
عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگي در اوائل امامت امام مجتبي با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد لايق و برجستة علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فكري اين بانو نيز در خانة اين مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد(18) كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نيز كساني بودند كه در شمار راويان احاديث و عالمان دين در عصر امامان ديگر بودند(19) و اين نور علوي كه در وجود عباس تجلّي داشت، در نسلهاي بعد نيز تداوم يافت و پاسداراني براي دين خدا تقديم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصيحان و اديبان بودند.(20)
آن حضرت، در مدينه و در جمع بني هاشم ميزيست و زمان همچنان ميگذشت تا آن كه سال شصت هجري رسيد و حادثة كربلا و نقش عظيمي كه وي در آن حماسه آفريد. با اين بخش از زندگي الهام بخش او در آينده آشنا خواهيم شد.
عباس درهمة دوران حيات، همراه برادرش حسين(ع) بود و فصل جواني اش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني هاشم شكوه و عزّتي داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه اي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمعِ حدوداً سي نفري، در خدمت و ركاب امام حسن و امام حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه اين جوانان، به ويژه از صولت و غيرت و حميّت عباس سخن بود.
آن روز هم كه پس از مرگ معاويه، حاكم مدينه ميخواست درخواست و نامة يزيد را دربارة بيعت با امام حسين(ع) مطرح كند و ديداري ميان وليد و امام در دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي به فرماندهي عباس بن علي(ع) با شمشيرهاي برهنه، آماده و گوش به فرمان، بيرون خانة وليد و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند كه اگر نيازي شد به درون آيند و مانع بروز حادثه اي شوند. كساني هم كه از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا حركت كردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند(21).
اينها، گوشه هايي از رخدادهاي زندگي عباس در دوران جواني بود تا آن كه حماسة عاشورا پيش آمد و عباس، وجود خود را پروانه وار به آتشِ عشقِ حسين زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاكان بر او باد.
▲ سيماي اباالفضل(ع)
هم چهرة عباس زيبا بود، هم اخلاق و روحيّاتش. ظاهر و باطن عباس نوراني بود و چشمگير و پرجاذبه. ظاهرش هم آيينة باطنش بود. سيماي پر فروغ و تابنده اش او را همچون ماه، درخشان نشان ميداد و در ميان بني هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از اين رو او را «قمر بني هاشم» ميگفتند.
در ترسيم سيماي او، تنها نبايد به اندام قوي و قامت رشيد و ابروان كشيده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضيلتهاي او نيز، كه درخشان بود، جزئي از سيماي اباالفضل را تشكيل ميداد. از سويي نيروي تقوا، ديانت و تعهّدش بسيار بود و از سويي هم از قهرمانان بزرگ اسلام به شمار مي آمد. زيبايي صورت و سيرت را يكجا داشت. قامتي رشيد و بر افراشته، عضلاتي قوي و بازواني ستبر وتوانا و چهره اي نمكين و دوست داشتني داشت. هم وجيه بود، هم مليح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهايي داشت.
وقتي سوار بر اسب ميشد، به خاطر قامت كشيده اش پاهايش به زمين ميرسيد و چون پاي در ركاب اسب مينهاد، زانوانش به گوشهاي اسب ميرسيد.(22) شجاعت و سلحشوري را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و بزرگواري و عزّت نفس و جاذبة سيما و رفتار، يادگاري از همة عظمتها و جاذبه هاي بني هاشم بود. بر پيشاني اش علامت سجود نمايان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساري در برابر «اللّه» حكايت ميكرد. مبارزي بود خدا دوست و سلحشوري آشنا با راز و نيازهاي شبانه.
قلبش محكم و استوار بود همچون پارة آهن. فكرش روشن و عقيده اش استوار و ايمانش ريشه دار بود. توحيد و محبّت خدا در عمق جانش ريشه داشت. عبادت و خداپرستي او آن چنان بود كه به تعبير شيخ صدوق: نشان سجود در پيشاني و سيماي او ديده ميشد.(23)
ايمان و بصيرت و وفاي عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود كه امامان شيعه پيوسته از آن ياد ميكردند و او را به عنوان يك انسان والا و الگو مي ستودند. امام سجاد(ع) روزي به چهرة «عبيدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گريست. آنگاه با ياد كردي از صحنة نبرد اُحد و صحنة كربلا از عموي پيامبر (حمزة سيدالشهدا) و عموي خودش (عباس بن علي) چنين ياد كرد:
« هيچ روزي براي پيامبر خدا سختتر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمويش حضرت حمزه كه شير دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسيد. بر حسين بن علي(ع) هم روزي سختتر از عاشورا نگذشت كه در محاصرة سي هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان ميپنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزديك ميشوند و سرانجام، بي آنكه به نصايح و خيرخواهي هاي سيدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»
آنگاه در يادآوري فداكاري و عظمت روحي عباس(ع) فرمود:
«خداوند،عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكاري كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاري كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نيز به او همانند جعفربن ابيطالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز ميكند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتي دارد بس بزرگ، كه همة شهيدان در قيامت به مقام والاي او غبطه ميخورند و رشك ميبرند.»(24)
آن ايثار و جانبازي عظيم اباالفضل، پيوسته الهام بخش فداكاريهاي بزرگ در راه عقيده و دين بوده است و جانبازان بسياري اگر دستي در راه دوست فدا كرده اند، خود را رهپوي آن الگوي فداكاري ميدانند و اسوة ايثارشان جعفر طيّار و عباس بن علي بوده است:
چون اقتدا به جعفر طيّار كرده ايم
پرواز ماست با پرِ جان در فضاي دوست
در پيروي ز خطّ علمدار كربلاست
دستي كه داده ايم به راه رضاي دوست(25)
بصيرت و شناخت عميق و پايبندي استوار به حق و ولايت و راه خدا از ويژگي هاي آن حضرت بود. در ستايشي كه امام صادق(ع) از او كرده است بر اين اوصاف او انگشت نهاده و به عنوان ارزشهاي متبلور در وجود عبّاس، ياد كرده است:
«كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصيرةِ صُلب الايمانِ، جاهد مع ابيعبدالله(ع) وابْلي’ بلاءاً حسناً ومضي شهيداً(26)؛
عموي ما عباس، داراي بصيرتي نافذ و ايماني استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمايش خوبي داد و به شهادت رسيد».
و در يكي از زيارتنامه هاي آن حضرت نيز بر اين «بصيرت» و اقتدا به شايستگان اشاره شده است «شهادت ميدهم كه تو با بصيرت در كار و راه خويش رفتي و شهيد شدي و به صالحان اقتدا كردي»(27).
بصيرت و بينش نافذ و قوي كه امام در وصف او به كار برده است، سندي افتخار آفرين براي اوست. اين ويژگيهاي والاست كه سيماي عباس بن علي را درخشان و جاودان ساخته است. وي تنها به عنوان يك قهرمانِ رشيد و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضايل علمي و تقوايي او و سطح رفيع دانش او كه از خردسالي از سرچشمة علوم الهي سيراب و اشباع شده بود، نيز درخور توجّه است. تعبير «زُقّ العِلْم زقّاً»(28) كه در برخي نقلها آمده است، اشاره به اين حقيقت دارد كه تغذيه علمي او از همان كودكي بوده است.
مقام فقاهتي او بالا بود و نزد راويان، مورد وثوق به شمار ميرفت و داراي پارسايي فوق العاده اي بود. تعبير برخي بزرگان دربارة او چنين است:
«عباس از فقيهان و دين شناسانِ اولاد ائمّه بود و عادل، ثقه، با تقوا و پاك بود.»(29)
و به تعبير مرحوم قايني: «عباس از بزرگان و فاضلانِ فقهاي اهل بيت بود، بلكه او داناي استاد نديده بود.»(30)
اين سردار رشيد و شهيد، علاوه بر آن كه خود به لحاظ قرب و منزلتي كه نزد پروردگار دارد در قيامت از مقام شفاعت برخوردار است، وسيلة شفاعت حضرت زهرا نيز خواهد بود. در روايت است:
در روز رستاخيز، آنگاه كه كار سخت و دشوار گردد، پيامبر خدا، حضرت علي را نزد فاطمه خواهد فرستاد تا درجايگاه شفاعت حاضر شود. اميرمؤمنان به فاطمه ميگويد: از اسباب شفاعت چه نزد خود داري و براي امروز كه روز بيتابي و نيازمندي است چه ذخيره كرده اي؟ فاطمة زهرا ميگويد: يا علي، براي اين جايگاه، دستهاي بريدة فرزندم عباس بس است.(31)
افتخار بزرگ عباس بن علي اين بود كه در همة عمر، در خدمتِ امامت و ولايت و اهلبيت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسين(ع) نقش حمايتي ويژه اي داشت و بازو و پشتوانه و تكيه گاه برادرش سيدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت، همان جايگاه را داشت كه حضرت امير نسبت به پيامبر خدا داشت. در اين زمينه به مقايسة يكي از نويسندگان دربارة اين پدر و پسر توجه كنيد:
«حضرت عباس در بسياري از امور اجتماعي مانند پدر قد مردانگي برافراخت و ابراز فعاليت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسين بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاري، شجاعت، قوّت بازو، ايمان و اراده، پشت نكردن به دشمن، فريب دادن و بيم نداشتن از عظمت حريف و انبوهي دشمن را كه پدرش درجنگهاي اُحد، بدر، خندق، خيبر و غيره نشان داد، در كربلا ابراز داشت.
عباس، همانطور كه علي(ع) هميان نان و خرما به دوش ميگرفت و براي ايتام و مساكين ميبرد، او به اتفاق و امر برادر، بسياري از گرسنگان مكّه و مدينه را به همين ترتيب اطعام مينمود. عباس، مانند علي(ع) كه باب حوايج دربار پيغمبر بود و هركس روي به ساحت او ميكرد، اوّل علي را ميخواند، باب حوايج در استان امام حسين بود و هركس براي رفع حوايج به دربار حسين (ع) ميشتافت، عباس را ميخواند.
عباس مانند پدر كه در بستر پيغمبر خوابيد و فداكاري كرد در راه پيغمبر، در روز عاشورا براي اطفال و آب آوردن فداكاري كرد. عباس مانند پدر كه در حضور پيغمبر شمشير ميزد، در حضور برادر شمشير زد تا از پاي در آمد. عباس، همانطور كه پدرش به تنهايي به دعوت دشمن رفت، به تنهايي براي مهلت به طرف خيل دشمن حركت فرموده و مهلت گرفت»(32).
▲ در آيينة القاب
غير از نام، كه مشخّص كنندة هر فرد از ديگران است، صفات و ويژگيهاي اخلاقي و عملي اشخاص نيز آنان را از ديگران متمايز ميكند و به خاطر آن خصوصيّات بر آنها «لقب» نهاده ميشود و با آن لقبها آنان را صدا ميزنند يا از آنان ياد ميكنند.
وقتي به القاب زيباي حضرت عباس مي نگريم، آنها را همچون آيينه اي مي يابيم كه هركدام،جلوه اي از روح زيبا و فضايل حضرتِ ابوفضايل را نشان ميدهد. القاب حضرت عباس، برخي در زمان حياتش هم شهرت يافته بود، برخي بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضيلتي است جاودانه.
چه زيباست كه اسم، با مسمّي و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شايسته و درخور لقب و نام و عنواني باشد كه با آن خوانده و ياد ميشود.
نام اين فرزند رشيد اميرالمؤمنين «عباس» بود، چون شيرآسا حمله ميكرد و دلير بود و در ميدانهاي نبرد، همچون شيري خشمگين بود كه ترس در دل دشمن ميريخت و فريادهاي حماسياش لرزه بر اندام حريفان ميافكند.
كُنيه اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به اين جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به اين جهت كه در واقع نيز، پدر فضيلت بود و فضل و نيكي زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة دست كريمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم ميگفتند به خاطر مشكِ آبي كه به دوش ميگرفت(33) و از كودكي ميان بني هاشم سقّايي ميكرد(34)«سقّا» لقب ديگر اين بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقي كاروانيان و آب آور لب تشنگان خيمه هاي ابا عبدالله(ع) بود و يكي از مسؤوليتهايش در كربلا تأمين آب براي خيمه هاي امام بود و وقتي از روز هفتم محرّم، آب را به روي ياران امام حسين(ع) بستند، يك بار به همراهي تني چند از ياران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خيمه ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوري براي كودكان تشنه به شهادت رسيد(35) (كه در آينده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقيانِ حجاج بودند.علي(ع) نيز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سيراب سازد. در روز صفّين هم سپاه علي(ع) پس از استيلا بر آب، سپاه معاويه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدي بر فتوّت جبهة علي(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و اين مرام و استمرار اين فرهنگ و فرزانگي است. دركربلا هم منصب سقّايي داشت تا پاسدار شرف باشد.
لقب ديگرش «قمر بني هاشم» بود. در ميان بني هاشم زيباترين و جذابترين چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار ميدرخشيد.
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفيعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورندة نياز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حيات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة كرم بود و مردم حتي اگر با حسين(ع) كاري داشتند از راه عباس وارد ميشدند، هم پس از شهادت به كساني كه به نام مباركش متوسّل شوند، عنايت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ايمان و ايثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر مي آورد. بسيارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روي آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا يافته اند يا مشكلاتشان برطرف شده و نيازشان بر آمده است. دركتابهاي گوناگون، حكايات شگفت وخواندني از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است.(36) خواندن و شنيدن اين گونه كرامات (اگر صحيح و مستند باشد) بر ايمان وعقيده و محبّت انسان ميافزايد(37).
يكي ديگر از لقبهاي او «رئيس عسكر الحسين» است،(38) فرمانده سپاه حسين(ع).
او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. اين لقب در ارتباط با نقش پرچمداري عباس در كربلاست. وي فرمانده نظامي نيروهاي حق در ركاب امام حسين(ع) بود و خود سيّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان دهندة نقش علمداري اوست «عبدصالح» (بندة شايسته) لقب ديگري است كه در زيارتنامة او به چشم ميخورد، زيارتنامه اي كه امام صادق(ع) بيان فرموده است. اين كه يك حجّت معصوم الهي، عباسِ شهيد را عبدصالح و مطيع خدا و رسول و امام معرفي كند، افتخار كوچكي نيست.
يكي ديگر از لقبهايش «طيّار» است، چون همانند عمويش جعفر طيّار به جاي دو دستي كه از پيكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. اين بشارت را پدرش اميرالمؤمنين(ع) در كودكي عباس، آن هنگام كه دستهاي او را ميبوسيد و ميگريست به اهل خانه داد تا تسلاي غم و اندوه آنان گردد.(39)
«مواسي» از لقبهاي ديگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگي و فدا شدن او در راه برادرش امام حسين(ع) دارد.(40)
عباس در طول زندگي، پيوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خويش ساخته بود و همراه امام حسين بود و از او جدا نميشد و در راه حمايت از او ميجنگيد(42). سايه به ساية امام حركت ميكرد و خود، سايه اي از وجود سيدالشهدا بود. با آن كه خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضيلت، در درجة بالايي بود و الگويي مثال زدني در اين بزرگيها و كرامتها محسوب ميشد، امّا خود را يك شخصيّت فاني در وجود برادرش و ذوب شده در سيدالشهدا و مطيع محض مولاي خود ساخته بود و آن گونه عمل ميكرد تا به ديگران درس «ولايت پذيري» و موالات و مواسات بياموزد و شيوة صحيح ارتباط با ولي خدا را نشان دهد.
شايد اين نكتة لطيف كه ميلاد امام حسين در سوم شعبان و ميلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز ديگري از وجودِ سايه اي آن حضرت نسبت به خورشيد امامت باشد، كه در تمام عمر و همهء زندگي، حتي در روز تولّد هم، يك روز پس از امام حسين است و شاهدي بر اين پيروي و متابعت (البته با حدود بيست سال فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدايي هم، محافظت و پاسداري از خيمه هاي حسيني را بر عهده داشت و نگهبان حريم و حرم امامت بود.
اين لقبهاي معنيدار و گويا، هر يك تابلويي است كه فضايل او را نشان ميدهد و ما را به خلوتسراي روحِ بلند و قلبِ استوار و ايمان ژرف و جانِ نوراني او رهنمون ميشود و محبّت آن سرباز فداكار قرآن و دين را در دلها افزون ميسازد.
اينك كه سخن از كنيه ها و لقبهاي اوست، همين جا به برخي تعابير كه ائمّه دربارة او دارند، اشاره ميكنيم:
در زيارتنامه اي كه از قول امام صادق(ع) روايت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنين آمده است:
«سلام بر تو، اي بندة صالح، فرمانبردار خدا و پيامبر و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين. خدا را گواه ميگيرم كه تو بر همان راهي رفتي كه مجاهدان و شهيدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خيرخواهان در جهاد با دشمنان خدا، ياوران راستين اولياي خدا و مدافعان از دوستان خدا...»(43).
تعبيرات بلندي را كه امام صادق(ع) دربارة او دارد در بخشهاي پيشين نيز ياد كرديم.(44)
در زيارت ناحية مقدّسه نيز كه از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنين دارد:
«سلام بر ابوالفضل العباس فرزند اميرالمؤمنين، ان كه جانش را فداي برادرش كرد، آن كه از ديروزِ خود براي فردايش بهره گرفت، آن كه خود را فداي حسين كردوخود را نگهبان او قرار داد، آن كه دستانش قطع شد...»(45).
و چه زيبا اين روح مواسات و ايثار، در اوج تشنگي در شطِّ فرات، در اين شعرها ترسيم شده است:
كربلا كعبة عشق است و من اندر احرام
شد در اين قبلهء عشّاق، دو تا تقصيرم
دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد
چشم من داد از ان آبِ روان، تصويرم
بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني
تا كه تكميل شود حجّ من و تقديرم(46)
از بزرگترين فضيلتها و عبادتهاي وي، نصرت و ياري پسر پيامبر و حمايت ازفرزندان زهراي اطهر و سيراب كردن كودكان تشنة اباعبدالله الحسين(ع) بود و فدا كردنِ جانِ عزيز در اين راه پاك.
▲ مظهر شجاعت و وفا
نه شجاعتِ دور از وفاداري ارزشمند است، نه از وفاي بدون شجاعت كاري ساخته است. راه حق،انسانهاي مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار ميطلبد. ميدانهاي نبرد، سلحشوري و شجاعتِ آميخته به وفاداري به راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم است و اينها همه دربالاترين حدّ در وجود فرزند علي(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبيلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علي را در كالبد خويش داشت. هم شجاعت ذاتي داشت، هم شهامتِ موروثي كه معلول شرايط زندگي و محيط تربيت بود و بخشي هم زاييدة ايمان و عقيده به هدف بود كه او را شجاع ميساخت.
علي(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردي كه به شجاعت معنايي جديد بخشيده بود. ابوالفضل العباس فرزند اين پدر و پروردة مكتبي بود كه الگويش علي(ع) است. اينان دودماني بودند سايه پروردِ شمشير و بزرگ شدة ميدانهاي جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت.
صحنة عاشورا مناسبترين ميداني بود كه شجاعت و وفاي عباس به نمايش گذاشته شود. وفاي عباس در بالاترين حدّ ممكن و زيباترين شكل، تجلّي كرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، آن طور كه بايسته و شايسته بود، مجال بروز نيافت و اين به خاطر مسؤوليتهاي مهمّي بود كه در تدبير امور و پرچمداري سپاه و آبرساني به خيمه ها و حراست از كاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه كه دوست داشت روح دريايي خود را در ميدان كربلا در سركوب آن عناصر كينه توز و پست و بيوفا نشان دهد.
در عين حال صحنه هاي اندكي كه از حماسه هاي او در كربلا نقل شده نشانگر شجاعت بي نظير اوست. امّا وفاي عباس، چون در نهايت تشنگي و مظلوميّت پديدار ميشد، زمينه يافت تا به بهترين صورت نمايان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.
عباس در همة عمر، يك لحظه از برادرش و امامش و مولايش دست نكشيد و از اطاعت و خدمت، كم نگذاشت. در تاريخ بشري، از گذشته تاكنون، هيچ برادري نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سيدالشهدا با صداقت و ايثارگر و فداكار و مطيع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواري و ادب او نسبت به امام به گونه اي بود كه درتاريخ به صورت ضرب المثل درامده است. هرگز در برابر امام حسين(ع) از روي ادب نمي نشست مگر با اجازه، مثل يك غلام. عباس براي حسين همانگونه بود كه علي براي پيامبر. حسين بن علي(ع) را همواره با خطابِ «يا سيّدي»، «يا ابا عبدالله»، «يابن رسول الله» صدا ميكرد.(47)
صحنه هايي كه از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است كه سالها پيش وقتي حضرت علي(ع) ميخواست با امّ البنين (مادر عباس) ازدواج كند در نظر داشت و كربلا را ميديد و نياز حسين(ع) را به بازويي پرتوان، علمداري رشيد، ياوري وفادار و سرداري فداكار و جانباز. عباس هم از كودكي در جريان كار قرار گرفته بود و ميدانست كه ذخيرة چه روزي است و فدايي چه كسي؛ از اين رو از همان دورانِ خردسالي ارادت و عشقي عميق به برادرش حسين داشت و افتخار ميكرد كه عاشقانه و از روي محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب كند و از اين كه درخدمتِ دو يادگار عزيزِ پيامبر خدا و فاطمة زهرا يعني امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) باشد، احساس مباهات و سربلندي كند. با آن كه در قهرماني و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بي كمترين غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خويش را وقف برادر كرده بود. در دل دشمنان رعبي ايجاد كرده بود كه از نامش هم به خود مي لرزيدند. قهرماني و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفايش به حسين و فتوّت و جوانمردي اش نيز ساية امن و آسوده اي بود كه گرفتاران و خائفان در پناه آن اسوده ميشدند و احساس امنيّت ميكردند.
او هم جوانمرد بود و كاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطيع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصيت برجستة برادرش حسين بن علي(ع) اينها بود كه او را به منصب فرماندهي و علمداري در كربلا رساند و توانست وفا و دليري خود را در آن روز عظيم به ظهور برساند. به جلوه هايي از روح سلحشور او در ترسيم حوادث عاشورا خواهيم رسيد، امّا چون اين جا سخن از شجاعت اوست به اين صحنه توجّه كنيد:
روز عاشورا «مارد بن صديق» كه از فرماندهان قوي هيكل و بلند قامت سپاه يزيد بود و تنها با دلاوراني همسان و همشأن خود مي جنگيد، آمادة نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبي قرمز رنگ به جنگ عباس بن علي آمد.
پيش از پيكار، به خاطر اين كه برعباس ترحّم كرده باشد از او خواست كه شمشير برزمين افكند و تسليم شود. رجزها خواند و غرّشها كرد. امّا عباس پاسخ او را در سخن و رجزخواني داد و ملاحت و شجاعت خود را ميراثي افتخارآفرين از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانيهاي خود در عرصه هاي رزم سخن گفت و از اين كه: باكي نداريم، پدرم علي بن ابيطالب همواره در ميدانهاي نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نكرد، ما نيز توكّلمان بر خداست و... ناگهان در حمله اي غافلگيرانه خود را به «مارد» رساند و با تكاني شديد، نيزة او را از دستش گرفت و او را بر زمين افكند و با همان نيزه، ضربتي بر او وارد آورد. سپاه كوفه خواستند مداخله كرده، او را نجات دهند. عباس پيشدستي كرد و همچون عقابي سريع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامي را كه به كمك «مارد» آمد بود به خاك افكند.
شمر و عدّهاي از فرماندهان به قصد تلافي اين شكست به سوي عباس حمله ور شدند تا «مارد» را از مهلكه بيرون برند. عباس بر سرعت خود افزود و پيش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاكت رساند و در نبردي با يزيديان مهاجم، تعدادي را كشت.(48) رزم آوري و سرعت عمل و تحرّك بجا در ميدان جنگ، سبب شد كه عباس، دشمن و حريف را بشكند و خود پيروز شود.
وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسين بن علي(ع) هم ماية هراس دشمن بود، هم براي ياران امام و خانوادة او و كودكاني كه در آن موقعيّتِ سخت در محاصرة يك صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمينان خاطر بود. تا عباس بود كودكان و بانوان حريم امامت آسوده ميخوابيدند و نگراني نداشتند، چون نگهباني مثل اباالفضل بيدار بود و پاسداري ميداد.
▲ با عباس(ع) در حماسة عاشورا
چون ميخواهيم عباس بن علي(ع) را در صحنة حماسة كربلا بشناسيم، ناچار به نقل حوادثي ميپردازيم كه اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته است. بيان اين صحنه ها و واقعه ها، هم ايمان عباس را نشان ميدهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوري و مردانگي اش را، هم تابش يقين و باور بر تيغهء شمشير بلند عباس را، هم بصيرت در دين و ثبات در عقيده و پايمردي در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا را.
در جبهة كربلا مردي را مي بينيم كه در درگيري حق و باطل، بيطرف نمانده است و تا مرز جان به جانبداري از حق شتافته است. قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بيكران دريا؛ صدايش رعد آسا و با صلابت. با آن همه شكوه و شجاعت و قوّت قلب، يك «سرباز» و يك «جانباز» در اردوي ابا عبدالله الحسين.
هفتم محرّم بود. كاروان شهادت چند روزي بود كه در سرزمين كربلا فرود آمده بود. سپاه كوفه بر نهر فرات مسلّط بودند و آب را به روي حسين و يارانش بسته بودند. اين فرماني بود كه از كوفه رسيده بود، ميخواستند ناجوانمردانه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسين را به تسليم و سازش وادارند.
شمر بن ذي الجوشن كه از هتّاك ترين و كين توزترين دشمنان اهلبيت بود، با طعنه و طنز، تشنگي امام را مطرح ميكرد. پس از آن كه آب را به روي فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهيد نوشيد تا هلاك شويد.
عباس بن علي(ع) به سيدالشهدا گفت: اي ابا عبدالله، مگر نه اين كه ما برحقّيم؟
فرمود: آري.
پس از آن، اباالفضل بر آنان كه مانع برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از كنار آب پراكنده ساخت تا آن كه همراهان امام آب برداشتند و سيراب شدند.(49)
حلقة محاصرة فرات تنگتر و كنترل شديدتر شد و برداشتن آب از فرات دشوار گشت. در نتيجه، تشنگي و كم آبي در خيمه هاي امام حسين(ع) آشكار شد و عطش بر كودكان بيشترين تأثير را داشت. چشمها و دلها در پي عباس رشيد بود تا براي اين مشكل چاره اي بينديشد و آبي به خيمه ها برساند.
حسين بن علي(ع) برادر رشيدش عباس را مأمور كرد تا مسؤوليت تهية آب را براي خيمه ها به عهده گيرد. او سقّايي تشنه كامان را عهده دار شد. همراه سي مرد سوار از بني هاشم و ديگر ياران و بيست نفر پياده، كه تحت فرمانش بودند، به سوي فرات روان شد. پرچم اين گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات در محاصرة نيروهاي دشمن بود. براي برداشتن آب ميبايست با عملياتي قهرمانانه، ضمن درهم شكستن حلقة محاصره، مشكها را پر از آب كرده به اردوگاه باز آورند.
گروه به شطّ رسيدند. مشكها را پر كرده بيرون آمدند. در برگشت از فرات بودند كه نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند تا مانع آبرساني به خيمه ها شوند. ناچار درگيري پيش آمد. جمعي به نبرد پرداختند و مأموران فرات را مشغول ساختند و جمعي ديگر آب را به مقصد رساندند. عباس و نافع، در جمع گروهي بودند كه نبرد ميكردند، هم در مرحلة اوّل كه ميخواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز آوردن آب.(50)
اين نخستين برخورد نظامي بين گروهي از ياران امام حسين(ع) با سپاه كوفه در ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده ساخته بود كه در هر جا و هر لحظه كه نياز به فداكاري باشد، از جان مايه بگذارد و در خدمت حسين بن علي(ع) و فرزندان پاك او باشد.
▲ امان نامه
صدايي از پشت خيمه هاي امام حسين(ع) به گوش رسيد. صداي ابليس، صداي وسواس خنّاس، صداي «شمر» كه ميگفت: «خواهر زادگانِ ما كجايند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا ميزد.(51) براي آنان امان نامه آورده بود.
يك بار ديگر نيز پيش از اين، دايي اباالفضل از ابن زياد براي او خطّ امان گرفته بود، ولي عباس مؤدّبانه آن را ردّ كرده بود.(52) اين بار شمر براي جدا كردن اباالفضل از جمع ياران امام آمده بود.
عباس ابتدا اعتنايي نكرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را ميدانست. امام حسين(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولي جوابش را بده و ببين چه كار دارد.
عباس همراه سه برادر ديگرش از خيمه بيرون آمدند. شمر امان نامه اي را كه از ابن زياد، والي كوفه، براي آنان گرفته بود به عباس عرضه كرد و گفت: اگردست از حسين بكشيد و به سوي ما بياييد جانتان در امان خواهد بود.
عباس، خشمگين از اين همه گستاخي و پررويي، نگاهي غضب آلود به شمر افكند و بر سرش فرياد كشيد:
«نفرين و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شكسته باد اي بي آزرم پست! آيا از ما ميخواهي كه دست از ياري شريفترين مجاهد راه خ
القاب ایشان: مهمترینالقابحضرتزینب «علیهاالسّلام» عقیلة بنیهاشم، عقیلة الطّالبین، عقیلة العرب، امّ المصائب و … میباشد. (عقیله زن کریمهای را گویند که در بین فامیل بسیار عزیز و در خاندان خود ارجمند باشد.)(1)
قدر و منزلت ایشان: در تاریخ آمده امام حسین «علیهالسّلام» نسبت به خواهرش حضرت زینب «علیهاالسّلام» بسیار احترام میگذاشت و هرگاه حضرتزینب«علیهاالسّلام» به دیدن برادر میرفت، امامحسین «علیهالسّلام» پیش پای او قیام میکرد و میایستاد و او را در جای خود مینشاند و این عمل نشانة قدر و منزلت حضرت زینب «علیهاالسّلام» نزد برادر است.(2)
عفّت ایشان: یکی از علمای بزرگ اسلام از شخصی به نام یحیی نقل میکند که گفت: «در همسایگی منزل امیرالمؤمنین «علیهالسّلام» بودم و منزل من کنار منزلی بود که حضرت زینب «علیهاالسّلام» در آنجا مینشست و حتّی یک دفعه کسی او را ندید و صدای او را هم نشنید و هرگاه میخواست به زیارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب میرفت …(3)
مقام ایشان: در تاریخ آمده امام حسین «علیهالسّلام» اسرار امامت را با او در میان میگذاشت.
زهد و تدبیر ایشان: خاتونآبادی مینویسد: حضرتزینب «علیهاالسّلام» در بلاغت و زهد و تدبیر و شجاعت مانند مادرش بود …. همچنین نیشابوری در رسالة علویه مینویسد: زینب «علیهاالسّلام» دختر علی «علیهالسّلام» در فصاحتو بلاغتو زهد و عبادتمانند پدر و مادرش بود.(4)
علم و کمال ایشان: حضرت زینب «علیهاالسّلام» در مهد مدینة علم نبوی تربیت شده و در تمامی عمر در پیشگاه دو پیشوای بزرگ که بزرگان اهل بهشتند پرورش یافت و از چنان علم و دانشی برخوردار بود که حتّی دشمنان مانند یزید «لعنتاللهعلیه» نیز به فضیلت و علم و کمال او معترف بودند. امام سجّاد «علیهالسّلام» دربارة ایشان فرمودند: «انتِ بحمدالله عالـمة غیر معلّمة و فهمة غیر مفهّمة».
فصاحت و بلاغت و شجاعت ایشان: فصاحت علوی و بلاغت مرتضوی پس از او به دختر دلبندش حضرت زینب «علیهاالسّلام» رسید و تمامی فصحاء عرب و بلغای مشهور معترفند که بعد از علی «علیهالسّلام» فصیحترین و بلیغترین افراد حضرت زینب «علیهاالسّلام» بوده است.(5)
حضرت زینب «علیهاالسّلام» چنان خطبهای در بازار کوفه و شام خواندند که همة مردم گفتند: گوئی زبان امیرالمؤمنین «علیهالسّلام» در دهان اوست و همگی ساکت شدند و نفسها در سینهها حبس شد و زنگهای شتران دیگر صدا نکرد …..
حضرت زینب «علیهاالسّلام» در خطبة خود فرمودند: «ای مردم کوفه! ای اهل غدر و مکر! بر ما گریه میکنید. آب چشم شما نایستد و ساکت نگردد …. آیا بر ما گریه و زاری میکنید؟!!! ای والله ـ بسیار بگریید و کم بخندید ـ عیب و عار ابدی را برای خود گذاردید و این ننگ را هرگز نمیتوانید از خود دور کنید و به هیچ آبی نمیتوانید بشوئید و چگونه توانید شست و با چه تلافی خواهید کرد کشتن جگر گوشة خاتم پیغمبران و سیّد جوانان اهل بهشت را ؟!!!!!……..(6)
راوی میگوید: سوگند به خدا در حین خطبه، بغض گلوهای مردم را گرفته و پس از خطبه چنان اهل کوفه بلندبلند گریه میکردند که محاسن آنها از اشک چشمشان تر بود و انگشت حیرت به دندان گزیده بودند. پیرمردی در کنار من بود و محاسنش از اشکش تر شده بود و میگفت: «پدر و مادرم فدای شما که پیر شما بهترین پیرها و جوانتان بهترین جوانها و زنان شما بهترین زنان و نسل شما بهترین نسلهاست که نه مغلوب میشوید و نه مقهور.»(7)
حتّی دشمنان نیز او را میستودند. بلاغت و شجاعت حضرت زینب «علیهاالسّلام» چنان آشکار و ظاهر بود که مانند آفتاب مورد تصدیق تمامی ارباب کتب و مقاتل است.(8)
ایشان با اینکه در حالت اسیری بودند بارها و بارها یزید «لعنتاللهعلیه» را مخاطب ساخته و علناً و در حضور مردم ظلمهای او را یادآوری نمودند و این شجاعت در احدی جز فرزندان امیرالمؤمنین حضرت علی «علیهالسّلام» یافت نمیشود.
زهد و عبادت ایشان: چنانچه در تاریخ آمده با اینکه حضرت زینب «علیهاالسّلام» صدمات زیادی دیده و مصیبات بسیاری کشیده بودند، ولی حتّی نمازهای نافلة ایشان ترک نمیشد. امام سجّاد نیز در ضمن روایتی ذکر کردند که حضرت زینب «علیهاالسّلام» در بعضی از منازل نمازشان را نشسته میخواندند از شدّت گرسنگی و ضعف، زیرا ایشان سهم غذای خود را بین اطفال و کودکان تقسیم میکردند …..(9)
ثواب گریه بر ایشان: امام صادق «علیهالسّلام» فرمودند: «اگر کسی بر مصیبت عمّهام زینب «علیهاالسّلام» که با برادر شریک بودند گریه کند و تشکیل مجالس ذکر ما بدهد یا بشنود و گریان شود اگر به قدر بال مگس چشمش در این مصیبت تر شود خداوند او را بیامرزد، این است ثواب و اجر گریهکنندگان بر مصیبت حضرت زینب «علیهاالسّلام».(10)
صبــر ایشان: مواقعی که در کربلا بر حضرت زینب «علیهاالسّلام» سخت گذشت:
1-یکی از مواقعی که به حضرت زینب «علیهاالسّلام» بسیار سخت گذشت، زمان کشته شدن حضرت علی اکبر «علیهالسّلام» بود و آن حضرت با صدای بلند گفت: «یا حبیباه و ابن اخاه» و چنان تند به سوی او می‹فت که به زمین افتاد. امام حسین «علیهالسّلام» او را گرفت و بلند کرد و به خیمه برگرداند و فرمود: ای جوانان بنیهاشم! نعش برادرتان علی را به خیمه ببرید. حضرت زینب «علیهالسّلام» در این هنگام از خیمه بیرون آمد و چشمش بر قد و قامت علی اکبر «علیهالسّلام» افتاد، بسیار گریان و پریشان شد و فریاد میکرد: نوردیدة برادرم، علی اکبرم … کاش من نابینا بودم و تو را بدین حال نمیدیدم که به خاک و خون آغشته باشی و صیحهای زد و بیهوش شد ….(11)
2-یکی دیگر از موارد بیتابی حضرت زینب «علیهاالسّلام» موقعی بود که مام حسین «علیهالسّلام» به قتلگاه جوانان نگریست و نگاهی به خیام نمود و فرمود:«هل من ذابٍ یذبُّ عن حرم رسولالله «ص» ؟!! …… وقتی صدای استغاثة امام حسین «علیهالسّلام» بلند شد،صدای واویلای زنان حرم نیز برخاست و حضرت عقب خیام آمدند و فرمودند: خواهرم زینب! طفل شیرخوار را بیاوریدتا با او وداع کنم و … آنچه که میدانید به وقوع پیوست و حرمله «لعنتاللهعلیه» با تیر سه شعبه به گلوی نازنین او زد گوش تا گوش آن طفل را برید.
3-یکی دیگر از مواردی که به حضرت زینب «علیهاالسّلام» سخت گذشت آن ساعتی بود که امام حسین «علیهالسّلام» نگاهی به خیام حرم کرد و دید که جز حضرت سجّاد «علیهالسّلام» که بیمار بودند دیگر مردی باقی نمانده و آنگاه با صدای بلند فرمود: یا زینب یا امّ کلثوم ….. و از پردة جگر صدا زد: «علیکنّ منّی السّلام» کنایه از اینکه ای زن و بچّة من خداحافظ من هم رفتم… و در این میان گریه و زاری بانوان و اطفال شدّت گرفت.
4-مهمترین جایی که بر حضرت زینب «علیهاالسّلام» بسیار سخت گذشت زمانی بود که امام حسین «علیهالسّلام» از اسب به زمین افتاد و صورت مبارک روی خاک نهاد. حضرت زینب «علیهاالسّلام» درب خیمه ایستاده بود و این منظرة هولناک را مینگریست …. ناگاه با صدای بلند فرمود: مگر در میان شما یک نفر مسلمان نیست. هیچ کس جوابی نداد. حضرت زینب «علیهاالسّلام» به بالای تلّ زینبیّه رفت و مشاهده کرد که امام حسین «علیهالسّلام» تنها و بی یاور در گودال قتلهگاه به زمین افتاده و آن نفرینشدگان با نیزه و شمشیر و خنجر او را هدف قرار دادهاند و کسانی که حربهای ندارند با سنگ بر بدن عزیز زهرا «علیهاالسّلام» میزنند و همچنین آنحضرت مشاهده کرد که شمر ملعون بر روی سینة امام حسین «علیهالسّلام» نشسته و سر از بدن او جدا میکند ……………. و این صحنهای است که هیچ چشم را تاب دیدن آن نیست ………(12)
«اللهمّ العن اوّل ظالمٍ ظلم حقّ محمّدٍ و آل محمّد و آخر تابعٍ له علی ذلک الّلهمّ العن العصابة الّتی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله، الّلهمّ العنهم جمیعاً»
و السّلام علی من اتّبع الهدی
1- زینب کبری (س)، ص48.
2- زینب کبری (س)، ص52.
3- زینب کبری (س)، ص52.
4- زینب کبری (س)، ص58.
5- زینب کبری (س)، ص78.
6- زینب کبری (س)، ص79.
7- زینب کبری (س)، ص80.
8- زینب کبری (س)، ص88.
9- زینب کبری (س)، ص90.
10- زینب کبری (س)، ص104.
11- کشف الغمّه، ص186 {و} نور الابصار شبلنجی ص135.
12- زینب کبری (س) ، ص132
دومين فرزند برومند حضرت علي و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ايشان باد، در خانه وحي و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامي اسلام (ص ) رسيد، به خانه حضرت علي (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بياورد. اسما او را در پارچه اي سپيد (2) (س ) آمد و اسما پيچيد و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامي به گوش راست او اذان و به گوش چپ (3) او اقامه گفت . به روزهاي اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش ، امين وحي الهي ، جبرئيل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اي رسول خدا، اين نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبير) چون علي براي تو بسان هارون (5) که به عربي (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار. (4)براي موسي بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پيغمبران هستي .
و به اين ترتيب نام پرعظمت "حسين " از جانب پروردگار، براي دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندي را براي کشت ، و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موي سر او (6) فرزندش به عنوان عقيقه (7) نقره صدقه داد.
حسين (ع ) و پيامبر (ص )
از ولادت حسين بن علي (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفي که پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز مي داشت ، به بزرگواري و مقام شامخ پيشواي سوم آگاه شدند. سلمان فارسي مي گويد: ديدم که رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوي خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگواراني ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستي ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاي خدايي که نه نفرند و خاتم ايشان ، (8) قائم ايشان (امام زمان "عج ") مي باشد.
انس بن مالک روايت مي کند: وقتي از پيامبر پرسيدند کدام يک از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي داري ، فرمود:بارها رسول گرامي حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد و (9) حسن و حسين را، (10) آنان را مي بوييد و مي بوسيد. ابوهريره که از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عين حال اعتراف مي کند که : "رسول اکرم را ديدم که حسن و حسين را بر شانه هاي خويش نشانده بود و به سوي ما مي آمد، وقتي به ما رسيد فرمود هر کس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ، و هر که با آنان دشمني ورزد با من دشمني نموده است .
عالي ترين ، صميمي ترين و گوياترين رابطه معنوي و ملکوتي بين پيامبر و حسين را مي توان در اين جمله رسول گرامي اسلام (ص ) خواند که فرمود: "حسين از من و من از (12) حسينم حسين (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپري شد، و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاي پروردگار شتافت ، مدت سي سال با پدر زيست . پدري که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگي نگذرانيد، جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدري که در زمان حکومتش لحظه اي او را آرام نگذاشتند،همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام اين مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي کرد، و در چند سالي که حضرت علي (ع ) متصدي خلافت ظاهري شد، حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامي ، مانند يک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش مي کوشيد، و در جنگهاي "جمل "، "صفين " و "نهروان " شرکت و به اين ترتيب ، از پدرش اميرالمؤمنين (ع ) و دين خدا حمايت کرد و (13) داشت . حتي گاهي در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي کرد.
در زمان حکومت عمر، امام حسين (ع ) وارد مسجد شد، خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن مي گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آي ....امام حسين (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت علي (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع )مامت و رهبري شيعيان به حسن بن علي (ع )، فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) که دست پرورد وحي محمدي و ولايت علوي بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتي بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاويه صلح کند و آن همه ناراحتيها را تحمل نمايد، امام حسين (ع ) شريک رنجهاي برادر بود و چون مي دانست که اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين معاويه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويي نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوي معاويه بشکند و سزاي ناهنجاريش را به کنارش بگذارد، ولي امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشي فراخواند، امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه (15) برآمد، و با بياني رسا و کوبنده خاموشش ساخت .
امام حسين (ع ) در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن علي (ع ) امامت و رهبري شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبري جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد که معاويه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اريکه حکومت اسلام به ناحق تکيه زده ، سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامي و قوانين خداوند است ، و از اين حکومت پوشالي مخرب به سختي رنج مي برد، ولي نمي توانست دستي فراز آورد و قدرتي فراهم کند تا او را از جايگاه حکومت اسلامي پايين بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعي مشابه او داشت .
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشکار سازد و به سازندگي قدرت بپردازد، پيش از هر جنبش و حرکت مفيدي به قتلش مي رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت که اگر برمي خاست ، پيش از اقدام به دسيسه کشته مي شد، و از اين کشته شدن هيچ نتيجه اي گرفته نمي شد.
بنابراين تا معاويه زنده بود، چون برادر زيست و علم مخالفتهاي بزرگ نيفراخت ، جز آن که گاهي محيط و حرکات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم را به آينده نزديک اميدوار مي ساخت که اقدام مؤثري خواهد نمود. و در تمام طول مدتي که معاويه از مردم براي ولايت عهدي يزيد، بيعت مي گرفت ، حسين به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و ولي عهدي او را نپذيرفت و حتي گاهي (16) سخناني تند به معاويه گفت و يا نامه اي کوبنده براي او نوشت .
معاويه هم در بيعت گرفتن براي يزيد، به او اصراري نکرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...قيام حسيني
يزيد پس از معاويه بر تخت حکومت اسلامي تکيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند،و براي اين که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت کند، مصمم شد براي نامداران و شخصيتهاي اسلامي پيامي بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور، نامه اي به حاکم مدينه نوشت و در آن يادآور شد که براي من از حسين (ع ) بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم اين خبر را به امام حسين (ع ) رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود:
"انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل (17) يزيد آن گاه که افرادي چون يزيد، (شراب خوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاک که حتي ظاهر اسلام را هم مراعات نمي کند) بر مسند حکومت اسلامي بنشيند، بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونه زمامدارها با نيروي اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بين مي برند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينک که حکومت يزيد را به رسميت نشناخته است ، اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفي از مدينه به سوي مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه ، همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد، در بين مردم مکه و مدينه انتشار يافت ، و اين خبر تا به کوفه هم رسيد. کوفيان از امام حسين (ع ) که در مکه بسر مي برد دعوت کردند تا به سوي آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل ، پسر عموي خويش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفي را از نزديک ببيند و برايش بنويسد. مسلم به کوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اي روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت کردند، و مسلم هم نامه اي به امام حسين (ع ) نگاشت و حرکت فوري امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) کوفيان را به خوبي مي شناخت ، و بي وفايي و بي ديني شان را در زمان حکومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد کرد، و ليکن براي اتمام حجت و اجراي اوامر پروردگار تصميم گرفت که به سوي کوفه حرکت کند.
با اين حال تا هشتم ذي حجه ، يعني روزي که همه مردم مکه عازم رفتن به "مني " بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مکه (18) برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنين روزي با اهل بيت و ياران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با اين کار هم به وظيفه خويش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پيغمبر امت ، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نکرده ، بلکه عليه او قيام کرده است .
يزيد که حرکت مسلم را به سوي کوفه دريافته و از بيعت کوفيان با او آگاه شده بود، ابن زياد را (که از پليدترين ياران يزيد و از کثيفترين طرفداران حکومت بني اميه بود) به کوفه فرستاد. ابن زياد از ضعف ايمان و دورويي و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهديد ارعاب ، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت ، و مسلم به تنهايي با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت ، و پس از جنگي دلاورانه و شگفت ، با شجاعت شهيد شد.
(سلام خدا بر او باد). و ابن زياد جامعه دورو و خيانتکار و بي ايمان کوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت ، و کار به جايي رسيد که عده اي از همان کساني که براي امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبي که از مدينه بيرون آمد، و در تمام مدتي که در مکه اقامت گزيد، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت ، گاهي به اشاره ، گاهي به اعلان مي داشت که : "مقصود من از حرکت ، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامي يزيد و صراحت ، برپاداشتن امر به معروف و نهي از منکر و ايستادگي در برابر ظلم و ستمگري است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدي هدفي ندارم .
و اين مأموريتي بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتي اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيري خانواده اش اتمام پذيرد. رسول گرامي (ص ) و اميرمؤمنان (ع) و حسن بن علي (ع ) پيشوايان پيشين اسلام ، شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتي در هنگام ولادت امام حسين (ع )، و خود امام حسين (ع ) به (19) رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود.
علم امامت مي دانست که آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد، ولي او کسي نبود که در برابر دستور آسماني و فرمان خدا براي جان خود ارزشي قائل باشد، يا از اسارت خانواده اش واهمه اي به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را کرامت و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدي خدا بر او باد) .
خبر "شهادت حسين (ع ) در کربلا" به قدري در اجتماع اسلامي مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته ، از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن علي (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدينسان حرکت امام حسين (ع ) با آن درگيريها و ناراحتيها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشديد کرد. بويژه که خود در طول راه مي فرمود: "من کان باذلا فينا مهجته (20) و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا.
هر کس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بيايد. و لذا در بعضي از دوستان اين توهم پيش آمد که حضرتش را از اين سفر منصرف سازند.
غافل از اين که فرزند علي بن ابي طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر، و از ديگران به وظيفه خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشيد.
باري امام حسين (ع ) با همه اين افکار و نظريه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد، و کوچکترين خللي در تصميمش راه نيافت .
سرانجام ، رفت ، و شهادت را دريافت . نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر يک ستاره اي درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خونهايشان شنهاي گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقي مانده بسترهاي گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست ، و اساسا اسلام از بني اميه و بني اميه از اسلام جداست .
از همان اوان شهادتش تا کنون ، دوستان و شيعيانش ، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را، سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشي و عزاداري محترم مي شمارند، و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز مي دارند. پيشوايان مآل انديش و معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنايتي خاص داشتند. راستي هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند، و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاي او و عمالش را مي شنيدند، چقدر از اسلام متنفر مي شدند، زيرا اسلامي که خليفه پيغمبرش يزيد باشد، به راستي نيز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنيديم و خوانديم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نکبت بار يزيد، هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند، و پرده زيباي فريب را از چهره زشت و جنايتکار جيره خواران بني اميه برداشتند و ثابت کردند که يزيد سگ باز وشرابخوار است ، هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريکه اي که او بر آن تکيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسيني را تکميل کرد، طوفاني در جانها برانگيختند، چنان که نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستي و رذالت و دناءت گرديد و همه آرزوهاي طلايي و شيطانيش چون نقش بر آب گشت . نگرشي ژرف مي خواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . غير از اين که خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند، در فضيلت عزاداري و محزون بودن براي آن بزرگوار، گفتارهاي متعددي ايراد فرموده اند. ابوعماره گويد: "روزي به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم ، فرمود اشعاري در سوگواري حسين براي ما بخوان . وقتي شروع به خواندن نمودم صداي گريه حضرت برخاست ، من مي خواندم و آن عزيز مي گريست ، چندان که صداي گريه از خانه برخاست .
بعد از آن که اشعار را تمام کردم ، امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام (21) حسين (ع ) مطالبي بيان فرمود و نيز از آن جناب است که فرمود: "گريستن و بي تابي کردن در هيچ مصيبتي شايسته (22) نيست مگر در مصيبت حسين بن علي ، که ثواب و جزايي گرانمايه دارد.
باقرالعلوم ، امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که يکي از اصحاب بزرگ او است فرمود: "به شيعيان ما بگوييد که به زيارت مرقد حسين بروند، زيرا بر هر شخص باايماني که (23) به امامت ما معترف است ، زيارت قبر اباعبدالله لازم مي باشد.
امام صادق (ع ) مي فرمايد: "ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يکون من الاعمال . (24) همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اي ارزش و فضيلتش بيشتر است .
زيرا که اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است که به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويي روح را به سوي ملکوت خوبيها و پاکدامنيها و فداکاريها پرواز مي دهد. هر چند عزاداري و گريه بر مصايب حسين بن علي (ع )، و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشکوه و حماسه ساز کربلايش ارزش و معياري والا دارد، لکن بايد دانست که نبايد تنها به اين زيارتها و گريه ها و غم گساريدن اکتفا کرد، بلکه همه اين تظاهرات ، فلسفه دين داري ، فداکاري و حمايت از قوانين آسماني را به ما گوشزد مي نمايد، و هدف هم جز اين نيست ، و نياز بزرگ ما از درگاه حسيني آموختن انسانيت و خالي بودن دل از هر چه غير از خداست مي باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم ، هدف مقدس حسيني به فراموشي مي گرايد.
اخلاق و رفتار امام حسين (ع )
با نگاهي اجمالي به 56سال زندگي سراسر خداخواهي و خداجويي حسين (ع )، درمي يابيم که هماره وقت او به پاکدامني و بندگي و نشر رسالت احمدي و مفاهيم عميقي والاتر از درک و ديد ما گذشته است . اکنون مروري کوتاه به زواياي زندگاني آن عزيز، که پيش روي ما است :
جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسياري و حتي در آخرين شب (25) داشت . گاهي در شبانه روز صدها رکعت نماز مي گزاشت .
زندگي دست از نياز و دعا برنداشت ، و خوانده ايم که از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداي خويش به خلوت بنشيند. و فرمود: "خدا مي داند که من نماز و تلاوت (26) قرآن و دعاي زياد و استغفار را دوست دارم (27) حضرتش بارها پياده به خانه کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد.
ابن اثير در کتاب "اسد الغابة " مي نويسد: "کان الحسين رضي الله عنه فاضلا کثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال (28) الخير جميعها. حسين (ع ) بسيار روزه مي گرفت و نماز مي گزارد و به حج مي رفت و صدقه مي داد و همه کارهاي پسنديده را انجام مي داد.
شخصيت حسين بن علي (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود که وقتي با برادرش امام مجتبي (ع ) پياده به کعبه مي رفتند، همه بزرگان و شخصيتهاي اسلامي به (29) احترامشان از مرکب پياده شده ، همراه آنان راه مي پيمودند.
احترامي که جامعه براي حسين (ع ) قائل بود، بدان جهت بود که او با مردم زندگي مي کرد - از مردم و معاشرتشان کناره نمي جست - با جان جامعه هماهنگ بود، چونان ديگران از مواهب و مصائب يک اجتماع برخوردار بود، و بالاتر از همه ايمان بي تزلزل او به خداوند، او را غم خوار و ياور مردم ساخته بود.
و گرنه ، او نه کاخهاي مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ، و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمي بستند، و حرم رسول الله (ص ) را براي او خلوت نمي کردند... اين روايت يک نمونه از اخلاق اجتماعي اوست ، بخوانيم :
روزي از محلي عبور مي فرمود، عده اي از فقرا بر عباهاي پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره هاي خشکي مي خوردند، امام حسين (ع ) مي گذشت که تعارفش کردند و او هم پذيرفت ، نشست و تناول فرمود و آن گاه بيان داشت : "ان الله لا يحب المتکبرين "، خداوند متکبران را دوست نمي دارد. (30)
پس فرمود: "من دعوت شما را اجابت کردم ، شما هم دعوت مرا اجابت کنيد. آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند. حضرت دستور داد و بدين ترتيب پذيرايي گرمي (31) هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، از آنان به عمل آمد، و نيز درس تواضع و انسان دوستي را با عمل خويش به جامعه آموخت .
شعيب بن عبدالرحمن خزاعي مي گويد: "چون حسين بن علي (ع ) به شهادت رسيد، بر پشت مبارکش آثار پينه مشاهده کردند، علتش را از امام زين العابدين (ع ) پرسيدند، فرمود اين پينه ها اثر کيسه هاي غذايي است که پدرم شبها به دوش مي کشيد و به خانه (32) زنهاي شوهرمرده و کودکان يتيم و فقرا مي رسانيد.
شدت علاقه امام حسين (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان مي توان در داستان "ارينب وهمسرش عبدالله بن سلام " دريافت ، که اجمال و فشرده اش را در اين جا متذکر مي شويم : يزيد به زمان ولايت عهدي ، با اين که همه نوع وسايل شهوتراني و کام جويي و کامروايي از قبيل پول ، مقام ، کنيزان رقاصه و... در اختيار داشت ، چشم ناپاک و هرزه اش را به بانوي شوهردار عفيفي دوخته بود.
پدرش معاويه به جاي اين که در برابر اين رفتار زشت و ننگين عکس العمل کوبنده اي نشان دهد، با حيله گري و دروغ پردازي و فريبکاري ، مقدماتي فراهم ساخت تا زن پاکدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بکشاند. حسين بن علي (ع ) از قضيه باخبر شد، در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يکي از قوانين اسلام ، زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدي و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاکيزه اي قطع نمود و با اين کار همت و غيرت الهي اش را نمايان و علاقه مندي خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمانان ابراز داشت ، و اين رفتار داستاني شد که در مفاخر آل علي (ع ) و دناءت و ستمگري بني اميه ، براي هميشه در تاريخ به يادگار (33) ماند.
علائلي در کتاب "سمو المعني " مي نويسد:"ما در تاريخ انسان به مردان بزرگي برخورد مي کنيم که هر کدام در جبهه و جهتي عظمت و بزرگي خويش را جهان گير ساخته اند، يکي در شجاعت ، ديگري در زهد، آن ديگري در سخاوت ، و... اما شکوه و بزرگي امام حسين (ع ) حجم عظيمي است که ابعاد بي نهايتش هر يک مشخص کننده يک عظمت فراز تاريخ است ، گويا او جامع همه (34) والاييها و فرازمنديها است .
آري ، مردي که وارث بي کرانگي نبوت محمدي است ، مردي که وارث عظمت عدل و مروت پدري چون حضرت علي (ع ) است و وارث جلال و درخشندگي فضيلت مادري چون حضرت فاطمه (س ) است ، چگونه نمونه برتر و والاي عظمت انسان و نشانه آشکار فضيلتهاي خدايي نباشد. درود ما بر او باد که بايد او را سمبل اعمال و کردارمان قرار دهيم .
امام حسين (ع ) و حکايت زيستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنها نمونه يک بزرگ مرد تاريخ را براي ما مجسم مي سازد، بلکه او با همه خويشتن ، آيينه تمام نماي فضيلتها، بزرگ منشيها، فداکاريها، جان بازيها، خداخواهيها وخداجوييها مي باشد، او به تنهايي مي تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد. بودن و رفتنش ، معنويت و فضيلتهاي انسان را ارجمند نمود.
پي نوشتها: در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگري هم گفته شده است ، ولي (1) ما قول مشهور بين شيعه را نقل کرديم . ر. به . ک . اعلام الوري طبرسي ، ص .213 احتمال دارد منظور از اسما، دختر يزيد بن سکن انصاري باشد. ر. به . ک . اعيان (2) الشيعه ، جزء ,11 ص .167 امالي شيخ طوسي ، ج 1، ص .377 (3) شبر بر وزن حسن ، و شبير بر وزن حسين ، و مبشر بر وزن محسن ، نام پسران هارون (4) بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس ، ج 3، ص ,389 اين سه کلمه در زبان عبري همان معني را دارد که حسن و حسين و محسن در زبان عربي دارد - لسان العرب ، ج ,66 ص .60 معاني الاخبار، ص .57 (5) در منابع اسلامي درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براي سلامتي فرزند بسيار (6) مؤثر دانسته شده است . ر. به . ک . وسائل الشيعه ، ج ,15 ص 143به بعد. کافي ، ج 6، ص .33 (7) مقتل خوارزمي ، ج 1، ص 146- کمال الدين صدوق ، ص .152 (8) سنن ترمذي ، ج 5، ص .323 (9) ذخائر العقبي ، ص .122 (10) الاصابه ، ج ,11 ص .30 (11) سنن ترمذي ، ج 5، ص 324- در اين قسمت رواياتي که در کتابهاي اهل تسنن آمده (12) است نقل شد تا براي آنها هم سنديت داشته باشد. الاصابه ، ج 1، ص .333 (13) تذکرة الخواص ابن جوزي ، ص 34- الاصابه ، ج 1، ص ,333 آن طور که بعضي از (14) مورخين گفته اند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگي امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است . ارشاد مفيد، ص .173 (15) رجال کشي ، ص 94- کشف الغمة ، ج 2، ص .206 (16) مقتل خوارزمي ، ج 1، ص 184- لهوف ، ص .20 (17) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است که حاجيها به "مني " بروند، و در آن زمان به (18) اين حکم استحبابي عمل مي کردند، ولي در زمان ما مرسوم شده است که از روز هشتم يکسره به عرفات مي روند. کامل الزيارات ، ص 68به بعد - مشير الاحزان ، ص 9. (19) لهوف ، ص .53 (20) کامل الزيارات ، ص .105 (21) کامل الزيارات ، ص .101 (22) کامل الزيارات ، ص .121 (23) کامل الزيارات ، ص .147 (24) عقد الفريد، ج 3، ص .143 (25) ارشاد مفيد، ص .214 (26) مناقب ابن شهرآشوب ، ج 3، ص 224- اسد الغابة ، ج 2، ص .20 (27) اسد الغابة ، ج 2، ص .20 (28) ذکري الحسين ، ج 1، ص ,152 به نقل از رياض الجنان ، چاپ بمبک ي ، ص 241- (29) انساب الاشراف . سوره نحل ، آيه .22 (30) تفسير عياشي ، ج 2، ص .257 (31) مناقب ، ج 2، ص .222 (32) الامامة والسياسة ، ج 1، ص 253به بعد. (33) از کتاب سمو المعني ، ص 104به بعد، نقل به معني شده است . (34) |
بارزتر و جالبتر از همه اینکه؛ مهمترین دعایی که بر هر مسلمانی واجب است که آن را در واجبترین اعمال خود، یعنی نماز - آن هم روزی ده مرتبه به ذهن و زبان جاری سازد، دعای «اهدنا الصراط المستقیم» است. دعایی که حتی اگر بطور انفرادی و در خلوت و خانه خود بخوانیم باید کلمات و جملاتی را ادا کنیم که حکایت از گریز از تکروی و حضور جدی و فعال و مفید در جمع و جماعت دارد: نعبد، نستعین، اهدنا، علینا.
ادامه مطلب ...
یكى از خـصوصیات و امتیازات بارز حسین بن على علیه السلام كه او را از همه مجاهدان تـاریخ بشریت ممتاز ساخته است اباء از ضیم است . تا آنجا كه ملقب به (اتى الضیم )1 گـشتـه كه این لقـب از مـشهورتـرین القـاب است بلكه حسین مثل اعلاى این عنوان و مصداق بارز آن به حساب آمده است .
مـورخ مـشهور یعقوبى حسین علیه السلام را به (شدیدالعزه ) توصیف كرده ، و ابن ابى الحدید مى گوید: حسین سید اهل اباء است كه حمیت و غیرت را به مردم جهان آموخت و فرمود: كشته شدن با شمشیر، زندگى است لیكن زندگى با ذلت مرگ است .
چنانكه یكى از شعراى سرشناس (عبدالغربن نباته سعدى ) درباره اش مى گوید:
والحسین الذى راى المـوت فـى العـز
|
للّه حیاة و العـیش فـى الذل قتلا
|
« حسین كسى است كه مرگ با عزت را حیات و زندگى ذلت بار را مرگ مى داند. »
مصعب بن زبیر مى گوید:
یعـنى «حسین مرگ با شرافت را بر زندگى ذلت بار ترجیح داد»، سپس به این بیت متمثل مى شود:
یعـنى : «مـردان بزرگى از آل هاشم در كربلا در برابر ظلم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاریخ سنت و الگو شد.»
سخنان حسین علیه السلام در روز عاشورا عالیترین و برترین بیان در مورد حفظ حیثیت و عزت نفس مى باشد:
« همـانا زنازاده پـسر زنازاده مـرا مـیان دو امـر مـخیر ساخته كشته شدن با شمشیر یا پـذیرش ذلت چـه دور است ذلت از مـا، كه خدا و رسولش و مؤمنین ذلت را براى من نمى پسندند بلكه پدران و مادرانى كه در دامن پاكشان مرا پرورش داده اند و مردان غیور و با حمیت و انسان هایی كه امتناع مى ورزند از اینكه طاعت انسانهاى پست را بر كشته شدن ترجیح دهند.»
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد:
و الله لا اعـطیكم بیدى اعطاء الذّلیل و لا افرّ فرار العبید انى عذت بربّى و ربّكم ان ترجمون .
« بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید. »
شعراى اهل بیت در ترسیم و تنظیم این صفت ممتاز حسین علیه السلام به مسابقه پرداخته و بهترین اشعار را در این زمینه سروده اند كه از جمله اشعار ابو تمام است :
1 ـ « انسانیكه از پـذیرش ذلت در روز جنگ آنچـنان خـود را دور مى دارد كه گویا پذیرش ذلت كفر است یا كفر از آن بهتر است . »
2 ـ « پاى خود را در باتلاق مرگ محكم كرد و به آن خطاب كرد در روز قیامت از زیر چنین قدمى باید محشور شد.»
3 ـ « لباس سرخ مـرگ را بر تـن كرد امـا هنوز شب نشده به سندس سبز بهشتى تبدیل گردید. »
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد: « بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید»
سید حیدر حلى نیز در این زمینه چنین سروده است:
1 ـ «حكومـت بین امـیه طمـع كرد كه حسین را خوار سازد لیكن خدا و شمشیر از آن امتناع دارد»
2 ـ «آخر چگونه گردنى كه جز براى خدا خم نشده در برابر ناكسان خم گردد. »
3 ـ «جز زندگـى با عـزت را نمـى پـذیرد حتـى اگـر در این ره جان خـود را از كف بدهد. »
آرى بنى امیه میخواستند كه حسین در برابر ظلم و جور حكومت خودكامه آنان تسلیم گردد و زبان به اعـتـراض نگـشاید و از ایراد و انتـقـاد لب فـرو بندد، و چـون این عـمل براى حسین سرور آزادگان ذلت و خوارى در برداشت كه نه خدا بر آن رضایت داشت و نه با عزت نفس حسین سازگار بود و حسین از جد و پدر آموخته بود كه جز در برابر اراده خـدا و حق در برابر هیچ قـدرتـى نباید گـردن كج نمـود لذا از مرگ و شهادت استـقـبال مى كند كه عزتش در آن است امام تسلیم خواسته هاى آنان نمى شود كه همراه با ذلت است. 2
اباة الضیم كیانند؟
اباة الضیم یعنى كسانى كه هرگز زیر بار ظلم و ذلت و خوارى نرفته اند در تاریخ گـذشتـگـان مـخـصوصا تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ شیعه كه پس از وقوع حادثه جانگـداز كربلا و شهادت امـام حسین عـلیه السلام شیعیان و پیروان آنحضرت از آن بزرگوار الگو برداشته و راه آن حضرت را دنبال كردند نام افراد زیادى ثبت شده است .
پـیشگام در این خصلت و امتیاز در تاریخ اسلام حضرت مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام است كه پس از ورود به صفین و قرار گرفتن شریعه در اختیار سپاه شام و منع آب از سپـاهیان عـلى عـلیه السلام آن حضرت با این جملات یارانش را براى تصرف شریعه تحریك نمود:
« سپاه شام جنگ را بر شما تحمیل كردند در این مورد یا مى باید ذلت و عقب ماندگى را بپذیرید یا شمشیرها را از خونها سیراب كنید، كه مرگ شما در حیات شما است در حالیكه سرافكنده اید، لیكن حیاة و زندگى در مرگ شما است در صورتیكه مرگ شرافتمندانه را اخـتـیار كنید، همـانا مـعـاویه عـده اى از ستـمـكاران و گـمـراهان را گـسیل كرده كه چون حقیقت بر آنها پوشیده است گلوهایشان را هدف تیرهاى شما قرار داده اند.»
از جمـله اباة الضیم یزید بن مهلب است و دیگر زید بن على بن الحسین علیهماالسلام و مـحمد و ابراهیم پسران عبدالله محض كه بحمدالله در كتاب شاگردان مكتب امام مكتوب است و همـچـنین یحیى بن زید و سایر سادات از نسل امیرالمؤمنین علیه السلام كه ابن ابى الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغـه از صفـحه 300 ذیل خطبه یاد شده حالات بیشتر آنان را ذكر نموده است.3
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
پی نوشت ها:
1- ابى الضیم یعنى كسى كه هرگز تن به ذلت نمیدهد و زیر بار ظلم و زور نمیرود جمع آن اباة الضیم است .
2- حیاة الحسین ج 1 / ص 113- ابن ابى الحدید ج 1 ص 113- بلاغة الحسین ص 45 و 49.
3- شرح ابن ابى الحدید ج 1 طبع بیروت ص 300- نهج البلاغه خطبه 51.
حسين و حربن يزيد در شراف
امـام حسين عـليه السلام از بطن عـقـبه حركت فـرمـود مـنازل و اقـصه و قـرعـاء و مـغـيثه را كه فواصل بين آنها كم بود پشت سر نهاد تا به مـنزل شراف رسيد و شب را در آنجا بيتوته كرد و به هنگام سحر دستور فرمود: كه ياران آب زياد با خود بردارند و در اين زمينه تاكيد فراوان كرد، اصحاب ابى عبدالله عـليه السلام عـلاوه بر مـشكها هر چـه ظروفـى با ايشان بود كه مى شد با آنها آب حمـل كنند پر كردند، امام عليه السلام از شراف حركت نمود و تا نزديك ظهر به راه خود ادامه داد، در اين موقع يكى از ياران تكبير گفت ، امام فرمود: الله اكبر، چرا تكبير گفتى؟ عـرض كرد از دور نخـلستـانى را ديدم ، بعضى از ياران گفتند: ما در اين مكان هرگز درخت خرمائى نديده ايم ، امام فرمود: دقيق بنگريد چه مى بينيد؟
اصحاب چون نيك نظر كردند گفتند: به خدا نيزه ها و گوشهاى اسبان را مى بينيم ، امام هم فـرمـود كه مـن نيز چنين مى بينم آيا جايى را سراغ داريد كه پناهگاه خود سازيم كه اگر بخواهند با ما وارد جنگ شوند از خود دفاع نماييم ؟
گفتند: آرى در اينجا كوهى است به نام ذوحُسَم .
پـس بجانب كوه روان شدند و در سمـت چـپ كوه فـرود آمـدند و خـيمـه ها را برپـا نمودند.1
حسين دشمن را سيراب مى كند
زمـانى نگـذشت كه حربن يزيد رياحى تـمـيمـى با هزار سوار رسيدند و مـقـابل امـام ايستـادند، امـام حسين و يارانش هم شمـشيرها را حمـايل نموده و برابر آنها صف كشيدند، امام عليه السلام آثار تشنگى را در آنها مشاهده فـرمـود و به جوانان خـود دستور داد تا آنها را سيراب كنند و اسبهايشان را هم آب دهند ياران امام عليه السلام سربازان حر را سيراب كردند و سپس ظرفها و طشت ها را پر از آب نمودند و اسبهاى آنها را هم سه بار و چهار بار و پنج بار آب دادند.
عـلى بن طعـان محاربى مى گويد: من آخرين فرد سپاهيان حر بودم كه به آنجا رسيدم و تـشنگـى مرا و اسبم را از پاى در آورده بود امام حسين وقتى حالت مرا مشاهده كرد فرمود: انخ الراوية . يعنى شترى كه آب بار دارد بخوابان ، من سخن حضرت را درك نكردم چون مـا راويه را به مـشك آب مـى گـوييم و در لسان اهل حجاز راويه به شتـر نر حامـل آب گـفـتـه مـى شود، سپـس امـام فـرمـود: انخ الجمل پسر برادر، شتر را بخوابان ، من شتر را خواباندم ، فرمود: آب بياشام ، خواستم آب بخـورم از اطراف مشك مى ريخت ، فرمود: دهانه مشك را برگردان ، ندانستم چه كنم ، حضرت خود آمد و سر مشك را برگردانيد و آب آشاميدم و اسبم را هم آب دادم آنگاه امام عليه السلام از حر پرسيد كه با مايى يا عليه ما؟
حر گفت : بلكه عليه شمائيم اى ابا عبدالله .
امام فرمود: لا حول و لا قوة الا باللّه .2
امام براى دو سپاه امامت مى كند
وقتى ظهر فرا رسيد امام حسين عليه السلام به حجاج بن مسروق فرمود اذان بگو و هنگام اقامه امام عليه السلام با عبا و ازار و نعلين خارج شد و چنين آغاز سخن فرمود:
« پس از حمد و ثناى پروردگار، مردم من در نزد خدا و شما معذورم براى آنكه به سوى شمـا نيامـدم مگر پس از دريافت نامه هاى شما و آمدن فرستادگانتان كه ما امامى نداريم نزد مـا بيا شايد خدا به وسيله تو ما را به راه راست هدايت سازد و لذا من هم به سوى شما آمدم حال اگـر بر عـهد و پـيمان خود باقى هستيد با تجديد عهد و ميثاق مرا مطمئن سازيد، و اگـر از قـول و عـهد خـود برگشته ايد و آمدنم خوشايند شما نيست به همان مكانى كه از آنجا آمده ام برمى گردم .
اطرفـيان حر سكوت نمودند زيرا اكثرشان با مسلم بيعت كرده و براى امام نامه نوشته بودند امـام به مـؤذن فـرمـود اقـامه بگو، و پس از اقامه به حر فرمود: مى خواهى با يارانت نماز بخوانى ؟ حر گفت : نه شما بخوانيد ما هم به شما اقتدا مى كنيم .
امام حسين عليه السلام به نماز ايستاد و هر دو گروه به امام اقتداء نمودند.3
حر گـفـت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها و فرستادگانى كه شما مى گوئيد اطلاعى ندارم امام عليه السلام به عقبة بن سمعان فرمود: خورجين نامه ها را بياور. عـقـبه خـورجين را آورد و امـام نامـه ها را از خـورجين بدر آورد و در مـقـابل حر قرار داد حر با تعجب تمام از زيادى نامه ها و كسانى كه اين همه نامه نوشته اند و امـام را يارى نكرده اند گفت : من از كسانى نيستم كه با شما مكاتبه نموده اند و به مـن دستـور داده شده وقتى به شما برخورد نمودم از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه نزد عبيدالله ببرم امام عليه السلام فرمود: «مرگ به تو نزديك تر است از انجام اينكار.»
حر با حسين عليه السلام درگير مى شود
پـس از پايان نماز ظهر هر دو گروه به جايگاه خود بازگشتند و به هنگام عصر نيز امام دستـور فـرمـود براى اقـامه نماز جماعت حاضر شوند و سپاهيان حر نيز در جماعت شركت نمـود و به امـام عـليه السلام اقتدا نمودند و پس از پايان نماز امام حسين عليه السلام خطبه ديگرى بدين شرح ايراد فرمود:
«پـس از حمـد و ثـناى پروردگار، اى مردم ، اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهلش را بشناسيد خدا را خوشنود كرده ايد، و ما اهلبيت پيامبر سزاوارتريم به ولايت امر شما از اين گروهى كه به ناحق مدعى آنند و در ميان شما به جور و ستم حكم روايى مى نمايند، و اگر از آمدن ما ناخـشنوديد و حق ما را نمى دانيد و نمى شناسيد و راى شما از آنچه كه براى ما نوشته ايد برگـشتـه و اينك راى شما غير از آن است كه فرستادگانتان به ما رسانده اند به جاى خود برمى گرديم .
حر گـفـت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها و فرستادگانى كه شما مى گوئيد اطلاعى ندارم امام عليه السلام به عقبة بن سمعان فرمود: خورجين نامه ها را بياور.
عـقـبه خـورجين را آورد و امـام نامـه ها را از خـورجين بدر آورد و در مـقـابل حر قرار داد حر با تعجب تمام از زيادى نامه ها و كسانى كه اين همه نامه نوشته اند و امـام را يارى نكرده اند گفت : من از كسانى نيستم كه با شما مكاتبه نموده اند و به مـن دستـور داده شده وقتى به شما برخورد نمودم از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه نزد عبيدالله ببرم امام عليه السلام فرمود: «مرگ به تو نزديك تر است از انجام اينكار.»
سپـس امـام دستـور فـرمـود: سوار شويد، و چون اصحاب سوار شدند و زنان را هم سوار كردند، امام فرمود برگرديد، وقتى خواستند به طرف حجاز برگردند سپاهيان حر مانع شدند و راه مراجعت را بر امام و ياران بستند.
امام به حر فرمود: مادر به عزايت گريه كند چه مى خواهى ؟
حر سر را فرود آورد و پس از اندكى تامل رو به امام كرد و گفت :
اگر غير از تو هر كس ديگرى از عرب در هر مقامى كه باشد نام مادرم را مى برد من هم نام مـادرش را به زشتى ياد مى كردم اما درباره مادرت جز به نيكوترين وجهى كه قادر به بيان آن باشم ياد نمى كنم .
با برخورد مؤدبانه حر خشم امام آرام شد و فرمود: چه اراده دارى ؟ ـ مى خواهم تو را نزد امير عبيدالله زياد ببرم .
ـ من از تو بيعت و پيروى نمى كنم .
ـ من هم از تو دست برنمى دارم .
حر احساس كرد اگر گفتگوى با حسين به اين سبك ادامه يابد ممكن است به جنگ مي انجامد لذا گـفـت : مـن مـامـور جنگ با شما نيستم و ماموريتم فقط آن است كه از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه برسانم و اينك كه از آمدن به كوفه خوددارى مى نمائيد پس راهى را انتخاب كنيد كه نه به كوفه منتهى شود و نه به مدينه تا از ابن زياد كسب تكليف كنم شايد خدا رستگارى را روزى من فرمايد و مبتلا به جنگ با شما نشوم ، و لذا امام طرف چپ راه عـذيب و قادسيه را برگزيد و حركت فرمود و حر با سپاهيانش همراه امام حركت نمودند و كاملا مراقب حضرت بودند.4
تهيه و تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان
پي نوشت ها:
1- الحسين فى طريقه الى الشهاده ص 94 - حياة الحسين ج 3/ص 73 - طبرى ج 7/ص 295 - ارشاد ص 223.
2- ابصار العين ص 7 الحسين فى طريقه ص 98 - بلاغة الحسين ص 31 - اعيان الشيعـه ج 1 / ص 595 - بحار ج 44 / ص 376 - ارشاد مـفـيد ص 224 - كامل ج 3 / ص 375.
3- ارشاد ص 224 - كامل ج 4 /ص 47 - طبرى ج 7 /ص 297.
4- مـقـاتـل الطالبين ، ص 111، اعـيان الشيعـه ، ج 1، ص 596، كامل ج 4، ص 47، حياه الحسين ، ج 3، ص 76، الحسين فى طريقه ، ص 100، ارشاد ص 225. طبرى ج 7، ص 299.
امام حسن مجتبی (علیهالسلام) دوستی شوخ طبع داشت او پس از مدتی غیبت، روزی به محضر امام حسن (علیهالسلام) آمد حضرت به او فرمود حالت چطور است؟ دوست گفت ای پسر رسول خدا روزگار خود را میگذرانم برخلاف آنچه خودم میخواهم و بر خلاف آنچه خدا میخواهد و بر خلاف آنچه شیطان میخواهد .
ادامه مطلب ...
آنچه پیش رو دارید، بیان برخى انتظارات و توقّعاتى است که امام حسن مجتبى(علیهالسلام) از امت اسلامى؛ به خصوص، از شیعیان دارد. امید آن که در ماه مبارک رمضان رهتوشهاى براى رهروان کوى دوست باشد.
1. خدا محورى
از مهمترین انتظاراتى که تمام انبیاء و اولیاء از بندگان خدا، داشتهاند و دارند این است که مردم در کارها و رفتارها خدا محور باشند و رضایت الهى و خداوندى را در تمام امور محور و اساس قرار دهند. امام حسن مجتبى(علیهالسلام) نیز که خود خدامحور و سرا پا اخلاص بود، از امت اسلامى و شیعیان خویش توقّع و انتظار دارد که رضایت الهى را محور فعالیت خویش قرار دهند. این توقع را گاه با بیان زیان مردم محورى و خارج شدن از محور رضایت الهى ابراز مىدارد، آنجا که فرمود:«مَنْ طَلَبَ رِضَى اللهِ بِسَخَطِ النّاسِ کفاهُ اللهُ اُمُورَ النّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النّاسِ بِسَخَطِ اللهِ وَ کلَهُ اللهُ اِلَى النّاسِ؛ هر کس رضایت خدا را بخواهد هر چند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم کفایت مىکند و هر کس که با به خشم آوردن خداوند دنبال رضایت مردم باشد، خدا او را به مردم وا مىگذارد.»
و گاه فوائد خدا محورى و در نظر گرفتن رضایت الهى را به زبان مىآورد و مىفرماید: «اَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجُسْ فى قَلْبِهِ اِلاّ الرِّضا اَنْ یدْعُوَ اللهَ فَیسْتَجابُ لَهُ؛ من ضمانت مىکنم براى کسى که در قلب او چیزى نگذرد جز رضا[ى خداوندى]، که خداوند دعاى او را مستجاب فرماید.»
مخصوصا در ماه مبارک رمضان که ماه تمرین اخلاص و دستیابى به رضایت الهى است، این توقّع دو چندان مىشود؛ چرا که هدف اصلى از ماه مبارک رمضان این است که امت اسلامى و شیعیان براى فتح قلّه رضایت الهى مسابقه دهند و در پایان ماه، همه بر آن قلّه صعود کنند. راوى از حضرت امام حسن (علیهالسلام) این مهم را چنین نقل مىکند:
امام حسن(علیهالسلام) روز عید فطر بر گروهى از مردم گذر کرد که مشغول بازى و خنده بودند، بالاى سر آنها ایستاد و فرمود: «اِنَّ اللهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ فَیسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ اِلى مَرْضاتِهِ فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفازُوا وَ قَصَّر آخَرُونَ فَخابُوا؛ به راستى، خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه براى خلق خود قرار داده است تا به وسیله طاعت او براى جلب رضایت خداوند بر یکدیگر سبقت گیرند. مردمى سبقت گرفتند و کامیاب گشتند و دیگران کوتاهى کردند و ناکام ماندند.»
رسیدن به رضایت الهى آرزوى تمام انبیاء بوده است. لذا در روایت آمده است که «موسى علیهالسلام عرض کرد: خدایا! مرا به عملى راهنمایى کن که با انجام آن به رضایت تو دست یابم. خداوند وحى کرد که اى فرزند عمران! رضایت من در سختى و گرفتارى تو است که طاقت آن را ندارى. موسى به سجده افتاد و مشغول گریه شد...، سرانجام وحى شد که اى موسى! رضایت من در رضایت تو به قضا و تقدیرات من است.»
2. فراگیرى دانش
علم و دانش کلید خیرات و دستیابى به سعادت است. بدون دانش نه راه سعادت معلوم است و نه حرکت ممکن؛ به همین جهت از مهمترین ماموریتهاى انبیا در طول تاریخ، تعلیم کتاب و آموزش مسائل دینى و تربیتى بوده است. از مهمترین توقّعات امامان معصوم(علیهمالسلام) از شیعیان این است که اهل دانش و فراگیرى حکمت باشند.
امام حسن مجتبى(علیهالسلام) فرمودند: «عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَک وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِک؛ دانش خود را به مردم بیاموز و دانش دیگران را یاد گیر.»
خداوند تمام امکانات فراگیرى دانش را در اختیار ما قرار داده است. لذا لازم است که از چشم و گوش و فرصتها بیشترین استفاده را ببریم و با فراگیرى دانش، شک و شبهه را از دل و درون خویش بیرون برانیم.
امام حسن(علیهالسلام) فرمود: «اِنَّ اَبْصَرَ الاَْبْصارِ ما نَفَذَ فِى الْخَیرِ مَذْهَبُهُ وَ اَسْمَعَ الاَْسْماعِ ما وَعَى التَّذْکیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ وَاسْلَمَ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبَهاتِ؛ به راستى، بیناترین دیدهها آن است که در خیر نفوذ نماید، و شنواترین گوشها آن است که تذکرات[دیگران] را بشنود و از آن بهرهمند شود و سالمترین دلها آن است که از شک و شبهه پاک باشد.»
3. اندیشیدن و تفکر
علم و دانش آنگاه نتیجهبخش و ثمر ده خواهد بود که با تفکر و تدبّر همراه باشد. خواندن و فراگیرى قرآن نیز آنگاه مفید و مثمر خواهد بود که با تدبّر و تفکر همراه شود. از مهمترین انتظاراتى که امامان ما از شیعیان خویش داشته و دارند، این است که اهل اندیشه و تفکر باشند. آنان این توقع را با بیانهاى مختلف ابراز نمودهاند.
امام مجتبى(علیهالسلام) مىفرماید: «اُوصیکمْ بِتَقْوَى الله و اِدامَةِ التَّفَکرِ، فَاِنَّ التَّفَکرَ اَبُو کلِّ خَیرٍ وَ اُمُّهُ؛ شما [شیعیانم] را به پروا پیشگى و اندیشیدن دائم سفارش مىکنم؛ زیرا تفکر پدر و مادر [و ریشه و اساس] تمامى خوبیها است.»
در جاى دیگر فرمود: «عَلَیکم بِالْفِکرِ فَاِنَّهُ مَفاتیحُ اَبْوابِ الْحِکمَةِ؛ بر شما [شیعیان] لازم است که اندیشه کنید؛ زیرا فکر کلیدهاى درهاى حکمت است.»
راستى اگر امّت اسلامى بیشتر اندیشه و تفکر مىکردند و به آن عمل مىنمودند، این همه عقب ماندگى و مشکلات نداشتند و این همه محل تاخت و تاز استعمارگران و ابرقدرتها قرار نمىگرفتند.
گاه دل مولا امام حسن(علیهالسلام) به درد آمده و با زبان گلایه اظهار مىدارد: «عَجِبْتُ لِمَنْ یتَفَکرُ فى مَأْکولِهِ کیفَ لا یتَفَکرُ فى مَعْقُولِهِ فَیجَنِّبُ بَطْنَهُ ما یؤذیهِ وَ یودِعُ صَدْرَهُ ما یرْدیهِ؛ در شگفتم از کسى که در [چگونگى استفاده از] خوراکیهاى خود اندیشه مىکند ولى درباره معقولات خویش اندیشه نمىکند. پس از آنچه معدهاش را اذیت مىنماید دورى مىکند، در حالى که سینه[و روح] خود را از پستترین چیز پر مىکند.»
راستى در کدام مکتب و مذهب جز اسلام و تشیع پیدا مىکنید که این همه بر علم و دانش، تدبّر و تفکر، اندیشه و تعقل سفارش و تاکید نموده باشند.
4. تلاش و کوشش
فکر و اندیشه، و یا تامّل و تدبّر، آنگاه ارزش حقیقى و عینى خویش را نشان مىدهد که منجر به عمل و تلاش و سعى و کوشش شود، وگرنه تفکرى که منهاى عمل باشد، ارزش واقعى نخواهد داشت. در واقع فکرى مطلوب و کارساز است که به عمل و تلاش بیانجامد.
یکى از انتظارات امام حسن(علیهالسلام) این است که بندگان الهى در کنار علم و اندیشه، اهل تلاش و عمل باشند. آن حضرت فرمود: «اِتَّقُوا اللهَ عِبادَ اللهِ وَ جِدُّوا فى الطَّلَبِ وَ تِجاهِ الْهَرَبِ وَ بادِرُوا الْعَمَلَ قَبْلَ مُقَطِّعاتِ النَّقِماتِ وَ هادِمِ الَّذّاتِ، فَاِنَّ الدُّنْیا لا یدُومُ نَعیمُها وَلا تُؤمَنُ فجیعُها وَلا تَتَوَقّى مَساویها، غُرُورٌ حائِلٌ وَ سِنادٌ مائِلٌ؛ اى بندگان خدا! پرواپیشه باشید و براى رسیدن به خواستهها تلاش کنید و از کارهاى ناروا بگریزید و قبل از آن که ناگواریها به شما روى آورند و نابود کننده لذات[یعنى مرگ] فرا رسد، به کار(هاى نیک) مبادرت ورزید، پس براستى نعمتهاى دنیا دوام ندارند و [کسى از] خطرات و بدیهاى آن در امان نیست. (دنیا) فریبکار زودگذر و تکیه گاهى سست و بىاساس است.»
نکته دیگرى را که حضرت مجتبى(علیهالسلام) علاوه بر اصل تلاش و عمل گوشزد مىکند و انتظار دارد که به آن توجه شود، این است که انسان هم باید براى دنیا کار و تلاش کند و هم براى آخرت. کلام نغز و دلنشین امام حسن(علیهالسلام) در این باره چنین است: «وَاعْمَلْ لِدُنْیاک کاَنَّک تَعیشُ اَبَدا وَاعْمَلْ لآخِرَتِک کاَنَّک تَمُوتُ غَدا؛ براى دنیایت چنان کار کن که گویا براى همیشه [در این دنیا] خواهى بود. و براى آخرتت [نیز چنان] سعى و تلاش کن که گویا فردا از دنیا خواهى رفت.»
طالب علمى به عالمى گفت: نیمه شبها و قبل از سحرها بیدار مىشوم، درس بخوانم بهتر است و یا نماز شب؟ عالم در جواب او گفت: کارى کن که هم درس بخوانى و هم نماز شب. نه درس فداى نماز شب و عبادت شود، و نه عبادت فداى درس و منبر، نه کار به خاطر عبادات مستحبى و ... کنار گذاشته شود، و نه عبادات واجب و مقدارى مستحب بخاطر کار یا اضافهکارى به تأخیر افتاده و یا از دست برود.
5. صبر و بردبارى
از یک سو دنیا جاى حوادث و مصائب است و از طرف دیگر، انجام عبادات و کنترل شهوات نیاز به قدرت و نیرو دارد، آنچه انسان را در مقابل حوادث و مصائب نیرومند و مقاوم مىسازد، صبر و بردبارى است و آنچه انسان را بر انجام عبادات نیرو و توان مىبخشد، استقامت و پایدارى است. و آنچه انسان را بر شهوات غالب و پیروز مىسازد، صبر و پایدارى است.
از انتظارات مهم امام حسن(علیهالسلام) این است که شیعیان و پیروان او در تمام مراحل زندگى صابر و بردبار باشند، حضرت در این زمینه دلسوزانه مىفرماید: «جَرَّبْنا وَ جَرَّبَ الْمُجَرِّبُونَ فَلَمْ نَرَ شَیئا اَنْفَعُ وِجْدانا وَ لا اَضَرُّ فِقْدانا مِنَ الصَّبْرِ تُداوى بِهِ الاُْمُورُ؛ تجربه ما و دیگران نشان مىدهد که چیزى نافعتر از داشتن صبر، و زیانبارتر از فقدان بردبارى دیده نشده است، صبرى که بوسیله آن تمام(دردها و) امور درمان مىشود.» براستى که باید گفت:
امام مجتبى(علیهالسلام) در کلام دیگرى فرمود: «اَلْخَیرُ الَّذى لا شَرَّ فیهِ اَلشُّکرُ مَعَ النِّعْمَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النّازِلَةِ؛ خیرى که شرّ ندارد، شکر در حال نعمت و بردبارى در مقابل ناگوارى است.»
6. دقت در دوستیابى
رفیق و دوست عمیقترین تاثیر را بر زندگى و رفتار انسان دارد، تا آنجا که گفته شده: «اَلْمَرْءُ عَلى دینِ خَلیلِهِ؛ انسان بر آیین رفیقش است.» به این علت در قرآن و روایات، سخت بر آیین دوستیابى تاکید و سفارش شده است. امام حسن مجتبى(علیهالسلام) نیز از نزدیکترین افراد خانواده تا شیعیان انتظار دارد که در انتخاب دوست و رفیق دقت به خرج دهند و مراقب باشند که در دام دوستان ناباب گرفتار نشوند.
امام در سفارشى به یکى از فرزندان خویش فرمود: «یا بُنَىَّ لا تُواخِ اَحَدا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ، فَاِذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى اِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ؛ پسرم! با هیچ کس برادرى [و دوستى] مکن مگر آن که [اول] بدانى کجا رفت و آمد دارد و از چه خانوادهاى مىباشد، هر گاه به این مسئله پى بردى و معاشرت و دوستى او را [طبق معیارها] پسندیدى، پس با او برادرى [و دوستى] کن، در گذشتن از لغزشها و همدردى در سختى.»
حضرت در ادامه بیان اوصاف دوست خوبش مىفرماید: «کانَ اِذا جامَعَ الْعُلَماءَ عَلى اَنْ یسْتَمِعَ اَحْرَصَ مِنْهُ عَلى اَنْ یقُولَ، کانَ اِذا غُلِبَ عَلى الْکلامِ لَمْ یغْلَبْ عَلَى السُّکوتِ، کانَ لا یقُولُ ما لا یفْعَلُ وَ یفْعَلُ ما لا یقُولُ، کانَ اِذا عُرِضَ لَهُ اَمْرانِ لا یدْرى اَیهُما اَقْرَبُ اِلى رَبِّه نَظَرَ اَقْرَبَهُما مِنْ هَواهُ فَخالَفَهُ، کانَ لا یلُومُ اَحَدا عَلى ما قَدْ یقَعُ الْعُذْرُ فى مِثْلِهِ؛ چون با دانشمندان جمع مىشد به شنیدن بیشتر شیفته بود تا به گفتن. اگر در سخن مغلوب مىشد، در خاموشى مغلوب نمىگشت. آنچه را انجام نمىداد نمىگفت، ولى کارهایىانجام مىداد که آن را به زبان نمىآورد. اگر در مقابل دو کار قرار مىگرفت که نمىدانست کدامیک از آن دو خدا پسندانهتر است، آن را انجام نمىداد که نفسش مىپسندید، هیچ کس را به کارى که زمینه عذر در آن بود سرزنش نمىکرد.»
دانشجوی سال آخرم، دو سال پیش با پسری در دانشگاه آشنا شدم، مشترکات زیادی از نظر فکری و سلیقه ای داشتیم در آغاز قرارمان ارتباط کلامی و تلفنی و گاهی دیدار در گوشه و کنار دانشگاه بود. بعد از مدتی این ارتباط در خارج از دانشگاه ادامه یافت گاهی در پارک و گاهی در سینما و ... قرار ملاقات می گذاشتیم.
ادامه مطلب ...
سكوت امـام حسين در زمان امام مجتبى بخاطر آن بود كه حضرت مجتبى را امام با خود مى دانست و مـخـالفـت با او را جايز نمى شمرد و پس از شهادت آنحضرت نيز تا زمانيكه معاويه در قيد حيات بود حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام به احترام عهدى كه امام حسن عـليه السلام با معاويه بسته بود سكوت اختيار نمود، اما با فوت معاويه و روى كار آمـدن يزيد كه برخـلاف مـواد عهدنامه بود: كه معاويه حق ندارد براى خود جانشين تعيين كند، امام حسين عليه السلام ، عليه دستگاه طاغوتى يزيد قيام نمود.
چنانكه شيخ مفيد بنقل از كلبى و مدائنى و ديگر مورخين گفته است : پس از رحلت امام حسن ، شيعيان عراق به جنب و جوش افتادند و به امام حسين نامه نوشتند كه حاضرند معاويه را خـلع نمـوده و با او بيعت نمايند ليكن امام حسين عليه السلام امتناع فرمود و متذكر شد كه بين او و معاويه عهد و پيمانى است كه تا مدت آن منقضى نگردد نقض آنرا جايز نمى داند و وقتى معاويه درگذشت نظر خود را اعلام خواهد داشت. 1
وصيت معاويه درباره حسين
مـعـاويه در نيمه رجب سال 60 هجرى درگذشت و يزيد را به جانشينى خود تعيين نمود و هنگـام مـرگ به وى وصيت و نصيحت نمود به اينكه : من گردن گردنكشان را براى تو خـاضع ساخـتـم و شهرها را برايت محكم و ثابت و پابرجا نمودم و سلطنت را براى تو طعـمـه قـرار دادم امـا از سه نفر درباره تو مى ترسم كه با تو مخالفت نمايند و از در منازعت درآيند، يكى عبدالله بن عمر و ديگرى عبدالله بن زبير و سومى حسين بن على است .
امـا عـبدالله بن عـمـر بن خطاب با تو خواهد بود او را ملازم خود گير و طردش منماى اما عـبدالله بن زبير او همانند شيرى كه بر شكارش حمله ور مى شود به تو حمله خواهد كرد و همانند روباهى كه با سگ به مكر و خدعه مى پردازد با تو معامله خواهد نمود پس اگر بر او پيروز گشتى بند از بندش جدا ساز.
«و امـا حسين پـس بتـحقـيق مـى دانى بهره و نصيب او را از رسول خدا و از گوشت و خون رسول خدا است و همچنين مى دانى كه مردم عراق لا محاله او را بسوى خود فرا مى خوانند آنگاه پشت به او خواهند كرد و او را بيكس و تنها خواهند گذاشت و در حقش جفا خواهند نمود پس وقتى بر او ظفر يافتى و پيروز گشتى مقام و منزلتش را در نزد رسول خدا بياد آر و بكردارش مؤ اخذه مكن ، بعلاوه اينكه او از خويشاوندان رحمى ما است و بپـرهيز از اينكه بدى به او برسانى يا عمل زشتى از تو مشاهده نمايد.»2
مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا گردنش را بزن. امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود چشم ) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى
نامه يزيد به والى مدينه
در اين وقت يعنى هنگام مرگ معاويه ، وليدبن عتبة ابى سفيان پسر عموى يزيد فرماندار مدينه و عمروبن سعيدبن عاص فرماندار مكه و عبيدالله بن زياد والى بصره و نعمان بن بشير انصارى والى كوفـه بودند، يزيد بمحض آنكه بجاى پدر نشست به پسر عمويش وليدبن عتبه نوشت كه معاويه هلاك شده و او را دستور داد از مردم مدينه براى وى بيعت بگيرد و در نامه كوچكى هم نوشت كه حسين و عبداللّه بن زبير و عبدالله بن عمر را احضار نموده و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند آنها را گردن بزن و سرشان را براى مـن به شام بفرست و وصيت و سفارش پدرش را درباره پرهيز از كشتن حسين عليه السلام ناديده گرفت .
چون نامه يزيد به وليد رسيد از مرگ معاويه ناراحت گرديد و به سراغ مروان فرستاد و او را احضار و نامه را با او در ميان نهاد و به مشورت پرداخت مروان گفت مصلحت را در اين مـى بينم كه آنها را بخـواهى و قبل از اينكه از مرگ معاويه باخبر شوند از آنها بيعت بگـير و اگـر بيعت نكردند گردنشان را بزن زيرا اگر از مرگ معاويه آگاه شوند هر يك به سوئى خواهند رفت و در آنجا اعلان مخالفت مى كنند و مردم را به بيعت خود مى خوانند.
حسين عليه السلام و والى مدينه
وليد در همان شب به سراغ امام حسين فرستاد و او را احضار كرد، امام حسين عليه السلام سى نفر از جوانان بنى هاشم و غلامان خود را در حاليكه مسلح بودند با خود برد و به آنها فـرمـود در جلو در بنشينيد اگـر صدايم بلند شد داخل شويد تا از من دفاع كنيد و در غير اين صورت حركت نكنيد تا من برگردم و خود بر وليد وارد شد مروان حكم نيز حضور داشت ، وليد امام را از جريان مرگ معاويه و جانشينى يزيد آگاه ساخت و نامه يزيد را در مورد اخذ بيعت از امام مطرح كرد امام حسين عليه السلام كلمـه استـرجاع ( انّا للّه و انّا اليه راجعـون ) بر زبان جارى ساخت و سپس فرمود: من تـصور مـى كنم كه هدف شما بيعت پنهانى نباشد و بر آن هستى كه در حضور مردم بيعت آشكارا صورت گيرد وليد گفت : چنين است .
امام فرمود: پس شب را به صبح برسان تا راءى خود را در اين امر بيابى .
وليد گفت : برويد در امان خدا تا فردا شما را در ميان مردم ببينم .
مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا گردنش را بزن .
امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود چشم ) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى .
و پـس از بيان اين مطلب در ميان خاندان و ياران خود از نزد وليد خارج شد. پس از آنكه امـام حسين بيرون رفت مروان به وليد گفت با پيشنهاد من مخالفت كردى، بخدا ديگر به حسين دست نخواهى يافت .
وليد گـفـت : واى بر تـو مـى خـواهى دين و دنياى مـرا نابود كنى، اگـر تمام دنيا مال من مى شد هرگز دستم را بخون حسين نمى آلودم، سبحان الله من حسين را بكشم براى اينكه با يزيد بيعت نمى كند، بخدا قسم هركس در كشتن حسين دست بيالايد خدا را ملاقات خـواهد كرد در حاليكه ميزان اعمالش سبك باشد (حسنه اى نداشته باشد) و خدا او را نظر نكند و تزكيه ننمايد و به عذاب دردناك معذب گردد. 3
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آيت الله محمد على عالمى
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان یا حسین و آدرس ya-hoseyn.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.